eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
25هزار دنبال‌کننده
624 عکس
275 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
باور کنین سوالا تکراریه، چندین بار این سوالارو تو چنل جواب دادم. چیزی تغییر نکرده روزی دو پارت داریم به جز جمعه ها دیروز یه پارت داشتیم که شب هم به خاطر عید پارت عیدی دادم❤️
دور از جونتون❤️ حالا به اعصابت مسلط باش عزیزم😂 هر کسی حق انتخاب داره ممکنه باب میل کسی نباشه😌
1 به به چه عالی سلام به مادر و دختر نمونه🤩 2 عزیزم همسر استاد هم چنل وی ای پی داره ولی عضویت نمیگیرم فعلا، میخوام رمان تموم شه داخل وی ای پی بعد اگه تصمیم داشتم چشم بازم عضویت رو باز میکنم😌❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ هاله نگاهش بین مان می‌چرخد: -آره من همه چیزو خبر دارم، ولی اونقدری که شهاب شما رو مثل خانوادش می‌بینه انگار شما... مکث می‌کند که می‌گویم: -اشتباه نکن، شهاب برای همه ما عضوی از خانواده اس، جون‌مون به جونش بنده، فقط گفتم اگه بدون پیشوند یا پسوند صداش می‌زنم به این خاطره که خیلی با هم راحتیم... چشمان ریز شده شهاب را که می‌بینم ادامه می‌دهم: -البته هاله جون اگه این موضوع تو رو ناراحت می‌کنه رک و روراست بهم بگو، به هر حال قراره عمری باهم، هم خونه باشیم! هاله به شهاب نگاه می‌کند: -نه چرا ناراحت بشم، فقط چرا هم‌خونه؟ شهاب که خودش خونه داره... شهاب گلویی صاف می‌کند: -پریا جان بهتر نیست بری کمک خان‌جون؟ دندان بهم می‌فشارم و از جایم بلند می‌شوم: -چشم میرم... شما جون بخواه... فکش که منقبض می‌شود از مقابل‌شان می‌گذرم و به آشپزخانه می‌روم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ کلافه وارد آشپزخانه می‌شوم، دیس پلو را می‌گیرم و داخل پذیرایی روی سفره قرارش می‌دهم و صدایم را بلند می‌کنم: -بفرمایید شام! آقایان همراه هاله پای سفره می‌نشینند، با آمدن مادر و خان‌جون من هم کنار شهاب جای می گیرم، حالا من و هاله دو طرف شهاب هستیم، شهاب با حرص سری تکان می دهد که به رویش لبخند می‌زنم. شام خان‌جون در جمع صمیمانه مان خورده می شود، برای صرف چای همه دور هم نشسته ایم که پدر می گوید: -خب هاله خانم یه جلسه بذاریم ما هم با خانواده شما آشنا بشیم! هاله با نارضایتی به شهاب زل می زند که شهاب می گوید: -خانواده هاله جان چندان شرایط پذیرایی از مارو ندارن، مدتیه که عزادارن! پدر ابرویی بالا می دهد: -تسلیت میگم، اما عزادار کی؟ هاله صدایی صاف می کند و با نگاهی زیر افتاده می‌گوید: -عزادار مامان هستیم، نزدیک دو ماهه که فوت کردن! رسما همه ما متعجب می‌شویم، پس چرا شهاب این موضوع را زودتر نگفته بود! خان‌جون فوری می‌گوید: -مادرجون ما خبر نداشتیم، وگرنه حتما برای عرض تسلیت می‌اومدیم! شهاب پا روی پا می‌اندازد: -هاله و خواهرش باهم زندگی می‌کنن و پدر و مادرشونم از دست دادن، خواهر هاله ازش کوچکتره و درس می‌خونه، به همین خاطر میگم که فعلا جایز نیست ما مزاحم شون بشیم! هاله فوری می‌گوید: -نه این چه حرفیه شهاب جان، هیچ مشکلی نداره تشریف بیارید، اما قبلش بهم بگید تا مثل امروز مرخصی بگیرم! مادر با تعجب می‌پرسد: -مگه شما شاغلی؟ هاله لبخند می‌زند: -بله من مهندس شرکت (...) هستم! رسما تازه داریم با عروس خانم آشنا می‌شویم، ای شهاب موذی! میانبر پارت اول رمان جذاب 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
خیلی خوب بود🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
عالی این شماها😂😂😂😂
ای جانم حرف بزن راحت باش ولی باور کن ۵ صبح سابقه نداشته من پارت بدم تا ساعت ۹ تخت بخواب🙈😁
حالا اعتراف کوروش قشنگتر بود یا اعتراف شما😍
از نمونه لطف و مهربونیتون👆😢🤩
1 جواب ناشناسارو با وویس بدم🤨🧐😂 شیطونا😂 2 الهی عزیزم. انشاالله زودی روبراه شی😢 3 عزیزم🤩🤩🤩 عضو رایگان و پولی دیگه واسه وی آی پی نمیخوام هیچ جوره فعلا😂