فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
( عید تـــ∞ــویی ) که هر سال
آرامش را تحویلم میدهی
عشق تـــــویی که
هر عید نو میشوی در من . . . 💌🖇•
#عیدت مبارک عشـــقم 🌸🤍•
💜⃟
دختره اومده عروسی عشقش برای عروس شعر میخونه یهو داماد میاد واکنششو ببینین🤕😭😭😭🥺
https://eitaa.com/joinchat/1372455188Ca9a90b1ce2
♥ گاهے هم
دروغ خوب است
مثلاً میگویم سردم است
تا به این بهانه
دستانم را بگیرے ♥♥♥
❄♠ @deklamesoti ♠❄
مبلغ وی آی پی رو واریز نزنید
عضویت بسته شده❌❌❌
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967
منتظر نظراتون تو ناشناس هستم😍👆
من می گویم
آدم اگر کسی را دوست داشته باشد
باید با صدای بلند بگوید!
#هوشنگ_گلشیری
❄♠ @deklamesoti ♠❄
من پناهندهام به مرزهای تنت...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سخت ترین کار دنیا
تحمل کم محلی های
کَسیه که...
از ته قلب دوستش داری!
♡
❄♠ @deklamesoti ♠❄
هدایت شده از عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
برای بعضی از آدم ها محبت ،
مثل فیلم خارجی بدون زیرنویس
میمونه نمیفهمنش ...!
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت29 📝
༊────────୨୧────────༊
کیفدستی کوچکم را برمیدارم و صورت مهتاب را بوسه میزنم.
-مراقب خودت باش، هر چی شد بدون من هستم!
لبخند تلخی میزند و از هم جدا میشویم، سمت اتومبیل پدر می روم، در حالی که مادر پشت رُل نشسته، سلام میدهم و کیفم را صندلی عقب میگذارم، مادر با دلتنگی تماشایم میکند و آغوش باز میکند، جلو میروم و عطرش را به ریه میکشم.
-خوبی عزیزم؟
سر تکان میدهم.
-اگه مهمونی امشبو فاکتور بگیرم، میتونم خوب باشم!
با دلخوری تماشایم میکند.
-آخه تو چه پدرکشتگی با خالت داری؟
-اشتباه نکن مامان، با خاله نه، با سهراب!
اتومبیل را راه می اندازد و همانطور میگوید:
-حالا هر چی، سهراب چه هیزم تری بهت فروخته؟ جلو بابات این رفتارو نکنی که دیدن خواهرمم برام قدغن میشه!
لب کج میکنم.
-تابحال دیدی جلوی بابا از خاله بد بگم؟ تو هم بپذیر که من و سهراب به درد هم نمیخوریم!
کلافه سر تکان میدهد.
-باشه حالا اعصاب منو خرد نکن، تا خود خونه باید تو یکی رو مجاب کنم.
شانه ای بالا میدهم و نگاه به خیابان می دوزم.
-از شهاب چه خبر؟
با هیجان سمتم نگاه میکند.
-تلفن زده به خان جونت که جمعه شب با نامزدش میاد خونه، خان جونت تو آسمونا سِیر میکنه از خوشحالی...
دیگر هیچ نمیشنوم، فقط میبینم که لبان مادر با هیجان تکان میخورد، نفسهایم تند شده، چه بلایی سر قلبم آمده که چنین تند میکوبد؟ کسی در سرم فریاد میکشد: (این بار دیگه جدیه!)
محکم چشم میبندم تا بس کند، کسی پایم را تکان میدهد، چشم باز میکنم، مادر اتومبیل را گوشه ای پارک کرده و با تعجب به من زل زده است.
-پریا خوبی؟
چند بار پلک میزنم.
-خوبم مامان، چشام میسوزه، یکم پلکامو رو هم گذاشتم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
انقد که من با عکساش حرف زدم
با خودش حرف نزدم.
❄♠ @deklamesoti ♠❄