عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت80 📝
༊────────୨୧────────༊
- نه خان جون من مهمون دارم دوستم اونجاست؛ خوب نیست تنهاش بزارم.
-خب برو دست دوستتم بگیر بیارش اینجا تا ما هم باهاش آشنا بشیم، چی میشه مگه مادر؟ برو برو دست دوستتو بگیر بیار اینجا بشینیم با همدیگه یه چای تازهدم بخوریم، برو مادر، برو.
نمیدانم در جواب چه بگویم، از اصرار بیحد و حصر آقاجون و خان جون زبانم لال شده، شهاب کنار ورودی آشپزخانه دستانش را به اینسو و آنسوی در میزند و نگاهم میکند:
- پریا خانوم تعارفی شده!
کوتاه نگاهش میکنم و میگویم:
-نه چرا تعارفی؟ خب خودم مهمون دارم نمیتونم که مهمون شما باشم، حالا وقت زیاده فعلا با اجازه.
شهاب جلوی ورودی آشپزخانه ایستاده و راهم سد است، سعی میکنم از زیر دستانش عبور کنم، اما بیشتر خودش را کنار میکشد تا نتوانم، کفری نگاهش میکنم و میگویم:
- شهاب بذار رد شم برم، کلی کار دارم.
-یکی شو بگو ببینم! راستی نگفتی فردا خونتون چه خبره؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت81 📝
༊────────୨୧────────༊
نگاهم را پایین میاندازم و سمت خان جون نگاه میکنم:
-راستش خان جون… خالم اینا قراره فردا بیان… برای…
سکوت میکنم نمیتوانم ادامه دهم، خان جون و شهاب اما منظورم را کاملاً متوجه شدند، خان جون سری تکان میدهد و میگوید:
-خیر باشه مادر، تصمیمتونو گرفتین؟ جدی جدی شد قضیه؟
شهاب دست به س,ینه میشود و میگوید:
-ما باید با هم حرف بزنیم!
صدای هاله از پشت سرش میآید:
-شهاب با کی داری حرف میزنی؟
به بیرون از آشپزخانه اشاره میکنم و میگویم:
-شما فعلا باید با خانمت صحبت کنی، من میرم خان جون، مامان دوباره برای دعوتتون میاد، فعلا با اجازه.
میخواهم از کنار شهاب بگذرم که باز مانعم میشود و با صدای بلند خطاب به هاله میگوید:
-پریا اینجاست هاله!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
رمان #بوی_پراهنت در پیام رسان بله
نوشته خودمه😁
با بیش از صد پارت اماده
روزی ۵ پارت یا بیشتر پارتگذاری میشه
بدون حذفیات🙈
خلاصه👇👇
پسره بعد از چند ماه برمیگرده میبینه عشقش حامله اس
❌⛔️❌⛔️
دستم بی اراده روی #شکمم می نشیند تا شاید از #تکانهای خفیفش کم کند، نگاه #حامی به دستم و نگاه من به #چشمانش است، بی آنکه نگاه بگیرد دستش #جلو میآید و گوشهی #چادر را کنار میزند. حالا بهتر از قبل گردی #شکمم را زیر نظر می گیرد، برجستگی ای که در سه #ماه نبودنش، حالا حسابی به #چشم می آمد!
👇👇👇🙈❌
ble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yj
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
🇬🇧Yᴏᴜ ʜᴀᴅ ᴍᴇ ᴡɪᴛʜ ʏᴏᴜʀ ᴡᴏʀᴅs. Yᴏᴜʀ ʟᴏsᴛ ᴍᴇ ᴡɪᴛʜ ʏᴏᴜʀ ᴀᴄᴛɪᴏɴs
با حرفات منو به دست اوردے
با رفتارات منو از دست دادی
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
تو خون تو رگ های منی💊
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
رمان #بوی_پراهنت در پیام رسان بله
نوشته خودمه😁
با بیش از صد پارت اماده
روزی ۵ پارت یا بیشتر پارتگذاری میشه
بدون حذفیات🙈
خلاصه👇👇
پسره بعد از چند ماه برمیگرده میبینه عشقش حامله اس
❌⛔️❌⛔️
دستم بی اراده روی #شکمم می نشیند تا شاید از #تکانهای خفیفش کم کند، نگاه #حامی به دستم و نگاه من به #چشمانش است، بی آنکه نگاه بگیرد دستش #جلو میآید و گوشهی #چادر را کنار میزند. حالا بهتر از قبل گردی #شکمم را زیر نظر می گیرد، برجستگی ای که در سه #ماه نبودنش، حالا حسابی به #چشم می آمد!
👇👇👇🙈❌
ble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yjble.ir/join/YjJmZjM1Yj
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
ولادت حضرت معصومه و روز دختر رو تبریک میگم به همه شما نازنینا😍😍❤️❤️❤️❤️
یه پارت عیدی هم تقدیم چشای نازتون😁👇
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت82 📝
༊────────୨୧────────༊
هاله جلو میآید و از روی شانهی شهاب به من نگاه میکند:
-سلام پری جون خوبی؟
نگاهش میکنم:
-سلام عزیزم، ممنون شما خوبی؟
-قربونت برم، چه بیخبر اومدی!
شانه بالا میدهم:
-اومدم فقط قرصای خانجونو بهش بدم، کلی کار دارم نمیتونم زیاد بمونم، حالام که شهاب مانع رفتنم شده! شهاب قرار نیس بری اونور؟ من باید برم سراغ کارام!
میان ابروهای شهاب اخمی گره خورده و کفری است و ناراحت تنها نگاهم میکند و هیچ نمیگوید.
کلافه سمت خان جون برمیگردم:
-خان جون بهش بگو بره کنار، میخوام برم خونه!
خالهجون آرام میخندد:
-سربهسرش نذار مادر، بذار بره کلی کار داره، ناسلامتی فرداشب خواستگار داره!
صدای آقاجون از بیرون آشپزخانه میآید:
-خواستگار؟ کی هست؟
لب تر میکنم، قبلاز اینکه من جوابی بدهم شهاب با صدای حرصی سمت آقاجون میچرخد و میگوید:
-سهراب پسرخالهاش!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت83 📝
༊────────୨୧────────༊
صدای آقاجون باعث میشود به او گوش بدهم:
_سهراب؟ آهان خب خدا رو شکر غریبه نیس! خوبه میشناسیمش.
شهاب با عصبانیت میگوید:
-یعنی چه میشناسیمش آقا جون؟ سهراب و پریا اصلا بهم نمیان؛ رو چه حساب باید ازدواجشون صورت بگیره؟
خان جون لب میگزد:
-شهاب مادر این حرفها رو نزن، مهم پریاست که دلش رضاست!
شهاب با یک من اخم سمت من برمیگردد:
-پریا دلش رضاست؟ پریا غلط میکنه دلش رضا بشه به این وصلت!
با تعجب نگاهش میکنم، تابهحال تا این حد در جمع جدی ندیده بودمش و حالا هم از رفتار شهاب متعجب شده ام، حتی خانجون و هاله هم حیرت زده اند.
از کنار شهاب میگذرم و رو به آقاجون میگویم:
-آقا جون تحویل بگیر، ببین آقا شهابت چی داره به نوهات میگه، من دیگه میرم فعلا با اجازه، درمورد فردا هم مامان میاد بهتون توضیح میده، ببخشید انگار من اصلا نباید حرفی میزدم، من کوچکتر از اونم که بخوام شما رو از این جریان مطلع کنم، بازم ببخشید، من دیگه میرم با اجازه.
هر کس عکسالعملی نشان میدهد و حرفی میزند، میخواهند از دلم دربیاورند و مانع رفتنم شوند، اما اهمیت نمیدهم و از خانه بیرون میآیم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996
🌸🌱
رایحه نجابتت
چه دخترانه
گل ریزان میکند
بهشت صورتی یاس ها را ...
#روز_دختر_مبارک💗
💜⃟
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت84 📝
༊────────୨୧────────༊
تند صندلهایم را پا میکنم و از پلهها پایین میدوم، اما همینکه به پایین پلهها میرسم صدای در و بسته شدنش به گوشم میرسد:
-صبر کن پریا...
و این صدای شهاب است که قلبم را به لرزه درمیآورد، سر جایم میخکوب میمانم، از پلهها پایین میآید و پشت سرم میایستد:
-ببینمت!
بیحوصله سمتش میچرخم.
-شهاب لطفاً بس کن، حرفهای تکراری هم نزن، من تصمیممو گرفتم، نیاز دارم که با سهراب برم خارج از کشور.
چهرهاش درهم میرود و عصبانیتر از قبل میگوید:
-بری خارج از کشور؟! مگه سهراب قصد داره بره؟ آره؟
برای او تنها سر تکان میدهم، چنگی به موهایش میزند و میگوید:
-تو غلط میکنی جواب مثبت به این خواستگار کوفتیت بدی که برت داره بلند شه بره اونور آب! اونور آب میخواد بره چه ...
سکوت میکند، اما ادامهی حرفش را حدس میزنم، تنها نیشخندی میزنم و سر کج میکنم:
-آره مگه تو تصمیم نگرفتی با هاله ازدواج کنی؟ خب منم تصمیم گرفتم با سهراب ازدواج کنم، این چه ایرادی داره؟ هم دستش به دهنش میرسه، هم اخلاقش خوبه، هم میشناسمش...
میان کلامم میپرد:
-هم دستش هرز میره رو دختر مردم!
دندان بههم میفشارد، کاش هیچوقت بچگی نمیکردم آن خاطره نوجوانی را به شهاب نمیگفتم که حالا میخ کند و بکوبد میان قلبم...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت86 📝
༊────────୨୧────────༊
خسته از این بحث تکراری، از او رو برمیگردانم و سمت خانهیمان پا تند میکنم که صدایش را میشنوم:
-گوشکن ببین چی میگم پریا، خودت مثل بچه آدم جواب منفی به اون سهراب عوضی میدی وگرنه خودم فردا شب میام یه گوشمالی حسابی به خودش و ننهش میدم، فهمیدی چی گفتم؟
سمتش میچرخم و کفری میگویم:
-درست صحبت کن شهاب، خالم و پسرخالهمن، حتی اگه نخوام با سهراب ازدواج کنم بازهم پسرخالهمه، درست صحبت کن، اجازه نمیدم بهشون بیاحترامی کنی، خصوصا به خالم، میفهمی چی میگم؟ درضمن تصمیم اینکه من با کی قراره ازدواج کنم با خودمه، شیرفهمه؟
عصبی هستم، نفسنفس میزنم، بُهتزده نگاهم میکند، باورش نمیشود دختری که روبرویش ایستاده و اینچنین عصبی است پریا باشد، پریایی عاشقپیشه که مدام به او از عشق میگفت .
دیگر نمیایستم، ایستادن در مقابل او جایز نیست، سمت خانه میروم و وارد میشوم، به اتاقم میروم، مهتاب داخل اتاق است، عصبانیتم را که میبیند میپرسد:
-چیه چرا اینقدر برزخی شدی؟ اتفاقی افتاده؟
نفس زنان میگویم:
-همش تقصیر اون شهاب عوضیه، همیشه اعصابمو خورد میکنه!
سر کج میکند و میگوید:
-دوباره چی شده؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
میانبر پارت اول رمان #عشق_غیر_مجاز 👇
https://eitaa.com/11906399/13996