#پنجشنبه_ها
روز دعـاست
روز عشـــق است
روز قول و قرار است
بوی #بهشـت میدهد
عطر مزار #شهـــدا . . .
سلام✋
#عاقبتتون_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پویش
من نگرانتم چون....
با موضوع 👈 نامه ای به دختران غرب
#i_worry_about_you
#iway
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۴
ای «علمدارم را خواند وقتی از تشییع برگشتیم محمد حسین با حسرت گفت «مامان امیر برای سوریه سابقه بسیجی فعال میخواست خودم براش گردش کار زدم
یک دفعه خنده ام گرفت رفقاش که زنگ میزدند بهشان می گفت شیخ پشملونی بیا پیش محمدرضا دهقان» قرارهایش را توی امامزاده کنار شهدا میگذاشت. نفسی گرفتم پا شدم رفتم داخل امامزاده شبکه های ضریح را گرفتم توی دستم پای همین ضریح با روضه خوانی محمود کریمی اشک میریختم و به محمدحسین شیر
می دادم.
دستی خورد به سر شانه ام فکر کردم
خیالات برم
داشته. دوباره زد روی
شانه ام کوچولو بود دختربچه موبور
چشم گربه ای کاسه شله زرد گرفت
جلویم حال مادر شهدا را درک
کردم .لحظه به لحظه با دیدن هر چیزی به یاد بچه ات بیفتی نمیدانم چرا همه جا بوی محمد حسین میداد؛ چرا درو دیوار و عکس و خوراکیها او را میکشاند جلوی
صورتم.
ماه رمضانها شله زرد و شیر برنج پای ثابت سفره افطارمان بود میگفت مامان زیاد درست کن کاسه کاسه
کن بذار یخچال هر دفعه میام بخورم میپختم برایش و تزیین هم
میکردم.
هیئت داخل امامزاده سی شب ماه مبارک افطاری میدادند.
محمد حسین قبل از اذان میرفت
کمک
مامان من افطار نمیخورما افطار فقط افطارهای مشمول
.اگر شبی نمیرفت امامزاده به من کمک میکرد. سفره میانداخت و افطاری را می چید صدای اذان که بلند میشد اول نماز میخواند من یک موقع هایی نماز مغرب را میخواندم و مینشستم پای سفره
👇👇👇
ولی محمد عشا را هم میخواند
تسبیحات حضرت زهرا را ترک نمیکرد شمرده شمرده و با توجه
برای افطار عجله به خرج نمی داد.
زهرا بی جان تر بود ضعف میکرد اول افطاری میخورد مسخره اش میکرد «زهرا» خرما گرفته دستش ،دهنش باز ، منتظره ا الله اکبرو گفته نگفته خرما رو بلمبونه عادتش بود من برایش لقمه بگیرم به عشق آن لقمه ها توی امامزاده افطار نمیکرد نان و پنیر و خرما و سبزی لقمه میکردم و ردیف میگذاشتم کنار دستش با به به و
چه چه
میخورد زیاد حلیم
میخریدم زهرا میدانست چون محمد حسین دوست دارد میخرم غر می زد: «چقدر حلیم آخه؟ همه ش
به محمد توجه میکنی
دلم نیامد شله زرد را بخورم میدانستم اگر بگذارم در دهان انگار زهر هلاهل قورت میدهم
زهرا توی آشپزخانه مشغول آشپزی بود. ظرف شله زرد را گذاشتم روی این . خنده روی صورتش ماسید
جای محمد حسین خالی
همان طور که ملاقه را توی ماهیتابه می چرخاند گفت: «مامان یادته محمد حسین بهم میگفت سگ پز
خندیدم دستپخت زهرا را دوست
داشت تا میدید آشپزی میکند مسخره بازی در می آورد «زهرا» س پر چی داری میپزی؟! به من هم میگفت «مامان دوباره مواد غذایی رو دادی که حروم کنه؟! با این حرفهایش مدتی گیر داده بود به زهرا که کباب سلطان» بپزد. یک مدل غذای ترکیه ای بود با خمیر یوفکا ،گوشت چرخ کرده ماست چکیده و جعفری پخته میشد. اولین بار که خورد، نزدیک بود انگشتهایش را هم باهاش بخورد.
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#پنجشنبه_های_دلتنگی
کمر #مادر از کهولت سن خم نشده ...نه !
#پنجشنبه_هایی که نیامدی , از حد که گذشت ... #کمرش را شکست
#م_مثل_مادر
#مادری_چشم_انتظار
شادی روح تمام پدران و مادران آسمانی #صلوات
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
4_5944931050646930361.mp3
7.31M
🔖#منبر_های_کوتاه
🎵📚 #سلسله جلسات محبت درمانی 1
این مجموعه محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر آیات و روایات پرداخته است.
فوق العاده زیباست از دست ندید👌..
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
38.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹نمایشگاه آسمان اقتدار؛راهیان پیشرفت؛ دستاوردها و توانمندی های نیروی هوافضای سپاه پاسداران
⚘معرفی کوتاه و یادی از نخبگان هوافضا و موشکی
#روایتی_از
#شهید_محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
#شهید_راه_نابودی_اسرائیل
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام روح الله «ره»:
گویی ،
دستِ مبارکِ علیبنابيطالب .
در روز خندق ،
از آستين پر عظمت لشكريان ما ،
بيرون آمده است ....
#خرمشهر_را_خدا_آزاد_کرد
#وذکرهم_بایام_الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژگیهای فتح خرمشهر در کلام #حاج_قاسم_سلیمانی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷#مخزن_کتاب_خاطرات_شهداء🇮🇷
#خداحافظ_سالار
#کتاب_آرام_جان
#قصههای_سرباز_قاسم
#دختر_و_حجاب
روی هشتک بزنید تا قسمتهای مختلف کتابهای فوق را مجددا مطالعه نمایید . فلش های پایین صفحه قسمتهای مختلف را برایتان بالا می آورد !
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اکران فیلم #غریب در جوار ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی علیه السلام
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌸زیارت روز جمعه🌸
🌸 زیارت امام زمان علیه السلام درروز جمعه 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَا مَوْلاَكَ عَارِفٌ بِأُولاَكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلاَيَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلاَيَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلاَيَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلاَدِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌷 سلام امام زمانم
🌺 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان ارواحنا فداه
سال ها؛
نه قرن هاست که کفه ترازوهایمان تعادل ندارد؛
با دستی خالی و ندار، دل هایمان پر از دل تنگی برای کسی است که او از ما دلتنگ تر است.......
کسی که باید باشد و نیست....
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
سلام ✋
#صبحمون_مهدوی💚
#عاقبتمون_شه🌹دایی
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۵
عصر پنجشنبه رفتم بهشت زهرا سر مزار شهید طریقی قطعه ۲۹ ردیف
۱۳۳ چقدر این اعداد شبیه شماره خادمی محمدحسین در هیئت رایة العباس بود. روی پیراهنش ۱۳۳-۹۹ حک شده بود. ۱۳۳ که حروف ابجد حضرت عباس (ع) است
برای همه ثابت بود.
چشمم افتاد به عکس شهید یاد روزی افتادم که آب پاکی را ریختم
کف دست بچه ها، به محمدحسین و
زهرا نگفته بودیم همسر اول من شهید شده است. میخواستم به یک درکی برسند تا متوجه شوند که مجتبی از یک پدر دیگر است. هروقت میرفتیم سر مزار شهید طریقی به بچه ها میگفتیم «ایشون دوست
باباست ، توی جبهه شهید شده!» محمد حسین تازه رفته بود کلاس اول رفتیم بهشت زهرا وقتی پارچه روی تابلوی بالای قبر را کنار زدیم زهرا گفت :«مجتبی!» خندیدیم و گفتیم نه مجتبی نیست!» فکر نکردم شاید این یک زمینه و آمادگی باشد برای گفتن حقیقت بعد از
خواندن فاتحه و زیارت آمدیم توی
ماشین. زهرا وسط ایستاد. یک
دستش روی صندلی فرهاد بود یک
دستش روی صندلی من بهش
گفتم میدونی اون شهیدی که تو گفتی شبیه مجتباست کیه؟» زهرا گفت: «کیه؟» گفتم «بابای
مجتباست» زد زیر گریه بالا پایین می پرید که نگویید بابای مجتباست اگه اون بابای مجتباست پس پدر منم هست شمابه من دروغ گفتید.
منو ببرید سر قبر بابای خودم.
👇👇👇👇
خودش رو توی ماشین کشت. فرهاد
میگفت :«قربونت برم نه ؛من بابای
توام »به خرجش نمیرفت این قدر
به مجتبی
علاقه داشت که
نمیخواست آن حس جدایی را قبول
کند.
به من نگو بابا بابای من شهیده خنده ام گرفته بود از طرفی میگفتم خدایا چطور این داستان را جمع کنم برگشتم دیدم محمدحسین
هیچ عکس العملی نشان نمیدهد. آرام روی صندلی نشسته بود. بیرون را نگاه میکرد انگار هیچ صدایی را نمی شنید . زهرا با گریه برگشت به محمد حسین گفت: «تو میدونی بابای مجتبی شهید شده؟ بابای ما هم شهید شده» محمد حسین خیلی خونسرد گفت: «من خیلی وقته
میدونم!»
زهرا آرام و قرار نمیگرفت پدرش را میزد که من را برگردانید پیش بابام نگران شدم گفتم الان است که این بچه سنگ کوب کند .گفتم
زهراجان همه اینایی که گفتم داستان بود. اون آقا یکی از سربازای امام زمان (عج) بود که شهید شد» گفت: «مامان راست میگی؟!» کلی قسم و آیه خوردم که آرام شود گفتم میخواستم تو رو امتحان کنم ببینم چقدر بزرگ شدی! دیدی داداش
محمد چقدر آرومه؟» خانه که رسیدم
محمد حسین را کشیدم کنار. ازش پرسیدم تو از کجا فهمیدی؟» گفت: از شناسنامه مجتبی دیدم که
فامیلش طریقیه.»
در مسیر برگشت چند دفعه ناخودآگاه دستم رفت روی شمارهٔ
محمد حسین خاموش بود.
مدتی خطش استراحت میکنه از لحن فرهاد برنمی آمد که بخواهد شوخی کند تلاشش بیهوده نبود. حواسم را پرت کرد برخلاف همیشه اتوبانها و خیابانها کش نیامدند تا قیطریه زود رسیدیم. تمام این مدت با فرهاد سر قبض موبایل محمد حسین حرف زدیم هزینه
مکالمه اش کمتر از
دویست سیصدهزار تومان نمیشد
گوشی
را میگرفت جلویم.
پیامک اومده تا چهل و هشت ساعت
دیگه خطم یک طرفه میشه
شب نشده دوباره سروکله اش پیدا
می شد.
مشمول قربون دستت میشه ما رو از قطعی ارتباط نجات بدی؟ خدا
ارتباطتو قطع نکنه
.تو که همین صبحی سیصد تومن ما
رو تیغ زدی
.کاشف به عمل میآمد رگ حاتم طایی اش گل کرده است.
خدا رو خوش می اومد یه زنی بچه هاش سر گرسنه زمین بذارن؟ یکم روغن و مرغ و برنج گرفتم گذاشتم در خونه شون
من که این را گفتم فرهاد هم تعریف
کرد: «یهو اومد که بابا دو تومن برام کارت به کارت کن. گفتم برا چی
میخوای؟ گفت: رفتم کلانتری دیدم رئیسش داره با یکی تلفنی صحبت
می کنه فهمیدم طرف ازش پول
میخواد معلوم بود کارش لنگه
تلفنش که تموم شد گفتم خب
حاجی این قدر اصرار میکنه بهش
قرض میدادی گفت ندارم باور کن
دلم نیومد بنده خدایی دستش لای در باشه و ما کمکش نکنیم.
وقتی رسیدیم خانه یک راست رفتم توی اتاق بچه ها دوسه دست از لباسهایش را روی جالباسی آویزان
کرده بودم دلم لک زده بود برای بوی تن محمد حسین؛ بوی ورساچه، اروس مشکی، تروساردی اومو و زارا دیدم چشمهای زهرا کاسه خون
است و اشک آلود. امتحاناتش را بهانه کرد گفت: «امتحان زبان تخصصی دارم خنده و گریه اش قاتی شد. سرش را گذاشت روی زانو بینی اش را کشید بالا. شبهایی را به یادم آورد که با محمد حسین زبان کار میکرد محمد حسین از زبان متنفر بود تا شب امتحان لای کتابش را باز نمیکرد با زهرا یک سال تفاوت سنی داشتند. تا دبیرستان که
محمد حسین رفت انسانی و زهرا
رفت ریاضی، ما برای زهرا کتاب نمی خریدیم هر سال برچسب کتابهای نو و دست نخورده محمد حسین را میکندیم و اسم زهرا
را مینوشتیم رویش
اگر بگویم محمدحسین خیلی درس خوان بود دروغ گفتم ولی هوش سرشاری داشت نه رد میشد نه تجدید همه را یک ضرب قبول میشد. تاریخ و جغرافی و ادبیاتش که خیلی خوب بود؛ در حد هجده نوزده بیست از تاریخ بیست گرفته بود. با تعجب پرسیدم: «تو کی خوندی؟ میخندید حاج خانم ما رو دست کم گرفتی اما زبان در
مخش فرو نمی رفت شب امتحان وبال گردن زهرا میشد. زهرا قسمتهای راحت را اول بهش یاد
میداد که نمره بیاورد. همه را از
سرش باز میکرد بی حوصله
میگفت خب حالا! در همین حد
بنویسم بسه دیگه مدام بالا پایین
میکرد که اگر همین قدر بنویسم
ناپلئونی پاس می شود. زهرا میگفت حالا اومد و یکی رو یادت رفت؛ اون وقت «چطور؟»
درس را برایش تکرار میکرد محمد حسین سرش را بالا می انداخت میگفت: «خب، «بعدی زهرا با دلواپسی میپرسید: «حالا فهمیدی؟» محمدحسین با
اعتماد به نفس میگفت دستت درد نکنه وقتی از درس سؤال میپرسید محمد حسین از زیرش در می رفت یکی دو بار هم که معلم خصوصی گرفتیم سکه یک پولمان کرد. با هزار دنگ و فنگ وقت تدریس گرفتیم. یک دفعه دیدیم غیبش زده؛ محمد حسین کجاست؟ با بسیج رفته
کوه!
یک دفعه زهرا غش غش خندید
گفتم چته خب؟
یادته !مامان کلاس اول هر موقع مریض میشدم و نمیرفتم مدرسه
محمد حسین هم نمیرفت
برای اینکه زهرا را از فکر خیال
محمد حسین بیرون بیاورم گفتم پاشو یه چای بیار بخوریم.
راستی یه نفسی میگیریم و میریم سیدالکریم نمیای بریم؟» گفت درسام مونده نمیتونم بیام...
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#حسینیه_مجازی
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠