عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت67
بعد از کلاس همراه دخترا به خوابگاه برگشتم و تمام لوازممو برداشتم، بعد هم به خانم تقوی اطلاع دادم که مدتی پیش یکی از اقوامم قراره بمونم که خانم تقوی گفت:
-امید نداشته باش وقتی برگردی بهت اجازه بدم مثل سابق اینجا بمونی!
در حال حاضر چاره ای نداشتم و بعد از خداحافظی از دخترا از خوابگاه خارج شدم، با چمدونم گوشه خیابون منتظر ایستادم، آراد پیام داده بود که میاد دنبالم، نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که بالاخره ماشین لوکسش جلوی پام متوقف شد.
چمدونو به سختی بلند کردم و نگاهمو بالا آوردم که به جای آراد با چهره جدی عماد روبرو شدم.
برای لحظه ای نفسم حبس شد و با تته پته سلام دادم که نگام کرد:
-میدونی چیه؟ آراد با من تماس گرفت و گفت مسیرم با تو یکیه، برسونمت عمارت... منم اومدم! به هر حال نمیشه حرف داداش بزرگه رو زیر پا گذاشت!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت68
گوشه لبمو جویدم و مردد دست لرزونمو سمت در ماشین بردم که قفل مرکزی رو زد و درا قفل شد، با تعجب نگاش کردم که ابرویی بالا انداخت:
-حرف برادرمو نمیتونم زیر پا بذارم، اما خب با زن مشکل داری مثل تو هم کاری ندارم!
چشام گرد شد، به من گفته بود (زن مشکل دار!)، آب دهنمو قورت دادم و لرزون جواب دادم:
-عماد میشه به حرفام گوش بدی؟ میخوام حرف بزنیم!
نگاهشو به روبهرو دوخت:
-وقتم به قدری گران بها هست که نخوام با تو بگذرونم! هر غلطی که داری میکنی ادامه بده به من مربوط نیست! دفعه بعد هم اسممو به زبونت نیار!
به ثانیه نکشید که اتومبیلش مثل برق از مقابلم غیب شد و تنها جیغ لاستیکاش تو گوشم پیچید، چشامو محکم بستم و نفس مو بیرون فرستادم، تموم سرم داغ شده بود، با حرص و عصبانیت چمدونو روی زمین انداختم و روش نشستم، سرمو تو دستام فشردم، از زور حرص اشکم در اومده بود، باورم نمیشد عماد با من اینجوری برخورد میکرد... شوکه به زمین خیره بود، نمیدونم چقدر گذشته بود که موبایلم زنگ خورد.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
╔ღ═╗╔╗
╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ
╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣
╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝
♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#همسر_تقلبی_من
#به_قلم_اعظم_فهیمی
#پارت69 و #پارت70
از کیفم بیرون کشیدمش و با دیدن اسم آراد جواب دادم:
-الو؟
-الی، من عمادو فرستادم دنبالت، اومد؟
دندونامو به هم فشار دادم، چی باید میگفتم؟ باید بگم آره اومد اما محل سگ به من نذاشت؟ یا بگم به احترام تو تا اینجا اومد دنبالم، اما لایق ندونست به قول خودش این زن مشکل دارو سوار ماشینش کنه؟ منو... منی که یه روزی جونش به جونم بند بود!
کلافه گفتم:
-آره اومد، اما من کارم طول کشید گفتم بره و معطل من نشه!
-عه چرا آخه؟ من الان عمارتم اصلا حوصله ندارم بیام دنبالت!
به خیابون و ماشینایی که رد میشدن زل زدم و جواب دادم:
-خودم تاکسی میگیرم میام... ولی...
-ولی چی؟
کفری زمزمه کردم:
-بازم برام پول نریختین! منم راستش هیچی پول ندارم!
-باشه تو یه تاکسی بگیر، شماره کارتشو برام بفرست.
اوهومی گفتم و تماسو قطع کردم، خدایا ننگم میشد اینقدر به این مردک یاداوری کنم که دستم تنگه! حقوق عزیزو هنوز نریخته بودن، اون بیچاره هم با همین حقوق بازنشستگی بابا زندگی رو میگذروند! پوفی کشیدم و برای اولین تاکسی دست تکان دادم و داد کشیدم:
-دربست!
***
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علم افتاده ....
آی ننه ...
تاسوعای حسینی تسلیت باد🏴🏴
#بیدستکربلا✋
#دست_مرا_بگیر✋
#تاسوعا #محرم
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺