همراه شهدا🇮🇷
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_نودودو ظهر، فرصتی شد که حال ناخوشم را روی کاغذ
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_نودوسه
عصر که میرسد، سیدغفار به جمع بچهها اضافه میشود. در منطقه، رابط ما و نیروهای عراقی است. سالهای زیادی را در لبنان گذرانده است و زبانش حرف ندارد.
ما هر شب بعد از نماز، صلوات شعبانیه میخواندیم؛ از روی مفاتیحِ احمد. آن شب، سیدغفار، صلوات را از بر خواند؛ با لهجه عربی. کیفمان کوک شد!
***
اواسط هفته دوباره به روستای خلصه منتقل شدم و احمد در شیخ نجار ماند. چند روزی که گذشت، احمد و امیر هم به روستای خلصه آمدند. شمار روزهایی که در سوریه هستم، از سه هفته گذشته است. تجربه این مدت زیستن در سوریه و در مناطق عملیاتی، فکریام کرده. احساس من و بچهها این است که اینجا در کار فرهنگی ضعف وجود دارد. برای ما که تجربه دفاع مقدس، توی کارنامهی تاریخمان میدرخشد، مثل روز روشن است که برنامه نظامی، منهای کار فرهنگی-اعتقادی، کمیتش لنگ میزند.
....
۹۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#همراه_شهدا