eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
26.8هزار دنبال‌کننده
703 عکس
329 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از رمان‌های این نویسنده پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2234974399Ce3607f2322
مشاهده در ایتا
دانلود
دختره اومده عروسی عشقش برای عروس شعر میخونه یهو داماد میاد واکنششو ببینین🤕😭😭😭🥺 https://eitaa.com/joinchat/1372455188Ca9a90b1ce2
♥ گاهے هم دروغ خوب است مثلاً می‌گویم سردم است تا به این بهانه دستانم را بگیرے ♥♥♥ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
مبلغ وی آی پی رو واریز نزنید عضویت بسته شده❌❌❌
من می گویم آدم اگر کسی را دوست داشته باشد باید با صدای بلند بگوید! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
من پناهنده‌ام به مرزهای تنت... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
سخت ترین کار دنیا تحمل کم محلی های کَسیه که... از ته قلب دوستش داری! ♡ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
برای بعضی از آدم ها محبت ، مثل فیلم خارجی بدون زیرنویس میمونه نمیفهمنش ...! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کیف‌دستی کوچکم را برمیدارم و صورت مهتاب را ب‌و‌س‌ه میزنم. -مراقب خودت باش، هر چی شد بدون من هستم! لبخند تلخی میزند و از هم جدا میشویم، سمت اتومبیل پدر می روم، در حالی که مادر پشت رُل نشسته، سلام میدهم و کیفم را صندلی عقب میگذارم، مادر با دلتنگی تماشایم میکند و آ‌غ‌و‌ش باز میکند، جلو میروم و عطرش را به ریه میکشم. -خوبی عزیزم؟ سر تکان میدهم. -اگه مهمونی امشبو فاکتور بگیرم، میتونم خوب باشم! با دلخوری تماشایم میکند. -آخه تو چه پدرکشتگی با خالت داری؟ -اشتباه نکن مامان، با خاله نه، با سهراب! اتومبیل را راه می اندازد و همانطور میگوید: -حالا هر چی، سهراب چه هیزم تری بهت فروخته؟ جلو بابات این رفتارو نکنی که دیدن خواهرمم برام قدغن میشه! لب کج میکنم. -تابحال دیدی جلوی بابا از خاله بد بگم؟ تو هم بپذیر که من و سهراب به درد هم نمیخوریم! کلافه سر تکان میدهد. -باشه حالا اعصاب منو خرد نکن، تا خود خونه باید تو یکی رو مجاب کنم. شانه ای بالا میدهم و نگاه به خیابان می دوزم. -از شهاب چه خبر؟ با هیجان سمتم نگاه میکند. -تلفن زده به خان جونت که جمعه شب با نامزدش میاد خونه، خان جونت تو آسمونا سِیر میکنه از خوشحالی... دیگر هیچ نمیشنوم، فقط میبینم که ل‌ب‌ان مادر با هیجان تکان میخورد، نفسهایم تند شده، چه بلایی سر قلبم آمده که چنین تند میکوبد؟ کسی در سرم فریاد میکشد: (این بار دیگه جدیه!) محکم چشم میبندم تا بس کند، کسی پایم را تکان میدهد، چشم باز میکنم، مادر اتومبیل را گوشه ای پارک کرده و با تعجب به من زل زده است. -پریا خوبی؟ چند بار پلک میزنم. -خوبم مامان، چشام میسوزه، یکم پلکامو رو هم گذاشتم.
‏انقد که من با عکساش حرف زدم با خودش حرف نزدم. ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ مردد تماشایم میکند و بعد به راه می افتد و میگوید: -به خان‌جونت گفتم اگه فرداشب پریای من دعوت نباشه منم پامو نمیذارم اونجا که بیام دیدن عروس جدید! سرم را به شیشه تکیه میدهم و میشنوم: -اول گفتم لابد خان‌جون و آقاجونت ناراحت میشن از اینکه اینقدر دیر شهاب جریان نامزدی شو بهشون گفته، اما دیدم نه اتفاقا خیلی هم خوش‌حالن، خان‌جونت میگه خوبه که خود شهاب انتخاب کرده، اینجوری باب دلشه و حرفی توش نمیمونه که دو روز دیگه بگه شما اجبارم کردین! زیرلب زمزمه میکنم: -باب دلشه... اون کیه که باب دلش شده؟ -انشاالله هم تو، هم شهاب، سروسامون بگیرید، دیگه هیچی از خدا نمیخوام! هیچ نمیگویم. -چت شده پریا؟ خیلی ساکت شدی! -چیزی نیست، یکمی ناراحتم که فردا قراره با شهاب تو مهمونی باشم! -ناراحتی نداره که، دور بریزید این قهر و کینه رو، خوب نیست مامان! سر تکان میدهم تا به خانه میرسیم، در حیاط اتومات باز میشود و اتومبیل را تا وسط باغ پیش میبرد، پیاده میشوم، سوز سردی به صورتم میخورد. -مامان تو برو داخل، یکم اینجا راه برم، میام. -پریا سرده، لجبازی نکن، بیا بریم داخل! -گفتم میام مامان، باید به خان‌جونم سر بزنم. دیگر چیزی نمیگوید و من به دل درختان قدم میگذارم، از لابلایشان رد میشوم، خنکای دلچسبی حس میکنم، سرد است، اما دلچسب!