eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
24.9هزار دنبال‌کننده
626 عکس
276 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ - نه خان جون من مهمون دارم دوستم اون‌جاست؛ خوب نیست تنهاش بزارم. -خب برو دست دوستتم بگیر بیارش این‌جا تا ما هم باهاش آشنا بشیم، چی می‌شه مگه مادر؟ برو برو دست دوستتو بگیر بیار این‌جا بشینیم با هم‌دیگه یه چای تازه‌دم بخوریم، برو مادر، برو. نمی‌دانم در جواب چه بگویم، از اصرار بی‌حد و حصر آقاجون و خان جون زبانم لال شده، شهاب کنار ورودی آشپزخانه دستانش را به این‌سو و آن‌سوی در می‌زند و نگاهم می‌کند: - پریا خانوم تعارفی شده! کوتاه نگاهش می‌کنم و می‌گویم: -نه چرا تعارفی؟ خب خودم مهمون دارم نمی‌تونم که مهمون شما باشم، حالا وقت زیاده فعلا با اجازه. شهاب جلوی ورودی آشپزخانه ایستاده و راهم سد است، سعی می‌کنم از زیر دستانش عبور کنم، اما بیشتر خودش را کنار می‌کشد تا نتوانم، کفری نگاهش می‌کنم و می‌گویم: - شهاب بذار رد شم برم، کلی کار دارم. -یکی شو بگو ببینم! راستی نگفتی فردا خونتون چه خبره؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نگاهم را پایین می‌اندازم و سمت خان جون نگاه می‌کنم: -راستش خان جون… خالم اینا قراره فردا بیان… برای… سکوت می‌کنم نمی‌توانم ادامه دهم، خان جون و شهاب اما منظورم را کاملاً متوجه شدند، خان جون سری تکان می‌دهد و می‌گوید: -خیر باشه مادر، تصمیم‌تونو گرفتین؟ جدی جدی شد قضیه؟ شهاب دست به س,ینه می‌شود و می‌گوید: -ما باید با هم حرف بزنیم! صدای هاله از پشت سرش می‌آید: -شهاب با کی داری حرف می‌زنی؟ به بیرون از آشپزخانه اشاره می‌کنم و می‌گویم: -شما فعلا باید با خانمت صحبت کنی، من میرم خان جون، مامان دوباره برای دعوتتون میاد، فعلا با اجازه. می‌خواهم از کنار شهاب بگذرم که باز مانعم می‌شود و با صدای بلند خطاب به هاله می‌گوید: -پریا اینجاست هاله! میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
رمان در پیام رسان بله نوشته خودمه😁 با بیش از صد پارت اماده روزی ۵ پارت یا بیشتر پارتگذاری میشه بدون حذفیات🙈 خلاصه👇👇 پسره بعد از چند ماه برمیگرده میبینه عشقش حامله اس ❌⛔️❌⛔️ دستم بی اراده روی می نشیند تا شاید از خفیفش کم کند، نگاه به دستم و نگاه من به است، بی آنکه نگاه بگیرد دستش می‌آید و گوشه‌ی را کنار می‌زند. حالا بهتر از قبل گردی را زیر نظر می گیرد، برجستگی ای که در سه نبودنش، حالا حسابی به می آمد! 👇👇👇🙈❌ ble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yj
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🇬🇧Yᴏᴜ ʜᴀᴅ ᴍᴇ ᴡɪᴛʜ ʏᴏᴜʀ ᴡᴏʀᴅs. Yᴏᴜʀ ʟᴏsᴛ ᴍᴇ ᴡɪᴛʜ ʏᴏᴜʀ ᴀᴄᴛɪᴏɴs با حرفات منو به دست اوردے با رفتارات منو از دست دادی 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
رمان در پیام رسان بله نوشته خودمه😁 با بیش از صد پارت اماده روزی ۵ پارت یا بیشتر پارتگذاری میشه بدون حذفیات🙈 خلاصه👇👇 پسره بعد از چند ماه برمیگرده میبینه عشقش حامله اس ❌⛔️❌⛔️ دستم بی اراده روی می نشیند تا شاید از خفیفش کم کند، نگاه به دستم و نگاه من به است، بی آنکه نگاه بگیرد دستش می‌آید و گوشه‌ی را کنار می‌زند. حالا بهتر از قبل گردی را زیر نظر می گیرد، برجستگی ای که در سه نبودنش، حالا حسابی به می آمد! 👇👇👇🙈❌ ble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yj
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰 ولادت حضرت معصومه و روز دختر رو تبریک میگم به همه شما نازنینا😍😍❤️❤️❤️❤️ یه پارت عیدی هم تقدیم چشای نازتون😁👇
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ هاله جلو می‌آید و از روی شانه‌ی شهاب به من نگاه می‌کند: -سلام پری جون خوبی؟ نگاهش می‌کنم: -سلام عزیزم، ممنون شما خوبی؟ -قربونت برم، چه بی‌خبر اومدی! شانه بالا می‌دهم: -اومدم فقط قرصای خان‌جونو بهش بدم، کلی کار دارم نمی‌تونم زیاد بمونم، حالام که شهاب مانع رفتنم شده! شهاب قرار نیس بری اون‌ور؟ من باید برم سراغ کارام! میان ابروهای شهاب اخمی گره‌ خورده و کفری است و ناراحت تنها نگاهم می‌کند و هیچ نمی‌گوید. کلافه سمت خان جون برمی‌گردم: -خان جون بهش بگو بره کنار، می‌خوام برم خونه! خاله‌جون آرام می‌خندد: -سربه‌سرش نذار مادر، بذار بره کلی کار داره، ناسلامتی فرداشب خواستگار داره! صدای آقاجون از بیرون آشپزخانه می‌آید: -خواستگار؟ کی هست؟ لب تر می‌کنم، قبل‌از این‌که من جوابی بدهم شهاب با صدای حرصی سمت آقاجون می‌چرخد و می‌گوید: -سهراب پسرخاله‌اش!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ صدای آقاجون باعث می‌شود به او گوش بدهم: _سهراب؟ آهان خب خدا رو شکر غریبه نیس! خوبه می‌شناسیمش. شهاب با عصبانیت می‌گوید: -یعنی چه می‌شناسیمش آقا جون؟ سهراب و پریا اصلا بهم نمیان؛ رو چه حساب باید ازدواجشون صورت بگیره؟ خان جون لب می‌گزد: -شهاب مادر این حرف‌ها رو نزن، مهم پریاست که دلش رضاست! شهاب با یک من اخم سمت من برمی‌گردد: -پریا دلش رضاست؟ پریا غلط می‌کنه دلش رضا بشه به این وصلت! با تعجب نگاهش می‌کنم، تابه‌حال تا این حد در جمع جدی ندیده بودمش و حالا هم از رفتار شهاب متعجب شده ام، حتی خان‌جون و هاله هم حیرت زده اند. از کنار شهاب می‌گذرم و رو به آقاجون می‌گویم: -آقا جون تحویل بگیر، ببین آقا شهابت چی داره به نوه‌ات می‌گه، من دیگه میرم فعلا با اجازه، درمورد فردا هم مامان میاد بهتون توضیح می‌ده، ببخشید انگار من اصلا نباید حرفی می‌زدم، من کوچک‌تر از اونم که بخوام شما رو از این جریان مطلع کنم، بازم ببخشید، من دیگه میرم با اجازه. هر کس عکس‌العملی نشان می‌دهد و حرفی می‌زند، میخواهند از دلم دربیاورند و مانع رفتنم شوند، اما اهمیت نمیدهم و از خانه بیرون می‌آیم. میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
🌸🌱 رایحه نجابتت چه دخترانه گل ریزان میکند بهشت صورتی یاس ها را ... 💗 💜⃟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ تند صندل‌هایم را پا میکنم و از پله‌ها پایین می‌دوم، اما همین‌که به پایین پله‌ها می‌رسم صدای در و بسته شدنش به گوشم می‌رسد: -صبر کن پریا... و این صدای شهاب است که قلبم را به لرزه درمی‌آورد، سر جایم میخ‌کوب می‌مانم، از پله‌ها پایین می‌آید و پشت سرم می‌ایستد: -ببینمت! بی‌حوصله سمتش می‌چرخم. -شهاب لطفاً بس کن، حرف‌های تکراری هم نزن، من تصمیممو گرفتم، نیاز دارم که با سهراب برم خارج از کشور. چهره‌اش درهم می‌رود و عصبانی‌تر از قبل می‌گوید: -بری خارج از کشور؟! مگه سهراب قصد داره بره؟ آره؟ برای او تنها سر تکان می‌دهم، چنگی به موهایش می‌زند و می‌گوید: -تو غلط می‌کنی جواب مثبت به این خواستگار کوفتیت بدی که برت داره بلند شه بره اون‌ور آب! اون‌ور آب میخواد بره چه ... سکوت می‌کند، اما ادامه‌ی حرفش را حدس می‌زنم، تنها نیشخندی می‌زنم و سر کج می‌کنم: -آره مگه تو تصمیم نگرفتی با هاله ازدواج کنی؟ خب منم تصمیم گرفتم با سهراب ازدواج کنم، این چه ایرادی داره؟ هم دستش به دهنش می‌رسه، هم اخلاقش خوبه، هم می‌شناسمش... میان کلامم می‌پرد: -هم دستش هرز می‌ره رو دختر مردم! دندان به‌هم می‌فشارد، کاش هیچ‌وقت بچگی نمی‌کردم آن خاطره نوجوانی را به شهاب نمی‌گفتم که حالا میخ کند و بکوبد میان قلبم...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ خسته از این بحث تکراری، از او رو برمی‌گردانم و سمت خانه‌ی‌مان پا تند می‌کنم که صدایش را می‌شنوم: -گوش‌کن ببین چی می‌گم پریا، خودت مثل بچه آدم جواب منفی به اون سهراب عوضی می‌دی وگرنه خودم فردا شب میام یه گوش‌مالی حسابی به خودش و ننه‌ش می‌دم، فهمیدی چی گفتم؟ سمتش می‌چرخم و کفری می‌گویم: -درست صحبت کن شهاب، خالم و پسرخاله‌من، حتی اگه نخوام با سهراب ازدواج کنم بازهم پسرخاله‌مه، درست صحبت کن، اجازه نمی‌دم بهشون بی‌احترامی کنی، خصوصا به خالم، می‌فهمی چی می‌گم؟ درضمن تصمیم این‌که من با کی قراره ازدواج کنم با خودمه، شیرفهمه؟ عصبی هستم، نفس‌نفس می‌زنم، بُهت‌زده نگاهم می‌کند، باورش نمی‌شود دختری که روبرویش ایستاده و این‌چنین عصبی است پریا باشد، پریایی عاشق‌پیشه که مدام به او از عشق می‌گفت . دیگر نمی‌ایستم، ایستادن در مقابل او جایز نیست، سمت خانه می‌روم و وارد می‌شوم، به اتاقم می‌روم، مهتاب داخل اتاق است، عصبانیتم را که می‌بیند می‌پرسد: -چیه چرا این‌قدر برزخی شدی؟ اتفاقی افتاده؟ نفس زنان می‌گویم: -همش تقصیر اون شهاب عوضیه، همیشه اعصابمو خورد می‌کنه! سر کج می‌کند و می‌گوید: -دوباره چی شده؟ میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996