eitaa logo
- حنین الحرم¹²⁸
65 دنبال‌کننده
475 عکس
116 ویدیو
0 فایل
مینویسم به قلم خود ؛ تو بخوان : بسم رب العشق:) السلام علیک یا اباصالح المهدے و السلام علیک یا علے ابن موسے الرضا و السلام علیک یا اباعبدالله الحسین:) ❤️‍🩹 کپے ؟ فور قشنگ تره... شرو؏‌ ؟! ¹⁴⁰³.⁸.²⁶ , ²⁰²⁴.¹¹.¹⁶ , ¹⁴⁴⁶.⁶.¹⁴ ۵۵ 🚶🏿۵۸
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد حاجی 💔 ¹:²⁰
رفقا میخوام این کتاب رو به صورت پارت پارت براتون بنویسم و ارسال کنم .. کتاب کوتاهیه ولی فوق العاااااده قشنگ :) 🚶🏿‍♂🍂
- حنین الحرم¹²⁸
رفقا میخوام این کتاب رو به صورت پارت پارت براتون بنویسم و ارسال کنم .. کتاب کوتاهیه ولی فوق العااااا
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸 💗🌸💗 💗🌸 •| فࢪشتـہ اے دࢪ بࢪهوت |• عبدالحمید برای آخرین بار پکی به سیگارش زد . ته سیگارش را انداخت روی خاک برهوت و با نوک کفش کهنه اش آن را له کرد و گفت : ● داریم توی قرن بیست و یک زندگی میکنیم! حالا دیگر نزاع های قومی و قبیله ای و عقیدتی معنایی ندارد ! وقتی میشود حرف زد ، باید حرف زد ‌‌. بدون قیل و قال . با منطق و برهان . سرش را چرخاند طرف حکیمه خاتون که چند متر آن طرف تر ، زیر تیغ آفتاب ، ایستاده بود کنار جاده . چادر مشکی سرش بود و داشت جایی از دور تر ها را نگاه میکرد ‌. دو طرف جاده باریک ، پر بود از تپه های شنی کوچک و بزرگی که کنار هم قرار گرفته بودند ، جوری که انگار آن طرفشان قابل دیدن نبود . تپه هایی که با رمل زرد سوخته پوشیده شده بود و گاه که بادی بلند میشد ، خاک روی تپه ها را با خود بالا میبرد و در هوا می چرخاند . عبدالحمید دستی بر محاسن بلند و سفیدش کشید و گفت : ● این که میبینی چهار نفر دارند توی بی راه و توی فامیل پچ پچ میکنند ، فقط بخاطر این است که تا به حال این موضوع سابقه نداشته . حکیمه خاتون از خجالت سرش پایین بود . حرفی نزد . عبدالحمید ادامه داد : ● تو اولین دختری هستی که خواستگار شیعه داری . توی جاده خبری از ماشین نبود . برهوت هم ساکت و آرام بود . بویی از آدمیزاد نمی آمد . عبدالحمید سرش را بلند کرد و آسمان را از نظر گذراند . توی آسمان هم خبری از پرنده ای نبود . عبدالحمید دوباره به حکیمه خاتون نگاه کرد و گفت : ادامه دارد ؛ 𝓗𝓪𝓷𝓲𝓷𝓪𝓵𝓗𝓪𝓻𝓪𝓶
- حنین الحرم¹²⁸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸 💗🌸💗 💗🌸 #ࢪمآن •| فࢪشتـہ اے دࢪ بࢪهوت |• #قس
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸 💗🌸💗 💗🌸 •| فࢪشتـہ اے دࢪ بࢪهوت |• ● شیعه ها هم مثل ما مسلمانند . توی همین روستا های سیستان من چند تا رفیق شیعه دارم . سال هاست با هم سلام و احوالپرسی داریم . نه جنگی هست و نه خشونتی . نه دعوایی داریم و نه رقابتی . او نماز خودش را میخواند و من هم نماز خودم را . توی کتاب های آن ها یک چیز هایی نوشته و آن ها شیعه شده اند ، و توی کتاب های ما هم یک چیز های دیگری نوشته و ما سنّی شده ایم . الان دوره وحدت اسلامی است . باید با وحدت و برادری و دوستی و رفاقت مسائل را حل کرد و اختلاف ها را کنار گذاشت . برای آن که حکیمه خاتون را به حرف بیاورد ، پرسید : ● گفتی اسمش چه بود ؟ حکیمه خاتون خجالت کشید سرش را بیاورد بالا . هنوز نگاهش به خاک داغ برهوت بود . خیلی آرام و زیر چشمی نگاهش کرد . عبدالحمید عموی بزرگش بود . عموی مهربانی که برایش پدری کرده بود و حق زیادی به گردنش داشت . وقتی پدرش ابراهیم توی تصادف جاده زابل مرد ، عمو عبدالحمید شد سایه بالا سرشان . از پول توجیبی گرفته تا خرج نان و آب . با اینکه خودش هم چهار تا بچه داشت ، اما بچه های برادر را نیز آورده بود توی خانه اش . از همان سال برای شان پدری کرد تا الان . اما امروز و این جا ، از آن روز هایی بود که حکیمه خاتون از همه حتی عمو عبدالحمید خجالت می کشید . هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد که روزی برسد ، که بخواهد جوانی را به خانواده اش معرفی کند و بگوید : ● این جوان از من خاستگاری کرده ! حکیمه خاتون همان طور که سرش پایین بود ، گفت : ● اسمش رسول است ، رسول هدایت . عبدالحمید چرخید طرف وانت بار . در سمت شاگرد را باز کرد و آرام نشست رو صندلی . با دستار سبز دور گردنش ، عرق پیشانی اش را پاک کرد و همان طور که خودش را باد میزد ، نگاهی به ساعت مچی اش انداخت و گفت : ● از صراط تا اینجا راه زیادی نیست . خیلی هم که باشد دو ساعت . نه بیشتر . باید تا الان رسیده باشد . ادامه دارد ؛ 𝓗𝓪𝓷𝓲𝓷𝓪𝓵𝓗𝓪𝓻𝓪𝓶
- حنین الحرم¹²⁸
https://harfeto.timefriend.net/17319561732673 میشنویم.. 🚶🏻‍♀ نظرات، پیشنهادات، انتقادات حرف ها، درد
فردا به امید خدا میرم مشهد . . . به به ؛ خیلی خیلی التماس دعا 👀 سفر بی خطر و به سلامت . التماس دعای فرج ؛ 🥲 اگر تونستید از حرم برامون عکس بفرستید ✨ . و سلام بنده رو به امام رضا جانمون برسونید ؛ 🙏🏿 ؛
بعضی مواقع کشیدنش لازمه ؛ 🚶🏿‍♂ راستش کوچیک و بزرگ هم نداره . 🤌🏿🍂 ؛
- حنین الحرم¹²⁸
قبل مردن ؛ برسانید مرا ، پیش حسین . تا نگویند ؛ که او لایق دیدار نشد :) 🙂💔🚶🏿‍♂! ؛