۲
1 .... مهری بهآرامی انگشت اشارهاش را سمت دهان بچه برد. بچه انگشتش را مکید.
ـ پسرم! مامان جان! چهقدر تو باهوش و زیبایی!
مادرش، با عشقی بیپایان، پسرش را نوازش میکرد و آرام با او حرف میزد.
ـ وای مامان! چهقدر قشنگه!
فریده فکر میکرد برادرش زیباترین بچۀ دنیاست، حتی زیباتر از فریبرز که هنوز فراموشش نکرده بودند. مادر بهآرامی به بچهاش شیر میداد و محو حرکاتش بود. وقتی همسرش وارد اتاق شد، آرام سینهاش را از دهان بچه بیرون کشید. دم غروب، همۀ خانواده دور هم جمع شده بودند. شبِ جمعه بود و همسایهای برایشان در یک کاسۀ چینیِ گلسرخ، شلهزردِ داغ آورده بود.
- مامان! اسمشو چی بذاریم؟
مهری، درحالیکه نوک انگشتش را به شلهزرد آغشته کرده و به دهان بچه میزد، گفت: «حسن» #زندگی_نامه_شهید_حسن_طهرانی_مقدم #معصومه_سپهری
#انتشار_برای_اولین_بار
#کتاب_مرد_ابدی_در_انتظار_چاپ
مطلب بدون لینک منتشر نشود.
دوستانتان به کانال شهید طهرانی مقدم دعوت کنید.
https://eitaa.com/HasanTehraniMogaddam