eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
86 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
223 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 🌷 بســــــــــم رب الشــهــــداء 🌷 🕊 (( زیارتنامه شهدا )) بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ⚘️اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمام این سرزمینِ سرافراز، تمام خاک این وطن، شقایق‏زار است. در هر کجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمی‏داری، با چشم‏های مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لاله‏ها پا بگذاری! سلام ✋ ‍🌹دایی 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
22 - طرح کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - تعهد ایمان به نبوت.mp3
15.99M
22 - کلی اندیشۀ اسلامی در قرآن - تعهد ایمان به نبوت.mp3 جلسه 22 طرح کلی اندیشه اسلامی در قران. تعهد ایمان به نبوت. 18 مهر 1353 23رمضان 1394 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: محمد علی جعفری بچه بغل آمدم لب خیابان .زیر تیغ آفتاب تیرماه می بوییدمش با پر چادر تندتند بادش میزدم علف زیر پایم سبز شد تا تاکسی گرفتیم. بچه یکریز جیغ میزد تنگ به سینه چسباندمش مهدی بعد از یکی دو روز پیدا شد خوشحال و خندان با کت یشمی دامادی و شلوار فرم سپاه هی عرق پشت گردنش را پاک میکرد مادرش خبر رسانده بود بهش. تا بچه را دید گفت: از بس بادوم خوردی چشاش بادومی شده!» دست کشید به پروپایش با انگشت اشاره یقه اش را داد پایین. سیر زیر گلویش را بویید و بوسید اسم بچه را هم خودش پیشنهاد داد متبرک باد به نام مجتبی. چای را ریخت توی نعلبکی تندتند هورت کشید. مجتبی روی پایم خواب بود آرام و بیصدا وسایلش را گذاشت داخل ساک. از گوشه اتاق تماشایش میکردم یکی از توی کوچه داد میزد نون خشکیه نونِ خشک پاهایم را تندتند می جنباندم با حرص پرزهای قالی را میکندم زیب ساک را آرام بست. میدانست اگر ترس بیدار شدن مجتبی نبود ،حتماً میگفتم من را هم بگذار توی ساک و با خودت ببر نه که از فراق و دوری، میخواستم من هم توی جبهه سهمی داشته باشم. پاورچین پاورچین آمد طرفم دولا .شد مجتبی را بوسید سرش را نزدیک صورتم .آورد صدای لقلق پنکه سقفی توی سرم میچرخید سرم به دوران افتاد یواش گفت: مجتبی رو سپردم به تو و تو رو سپردم به خدا» مثل کسی که کار بسیار مهمی بهش محول شده سر تکان دادم رویی کهنه، مس کهنه ،چدن کهنه، می خریم مجتبی را آرام خواباندم روی زمین میدانستیم اگر بیدار شود و بو ببرد که پدرش راهی سفر است به 👇👇
مجتبی را آرام خواباندم روی زمین. میدانستیم اگر بیدار شود و بو ببرد که پدرش راهی سفراست بهانه میگیرد . چند وقتی پایش را کرده بود توی یک کفش که برایم جشن تولد .بگیرید مهدی قول داده بود که یک ماه دیگر در روز تولدش جشن می گیریم. دستم بالا نمی آمد به زور از زیر قرآن ردش کردم پاهایم توان نداشت پشت سرش راه بیفتم تا دم در نفهمیدم در چهره ام چه دید که این قدر زود خداحافظی کرد از داخل چارچوب با چشمانم بدرقه اش کردم در پاگرد اول ایستاد برگشت نگاهم کرد تازه متوجه شدم موهایش را کوتاه و مرتب کرده است. زل زدیم به هم نه من حرف زدم نه او نفسش را پرسروصدا بیرون داد. انگار با چشمانش کلماتم را می بلعید . انگار لقمه بزرگی توی گلویم گیر کرده بود. صدای نان خشکی توی سرم آونگ می زد. آهن آلات ضایعات خرده ریز انباری ،بشکه کولر می خریم دلم غثيان گرفت. خیلی زور زدم جلوی لرزش چانه ام را بگیرم رفت که عطشش بخوابد رفت که آرام و قرار بگیرد رفت که یک ماهه برگردد برای امتحانات دانشگاه رفت که یک ماهه برگردد برای جشن تولد مجتبی مطمئن بودم زیر قولش نمیزند توی چهار سال زندگی مان یک بار بدقولی نکرد. دیر به دیر سرمیزد ولی سر قرارمان میرسید .با صدای بسته شدن در حیاط دلم ریخت .پایین نشستم توی چارچوب با روشن شدن پژو ۵۰۴ کاهویی اش آب پاکی ریخت کف دستم که واقعاً رفت. دوباره صدای لق لق پنکه سقفی افتاد به جان مغزم سماور ،کهنه سماور شکسته می خریم! پشت سرش مادرم رسید. سپرده بود شب اول بیاید پیشم که زیاد بهم سخت نگذرد . همان شب راه گلویم باز شد زود خودم را جمع وجور کردم برای خانواده ها جا افتاده بود که روال زندگی ما همین است. تافته جدا بافته بودیم از روز دوم، سوم از دست مجتبی به تنگ آمدم جشن تولد بهانه خوبی بود برای سراغ بابا گرفتن تا پانزده روز هیچ خبری از مهدی نداشتم نه تلفنی، نه نامه ای، نه پیغامی،نزدیک صلات ظهر فریده خانم سراسیمه رسید . با دیدن چادر رنگی روی شانه و دمپایی های لنگه به لنگه اش هول برم داشت. نزدیک بود سکته کنم از بس دویده بود نمیتوانست حرف بزند بریده بریده گفت: «پرویز زنگ زده پشت خط منتظرته.» از خیابان ۱۶ آذر به دو رفتم سمت میدان توحید روزهایی که خرامان خرامان دست مجتبی را میگرفتم که خانه برویم مادربزرگ نیم ساعتی توی راه بودیم. پاک یادم رفت مجتبی را ببرم همه فکر و ذکرم پیش مهدی بود زنگ بلبلی را نزدم. پرده جلوی در را زدم کنار دویدم داخل خانه مادر شوهرم مستقیم رفتم سراغ تلفن تا دیدم گوشی روی تلفن قورباغه ای گذاشته ،شده .و ارفتم کنار میز تلفن مثل بستنی شل شدم تا مادر شوهرم وارد شد صدای تلفن از خود بیخودم کرد نگذاشتم به زنگ دوم برسد. مهدی بود انگار دنیا را به من داده .بودند بعد از سلام گرمش :گفت کجایی «فاطمه؟ میخندید که زنگ زدن اینجا معمولی نیست سه بار از ته صف یک کیلومتری رسیده بود به تلفن معلوم بود تا من را خبر کنند حسابی معطل شده بود. :پرسید: «چرا نمیای خونه مامان بمونی؟ گفتم با بچه سخته. توی همان فرصت کوتاهی که بقیه مدام غر میزدند که آقا ،تلگرافی آقا زود باش خیلی شوخی کرد و خنداندم. آخر سر هم باز تکرار کرد که سر ماه بر می گردد . ⬅️ ادامه دارد .... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌷 بســــــــــم رب الشــهــــداء 🌷 🕊 (( زیارتنامه شهدا )) بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ⚘️اللّھمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 🤲