eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
23.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪁... 「 .🖤' !」 -تا که از گیسوی او لخته ی خون ریخت به مشک.... 😭🖤 السلام و علیڪ یا اباعبدالله ناب‌ترین استورےها؛ اینجـا دانلود ڪن🤓👇 http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
enc_16597236504088962845201.mp3
3.95M
|••| 🎼 |•• بـالا بلند بـابـا...💔 گیسو ڪمند بـابـا... صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂 🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| 🎐 أَتْمَمْتَ عَلَىَّ سَوابِغَ الْإِنْعامِ، وَرَبَّیتَنِى زائِداً فِى کُلِّ عامٍ، حَتَّىٰ إِذَا اکْتَمَلَتْ فِطْرَتِى وَاعْتَدَلَتْ مِرَّتِى أَوْجَبْتَ عَلَىَّ حُجَّتَکَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِى مَعْرِفَتَکَ، وَرَوَّعْتَنِى بِعَجائِبِ حِکْمَتِکَ نعمت‌های کاملت را بر من تمام کردی و مرا در هر سال با افزوده شدن به وجودم پرورش دادی تا آفرینشم کامل شد و تاب و توانم معتدل گشت، حجّتت را بر من واجب کردی، به این‌که معرفتت را به من الهام فرمودی و با شگفتی‌های حکمتت به هراسم افکندی . . دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن 🎐🍃 @heiyat_majazi
⚘️ ⟯ امشب بریم دنبال یکی از صفات حاجی؛! و سعی کنیم از همین امشب اون صفت قشنگ را توی خودمون پرورش بدیم، اگر واقعاً یاریم.. . . ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌پنجاه‌و‌دوم! › تمام وجودش می لرز
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌پنجاه‌و‌سوم! › نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفرچند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم...صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ... حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلندکردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم اهلل اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربال بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البالء ... گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ... غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تالشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ... سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ... توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ... از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ...ـ همون جا وایسا ... پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید... چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم ... اشک امانم نمی داد ... ـ صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ... ـ از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ... گفتم و اولین قدم رو برداشتم ... ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ " 🌻" -چگونه است كه شب زنده داران از خوش سيماترين مَردمند؟ امام صادق (عليه السلام) فرمودند: زيرا آنها با خداى خود خلوت مىكنند و خدا آنها را با نورش مى پوشاند.✨ 😇﴿بحارالأنوار﴾🦋 ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀⃟🌿 پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد باز دیدم وسط آتش در، زهرا را😭🖤 Eitaa.com/Heiyat_Majazi 🥀⃟🌿
.🖤⃟🌿. أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِیآءِ سلام بر فرزندِ خاتم پیامبران✋ . . اَمیٖرے‌ٖحُسِینٌ‌وَنِعْم‌َالْاَمیٖر↯ .🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
< 💙> «چه بسیارند جنبندگانی که قدرتِ به دست آوردن روزی خود را ندارند، خداست که به آنان و شما روزی می دهد، و او شنوا و داناست!» ❞ سـوره عـنـکبـوت،آیـه 60 ❝ ----------------------🕊✨------------------ - چه‌کسے ما را شنیـد الا خدا؟' ♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ 🌻' ‌} . . . مسئولیت شیعه بودن یعنی چه! مسئولیت آزاده انسان بودن یعنی چه! باید بدانید که همه جای زمین که همه صحنه‌ها کربلاست و همه ماه‌ها محرم و همه روز‌ها عاشورا باید انتخاب کنید: یا خون را، یا پیام را، یا حسین بودن یا زینب بودن را، یا آن‌چنان مردن را، یا این‌چنین ماندن را🙂 . . . حرف‌هاۍ‌ خودمونیمون.. ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
‹ #سر_به_مهـر 💚' › 8و9و10_ حفظ اسلام و خوار نمودن باطل ونصرت حق هر مسلمان و مؤمنى در برابر حيثيت و
💚' › 11 - راهنمايى گمراه ارشاد بندگان خدا از مهمترين وظايف بزرگان رسالت حق است. ارشاد از كلمۀ رشد است يعنى سخن و رفتار اهل عمل و راهنمايى آنان سبب پيشرفت و صلاح انسان مى‌شود تا به كمال نزديكتر شود. قرآن مجيد كه راهنماى اصلى راه خير و صلاح انسان‌هاست مى‌فرمايد: (ای رسول ما) آیا می‌نگری آن را که هوای نفسش را خدای خود قرار داده و خدا او را دانسته (و پس از اتمام حجت) گمراه ساخته و مهر (قهر) بر گوش و دل او نهاده و بر چشم وی پرده ظلمت کشیده؟ پس او را بعد از خدا دیگر که هدایت خواهد کرد؟ آیا متذکر این معنی نمی‌شوید؟ جاثیه ²³ . . || سجّاده هم به او دل‌بستھ بود.. 🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
📚🌱'' ⟩ کتاب تنها برای لبخند مولف (پدیدآور) : بهنام حشمدار کتاب "تنها برای لبخند"😌 شرحی است 👀 از حیات جهادی و عروج عارفانه مربی مجاهد شهید علی خلیلی به قلم بهنام حشمدار.🖤😌 . . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi