🌹 #خاطره_ای_از_شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
🍃 #پزشک_منافق_و_دزدیدن_حاج_قاسم
🌷در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی، حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد منتقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست او زنده است یا #شهید شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکمش را شکافته بودند. پزشک او که از #منافقین بود این زخم را باز گذاشته بود تا #عفونت موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که #حاج_قاسم را شناخته بود با دیدن این وضعیت شبانه حاج قاسم را #دزدید و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده! کمی بعد، از ناحیه دست مجروح شد و بعدها نیز هربار می گفتیم برو بیمارستان، فرار می کرد.🌷
✍ #راوی : همرزم شهید سلیمانی
#همراه_شهدا
#جان_فدا
@Hamrahe_Shohada
خنده هـايت...
آنچنان جادو كند جانِ مرا
هر چه غـم آيد سرم
هرگــــز نبينم آفتى ..!
#پاسـدار_مدافـع_حـرم
#شهید_مهدی_لطفی_نیاسر
🔸 در محضـــر شهیـــد...
✍داداش مهدی خیلی دلداده امام رضا(ع) بود. یه روز ڪه عازم مشهدالرضا (ع) بودیم بهم گفت: می دونی چطوری باید زیارت کنی و از آقا حاجت طلب کنی؟ گفتم: چطور؟
🌼گفت: باید دو زانو روبه روی ضریح بشینی و سرت رو کج کنی، خیلی به آقا التماس کنی تا حاجتت رو بده، زود بلند نشی بری.
🌼فکر میکنم برات شهادتش رو هم همینجوری از امام رضا (ع) گرفت؛ چون قبل از آخرین سفر به سوریه، رفته بود پابوس امام رضا(ع).
#شهید_مهدی_لطفی_نیاسر
#راوی:خواهر شهید
#خاطره
🏵 شهید مدافع حرم محمدمهدی لطفی نیاسر
🔺تولد: 8 #دی 1361 / قم
♦️مسئولیت: رزمنده هوافضای سپاه
🔻شهادت: 20 #فروردین 1397/پایگاه هوایی T4 سوریه/ بدست رژیم صهیونیستی
#سالروزشهادت.....🕊🕊🌹🌹
🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید_جبار_عراقی
🌷 «در وجود او چیزی به معنای ترس معنا نداشت. در سوریه از ساعت ۱۲ شب تا ساعت شش صبح به تنهایی جنگیده بود. دوستانش به او گفته بودند که برگردد اما قبول نکرد و گفت: شما فقط به من مهمات برسانید.
پدرم #ورزشکار بود و #دومیدانی انجام میداد. هر روز تقریباً هشت کیلومتر میدوید. هر روز عصر از من میخواست که برای او زمان بگیرم. من هم زمان میگرفتم و هر روز دو ساعت میدوید. همرزمهای پدرم تعریف میکردند که در سوریه هم اول صبح ما را به خط و وادار به دویدن میکرد. پدرم در سوریه هم ورزش را ترک نکرد.»🌷
✍ #راوی:فرزند شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
✍ #خاطره_ای_از_شهید 🌷 این شهید در سال ۶۵ در سن هجده سالگی مشغول #تولید و #مصرف_شراب بود، حتی مصرف
او راهی جبهه شد و دقیقا بعد از ۴۷ روز جنازهاش به #زادگاهش وهمان مسیر بازگردانده شد، #بوی_عطر_عجیبی تمام محفل را پر کرده بود تمام مردم از همدیگر می پرسیدند تو عطری زدی؟ بوی عجیبی تمام فضا را پر کرده بود، خیلی جای تعجب بود! همه می گفتند که فلانی #شراب_خور بود، بوی تعفن میداد، مگر می شود که این بوی عطر مال این جنازه باشد.
این یکی از معجزات پاک بودن شهدا ی ما بود که جای تعجبش آنجا بود که کدام عقل و علمی می دانست که تا ۲۷ روز دیگر شهید می شود و بعد از ۴۷ روز جنازه اش پیدا نی شود. این است حکمت شهادت و معنویت شهدای و پاک بودن نیت آنها و قوای ادارکی که خداوند به آنها عطا کرده بود.🌷
✍ #راوی:حضرت آیت الله استاد سید علی آملی
🌷 #شهید_محمد_علی_پور_علی_معروف به:( #مندلی) #طلا
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
#خاطره_ای_از_شهید_محمدرضا_منصوریان
🌹 « #شهید_محمدرضا_منصوریان»
🍃 #نام_پدر:عزت الله
🌸 #مسئولیت: معاون گروهان اطلاعات و عملیات
🌿 #تاریخ_تولد: ۱۳۴۰/۰۹/۰۱
🌼 #تاریخ_شهادت: ۱۳۶۲/۰۸/۲۹
🌷حس عجیبی داشتم. از پنجره قطار درخت هایی را که به سرعت می گذشتند نگاه می کردم. به یاد سرو قامتان #جبهه و #جهاد افتادم.
قطار به ایستگاه رسیده بود، راهی روستا شدم. میدان شلوغ بود با #تعجب گفتم: «#خبری_شده؟»
گفتند: «محمدرضا را آورده اند.»
گفتم: «کی؟»
گفتند: «با قطار تهران دامغان تازه رسیده.»
روی #تابوت را کنار زدم گفتم: «#پسرجان! همراه من بودی و من #خبر نداشتم.»🌷
✍ #راوی : مادر_شهید)
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژگیهای اعتقادی حاج قاسم....
یکی از همکاران می گفت ما
از ماموریتی بازگشتیم و به مشهد
رسیدیم. یک ساعتی
تا پرواز به تهران وقت داشتیم.
شهید سلیمانی گفتند برویم حرم
نماز بخوانیم و بازگردیم.
همکارم می گفت ما به حرم رفتیم.
یک ربع بعد شهید سلیمانی آمد گفت که برویم.
من گفتم که هنوز نماز نخواندهام.
پرسید پس چه کاری انجام می دادی.
گفتم امام رضا(؏) را زیارت می کردم.
شهید سلیمانی گفت تو خدا را رها کردی
و نماز اول وقت را رها کردی و به بندهی
خدا متوسل شدی؟
در حالی که شهید سلیمانی عاشق
معصومین بود. اما این مردبزرگ حتی
با همه عشق و علاقه ای که به پیامبر
عظیم شان اسلام دارد
در وصیت نامه خود نوشته است که...
خدایا من لقاء خودت را می خواهم.
کسی که لقاء خدا را داشته باشد
قطعا لقاء رسول(ص) و ائمه(؏) و
معصومین(؏) را نیز دارد.
این ویژگیهای اعتقادی حاج قاسم بود...
#راوی: آقای شهباز حسن پور
نماینده مردم کرمان
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید
🌷 #مادری آمده بود روی مزار سید با یک جعبه شیرینی و بغضی که امانش را بریده بود. به سختی لابلای آن همه گریه توانست واژهی سلام را تلفظ کند.
جعبه شیرینی را گذاشت روی مزار و اشکهایش مثل باران شروع کرد به باریدن روی روقبری و آرام آرام با صدایی مبهم با #سید_مجتبی حرف میزد.
تشخیص کلماتش لابلای آن همه گریه مشکل بود، اما از همان چند کلمهای که اندک وضوحی داشت؛ میشد فهمید که دارد تشکر میکند از سید مجتبی!
نمیشناختیمش؛ اما حال و روزی که داشت، به ما هم سرایت کرد و بدون اینکه بدانیم چه اتفاقی رخ داده است، آرام اشکهایمان از گوشهی چشم به پایین میغلتید.
چند دقیقهای گذشت تا اندکی آرام شد.
#گفتم: «خواهرم! چی شده! اتفاقی افتاده؟!»
گفت: «این سید بچهمو شفا داد!»
#دلم_لرزید. باز هم یک اتفاق تازه، یک روایت غریب دیگر، مثل روایتهایی که دوست و آشنا و در و همسایه برایمان تعریف میکردند و ما متعجبتر از قبل به مقام و منزلت سید غبطه میخوردیم.
گفتم: «میشه بگید دقیقاً چی شده؟!»
گفت: «من بچهام مریض بود! هفتهی گذشته از سر #مزار_سید یه کم شیرینی برداشتم تا به نیت #شفای_بچهام بهش بدم بخوره! الان بچهام خوبِ خوب شده و اثری از بیماری تو بدنش نیست. الانم این شیرینیها رو آوردم تا از سید تشکر کنم».
و دوباره چادرش را کشید روی صورتش و همپای گریهاش ما هم گریه کردیم.
این خواهر بزرگوار هر هفته مهمان مزار سیدمجتبی میشود و هربار هم کیک و شیرینی برای پذیرایی از مهمانان سید مجتبی میآورد.🌷
✍ #راوی: خانم ابوالقاسمی (خواهر)
🌷 #شهید_سید_مجتبی_ابوالقاسمی🌷
✍ #نامه_ناتمام( #خاطرهای_از_شهید_عظمت_الله_سلیمی)
🌷یک روز همگی نشسته بودیم و میگفتیم عظمت مدتی است که نامه نمینویسد، در حال صحبت بودیم که در زده شد و #پستچی نامه آورد، نامهای از طرف عظمت بود. با اشتیاق شروع به خواندن نامه کردیم اما هنوز نامه تمام نشده بود که #خبر_شهداتش به دستمان رسید.🌷
✍ #راوی: مادر شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید_جواد_الله_کرم
🌷روزی که خبر شهادت فرزندم را شنیدم از صبح آیه شریف "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون" ورد زبانم بود و خاطرم هست #روزه بودم. نزدیک ظهر بود که دیدم یکی از دخترانم به خانه آمد اما چهره اش آرام نبود. چندبار پرسیدم: «چیزی شده که آنقدر بهم ریخته ای؟» گفت: «نه؛ فقط آقا جواد مجروح شده است.» دیدم چشمان دخترم اشک داشت. گفتم: « #مادر! می دانم آقاجواد شهید شده است. به من بگو چون از صبح انگار بمن تلقین شده است که امروز خبر شهادتش را می شنوم.» همین موقع بود که دیدم جمعی از #فامیل و #همسایه_ها وارد منزل شدند برای تسلی دادن.
خداوند در قران فرموده وعده من حق است و عملی می شود. اگر بپذیریم وعده مرگ و شهادت هر انسانی آنطور رقم می خورد که تقدیر خداوند است، دیگر دلیلی ندارد برای رفتن فرزندمان به جبهه دفاع از حرم اهل بیت(ع) #ممانعت کنیم.🌷
✍ #راوی:مادرشهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید_حسین_قربانی_محمدآبادی
#نام_پدر: یوسف
#مسئولیت: تک تیرانداز
#تاریخ_تولد: ۱۳۴۵/۰۶/۲۸
#تاریخ_شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌷حسین علاقۀ زیادی به #جبهه داشت اما پدر به رفتن او رضایت نمیداد. بارها اثر انگشت پدر را در خواب زیر رضایتنامه زده و از دیوار و پشتبام به سوی محل اعزام فرار کرده بود.
سال هزاروسیصدوشصتوچهار در ارومیه مجروح شد و برای خارجکردن ترکش از آرنجش او را به بیمارستان فیروزآبادی تهران بردند. بعد از سه ماه بهبود حاصل شد و به دامغان برگشت. شبها #کاشیکاری میکرد و روزها به آموزش شنا میرفت. #غواصی و #شنا را در چشمهعلی یاد گرفت.
بعد از مدتی به مادر گفت: «دلم برای لباسهای جنگ تنگ شده؛ اجازه میدی برای یک بار هم شده لباس بپوشم و جلوی آینه خودم رو ببینم.»
مادر که از مجروحیت حسین رنج میبرد، دلش نمیخواست چیزی از آن ایام را به خاطر بیاورد. ولی اصرارهای حسین کار خودش را کرد و مادر اجازه داد یک بار دیگر #لباس_رزم بپوشد. حسین با اشتیاق لباس جبهه را آورد و به تن کرد و جلوی آینه ایستاد. در نگاهش حسرت موج میزد. پوشیدن لباس همان و هوایی شدن دوبارۀ حسین همان. دیگر کسی جلودارش نبود.
او راهی جبههها شد در کنار دیگر رزمندگان به #دفاع_از_میهن_اسلامی پرداخت.🌷
✍ #راوی:خواهر شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید_اسدالله_اقبالی
🌷چهارده سال بیشتر نداشت، برای رفتن به جبهه بی قراری می کرد، او را به علت کمی سن ثبت نام نمی کردند، سرانجام در فروردین ماه سال 1364 #بدون_ثبت_نام و تشکیل پرونده، با اصرار فراوان همراه کاروان ما به جبهه اعزام شد. تحولی عجیب در او بوجود آمده بود، #چهره_ای_نورانی داشت. با ماژیکی که به همراه داشت روی دیگ غذا، گوشه ی سنگر، کنار تخته سنگ های اطراف سنگر می نوشت «شهید اسدالله اقبالی» او این جمله را بصورت تکرار و پشت سر هم می نوشت. یک روز از او پرسیدم چرا این کار را می کنی؟ گفت من می دانم که صد در صد در این سنگر به شهادت می رسم، می خواهم این نوشته از من به #یادگار بماند تا بچه هایی که می آیند آن را ببینند. او در همان سنگر زخمی شد و پس از یک ماه که در پشت جبهه به سر می برد، دوباره در حالی که داروهایش را به همراه خود آورده بود، در همان سنگر بر اثر ترکش خمپاره ی دشمن به شهادت رسید. بعد از او هر کجای سنگر را نگاه می کردیم نوشته شده بود، #شهید_اسدالله_اقبالی🌷
✍ #راوی : همرزم شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید_محمدعلی_نیری
🌷یکبار وقتی احمد آقا نماز را شروع کرد به آنجا رفتم و در کنارش مشغول نماز شدم. دقایقی بعد از این کار خودم پشیمان شدم!
احمد آقا بعد از اینکه نماز را شروع کرد به شدت #منقلب شد. بدنش می لرزید. گویی یک بنده ی حقیر در مقابل یک سلطان با عظمت قرار گرفته است.
نماز احمد آقا آن گونه بود که ما از بزرگان دین شنیده بودیم. او در #نماز_عبد_ذلیل در مقابل پروردگار جلیل بود. و اگر ایشان در زندگی به مراتب بالای کمال رسید، به دلیل همین افتادگی در #پیشگاه_پروردگار بود.🌷
✍ #راوی:استاد محمد شاهی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید_علی_بانی
🌷احترام خاصی برای پدر و مادرش قائل بود. پدر می گفت: «نمی خواد بری جبهه.»
می گفت: «چشم.»
وقتی به خانه اش در تهران می رفت، چند نامه می نوشت و می گذاشت پیش همسایه ها یا در پایگاه تا هر کدام در تاریخ خاصی برای #پدر و #مادر فرستاده شود. بعد زنگ می زد و می گفت: « #خواهرجان! من جبهه هستم به پدر نگوئید. نمی خواهم ناراحتش کنم اما تکلیف است که به فرمان امام گوش داده عازم جبهه ها بشوم.»🌷
✍ #راوی:خواهر شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #فرزند_صالح ( #از_خاطرات_شهید_وحید_زمانی_نیا )
🌷وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل #فرزند_صالح بود که خدا نصیبمان کرد.
چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت
تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان #همراه و #محافظ انتخاب شد.🌷
✍ #راوی : پدرشهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
✍ #خاطره_ای_از_شهید
#شهید_محمدحسین_هراتی
#نام_پدر: زین العابدین
#مسئولیت: فرمانده گروهان پیاده
#تاریخ_تولد: ۱۳۴۲/۰۱/۰۳
#تاریخ_شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
میگفت: «بابا! نمیدونی چقدر خوبه که پدر و پسر با هم بریم با دشمن بجنگیم. اینا رو که دشمن ببینه روحیهاش ضعیف میشه و باعث میشه شکست بخورن.»
در عملیات خیبر با هم بودیم. قبلاً او در اطلاعات عملیات خدمت میکرد و منطقه عملیاتی را خوب میشناخت. شبها از طریق ستارهها جهتیابی را به ما یاد میداد. به او #افتخار میکردم که برادر کوچکم #هوش و #ذکاوت زیادی دارد.
گفت: «اگه توی عملیات زخمی شدی، نباید منتظر باشی یه نفر با برانکارد یا آمبولانس بیاد دنبالت. اینجا منطقه جنگیه.»
گفتم: «باید چهکار کنم؟»
گفت: «تا میتونی بدو و اگه نتونستی، سینهخیر خودت رو به ایران نزدیک کن که دست عراقیها اسیر نشی.»
بعد از عملیات خیبر از گردان ما فقط شانزده نفر زنده ماندند. مرا که دید، در آغوشم گرفت و گفت: «اصلاً فکر نمیکردم دوباره زنده ببینمت.»
✍ #راوی:علی اصغر برادر شهید
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada