معرفی کتاب زندان الرشید 🌱
بریده هایی از کتاب:
۱-کاش آن کار را زودتر شروع کرده بودیم. عباس میگفت: «گرجی، اصلاً تو بگو بیست سال دیگر اینجا باشیم؛ من که دیگر ترسی ندارم و وحشت نمیکنم.» باورم نمیشد اینقدر زود اثر دعاها و توسلات به ائمه را ببینم. هر روز چشمان ما برای عظمت و مظلومیت ائمهٔ اطهار خیس میشد. بعد از گریه و دعا خود را مثل پر کاه سبک حس میکردیم.
۲-آرام زیر لب میگفتم: «ای پناهِ بیپناهان.»
۳-صداهایی که شنیدی صدای جنها نبود. خانوادههای عراقیای بودند که به ایران رفته بودند. صدام در عراق عفو عمومی اعلام کرد و قرار شد همهٔ این خانوادهها به عراق برگردند و کسی کاری به آنها نداشته باشد. وقتی آنها از مرزهای ایران وارد عراق شدند صدام دستور داد همانجا همه را دستگیر کنند و به زندان ببرند و شکنجه شوند. لازم نیست بترسی. اینها هموطنان من هستند که دارند تقاص کارهایشان را پس میدهند!
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سردار_علی_اصغر_گرجی_زاده 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada