معرفی کتاب سید آسایشگاه 🌱
بریده ای از کتاب:
تردد زیادی در جاده دیده نمیشد. گاهی خودرویی نظامی از روبهرو میآمد و میگذشت. پس از حدود دو ساعت، به یکی از مقرهایشان رسیدیم. آنجا چند اسیر دیگر به ما اضافه شد. یکی از سربازها گفت هرچی داریم بدهیم. چیزی همراه نداشتم. بچهها ساعت و پولهایشان را دادند. دوباره راه افتادیم. هوا تاریک شده بود و از دور چراغی دیده میشد. وقتی رسیدیم، فهمیدم آنجا یکی از اردوگاههایشان است. یکی از دو سرباز جلو در برای رانندۀ آیفا دست بلند کرد. چیزی بینشان رد و بدل شد. در را باز کردند و وارد محوطه شدیم. ما را از پشت آیفا پایین آوردند. یکی از سربازها با عصبانیت جیبهایمان را گشت. پوتین و فانوسقهمان را گرفتند. وقتی بازرسی بدنی میشدم، نگاهم را در اطراف چرخاندم. حدود نه آسایشگاه سولهمانند در آنجا دیده میشد. به نظر میرسید آنجا قبلاً پادگان آموزشی بوده و عراقیها از آن برای نگهداری موقت اسرا استفاده میکنند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_آزاده_سید_جمال_ستاره_دان 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada