eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
72 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
روزهاے جمعہ مےگفت: امروز مےخواهم یک کار خیر برایت انجام دهم… هم براے شما، هم براے خدا! وضو مےگرفت و در آشپزخانہ مےرفت؛ هرچقدر مےگفتم این کار را نکنید من ناراحت مےشوم، باعث شرمندگےِ، گوش نمےکرد! در را مےبست و آشپزخانہ را تمیز مےکرد♥️ :) 🌿 راوے: 💔 https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🌹سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: 🌹 🔹ما این جبهه را جبهه ی حق می دانیم و هرگونه سربازی را در این جبهه منشا افتخار خودمان می دانیم @Hamrahe_Shohada
🍃 💠روایت دوران شیرین باهم‌بودن زهرا خانم و حسین به روزهاے پایانے می‌رسد و او از روز ازاعزام حسین می‌گوید : 《چهار ماه از عقدمان گذشته بود ڪه با حسین براے اعزام به شهر حلب تماس گرفتند. شب قبل از اعزام ،حسین تلفنے با من قرار گذاشت تابه حرم برویم. 💠 حسین قبل از رسیدن به حرم، داخل ماشین سر صحبت را باز ڪرد : 《امروز براے اعزام به من زنگ زدن و قرار فردا به تهران برم از آنجا ڪه با یک پرواز به دمشق. من به پدر و مادرم گفتم قرار به دمشق برم. اما به تو میگم اوضاع تو حلب ،خوب نیست. منو چند نفر دیگه قراره به بعنوان تخریبچے بریم. 💠 ‌حرف هایش براے من سنگین بود .حرف مے زد بغض گلویم را فشار می‌داد. هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه بغضم شڪست. قبل از رفتن بارها به من گفته بود ڪه طاقت دیدن اشک هایم را ندارد من هم دوست نداشتم با جارے ڪردن اشک هایم، او را از رفتن منصرف ڪنم .تصمیم گرفتم همانطور ڪه حرف میزند سرم را سمت شیشه ماشین برگردانم تا اشڪم را نبیند‌. @Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرمزار که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی مزار شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... راوی : لحظاتی کوتاه باشهید مسلم خیزاب هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهر همه شهدا ْ @Hamrahe_Shohada
💢شهیدی که بعد شهادتش را هم آماده کرده بود... ✍بخشی از مصاحبه : یک روز من داشتم وسایلم را ردیف میکردم که دیدم شهید منوچهر به داخل اتاق دیگری رفت و با یک به داخل اتاق آمد، عکس خودش بود، دیدم دارد گریه میکند، گفتم: «چی شد منوچهر؟!» گفت: «این قاب عکس را برای روز جنازه ام آماده کردم، هر وقت شهید شدم آن را به تابوتم وصل کنید.» انگار میدانست میشود، آن روز وقتی را دیدم به دلم آمد که او شهید میشود.یک جمله را بارها و بارها به من گفته بود، میگفت: «وظیفه شما از وظیفه ای که به گردن من هست است، شما در روز قیامت اجر و پاداشتان از من است.» به او گفتم: «چرا؟» در جوابم گفت: «چون دارید را در راه درست میکنی.» 🌷 منوچهر صالحی @Hamrahe_Shohada