#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتشصتوسوم! ›
هر چی التماس کردم فایده نداشت ... و رسما تمام کارهای فرهنگی ـ تربیتی مدرسه
... از برنامه ریزی تا اجرا و ... به ما محول شد ... و مسئولیتش با من بود ... اسمش این بود که تو فقط ایده بده ... اما حقیقتش، جمالت آخر آقای مدیر بود...
ـ ببین مهران ... تو بین بچه ها نفوذ داری ... قبولت دارن ... بچه ها رو بکش جلو ... الزم نیست تو کاری انجام بدی ... ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود ... از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده ... تا مسابقات فرهنگی و ...
نمی دونستم بخندم یا گریه کنم ...
ـ آقا در جریان هستید ما امسال ... امتحان نهایی داریم؟ ... این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است ... کار فرهنگی برای من افتخاریه ... اما انصافا انجام این کارها ...
برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و ... مدیریت شون و ... خیلی وقت گیره ...
_نگران نباش ... تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن ...
دست از پا درازتر اومدم بیرون ... هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت ... تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود... نوشتن گزارش جلسات شورا بود ... که اونم کال وظیفه رئیس شورا نبود ... اون روزها هزاران فکر با خودمی می کردم ... جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود ... طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم ...
اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا ... بعد از یه برنامه ریزی اساسی ... با کمک بچه ها، توی سالن سن درست زدیم و...
همه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت ... علی الخصوص سخنران ... که توی یکی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم ... و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن ... جذبه کالمش برای بچه ها باال بود و همه محو شده بودن ...
برنامه که تموم شد ... اولین ساعت، درسی شیمی بود ... معلم خوش خنده ... زیرک ... و سختگیر ... که اون روز با چهره گرفته و بداخالق وارد کالس شد ... چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد ...
ـ راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ ... این آقا راحت هر دعوتی رو
قبول نمی کنه ...
یهو بهروز از ته کالس صداش رو بلند ...
ـ آقا شما روحانی ها رو هم میشناسید؟ ... ما فکر می کردیم فقط با سواحل هاوایی
حال می کنید ...و همه کالس زدن زیر خنده ... همه می خندیدن ... به جز ما دو نفر ... من و دبیر شیمی صدای سائیده شدن دندان هاش رو بهم می شنیدم ... رفت پای تخته ...
ـ امروز اول درس میدم ... آخر کالس تمرین ها رو حل می کنیم ...
و شروع کرد به درس دادن ... تا آخر کالس، اخم هاش توی هم بود ... نه تنها اون جلسه ... تا چند جلسه بعد، جز درس دادن و حل تمرین کار دیگه ای نمی کرد ...
جزء بهترین دبیرهای استان بود ... و اسم و رسمی داشت... اما به شدت ضد نظام ... و آخر بیشتر سخنرانی هاش ...
- آخ که یه روزی برسه سواحل شمال بشه هاوایی ... جانم که چی میشه ... میشه عشق و حال ... چیه االن آخه؟... دریا هم بخوای بری باید سرت رو بیاری پایین ... حاج خانم یا اهلل ... خوب فاطی کاماندو مگه مجبوری بیای حال ما رو هم ضد حال کنی؟ ...
ـ دلم می خواد اون روزی رو ببینم که همه این روحانی ها رو دسته جمعی بریزیم تو آتیش...
توی هر جلسه ... محال بود 20 دقیقه در مورد مسائل مختلف حرف نزنه ... از سیاسی و اجتماعی گرفته تا ...
در هر چیزی صاحب نظر بود ... یک ریز هم بچه ها رو می خندوند ... و بین اون خنده ها، حرف هاش رو می زد ... گاهی حرف هاش به حدی احمقانه بود که فقط بچه های الکی خوش کالس ... خنده شون می گرفت ...
اما کم کم داشت همه رو با خودش همراه می کرد ... به مرور، ال به الی حرف هاش ... دست به تحریف دین هم می زد ... و چنان ظریف ... در مورد مفاسد اخالقی و ... حرف می زد که هم قبحش رو بین بچه ها می ریخت ... هم فکر و تمایل به انجامش در بچه ها شکل می گرفت ... و استاد بردگی فکری بود ...
- ایرانی جماعت هزار سال هم بدوه ... بازم ایرانیه ... اوج هنر فکریش این میشه که به پاپ کورن بگه چس فیل ... آخرش هم جاش همون ته فیله است ...
خون خونم رو می خورد اما هیچ راهکاری برای مقابله باهاش به ذهنم نمی رسید ...
قدرت کالمش از من بیشتر بود ... دبیر بود و کالس توی دستش ... و کامال حرفه ای عمل می کرد ... در حالی که من یه نوجوان که فقط چند ماه از ورودم به 18 سالگی می گذشت ... حتی بچه هایی که دفعات اول مقابلش می ایستادند ... عقب نشینی کرده
بودن ... گاهی توی خنده ها باهاش همراه می شدن ...
هر راهی که به ذهنم می رسید ... محکوم به شکست بود... تا اون روز خاص رسید ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
درد و دل در تاریکیِ شب با خدای
مهربان این اطمینان را به قلبت
می دهد که در این دنیای شلوغ
تنها نیستی و او مثل یک مادر
مراقب توست!🦋😇
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوکِ الْخِبآءِ♥️
سلام بر آنکه (حُرمَتِ) خیمه گاهش دریده شد...😭
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
"#ازخالق_بهمخلوق💛"
«اوست كسى كه خورشيد را روشنايى
بخشيد و ماه را تابان كرد، و براى
آن منزل هايى معين كرد تا شماره
سالها و حساب کار را بدانيد. خدا
اينها را جز به حق نيافريده است
او آیاتِ خود را برای گروهی که
اهل دانش اند،شرح می دهد! 🌖✨»
••﴿سـوره یـونس،آیـه 5﴾••
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
آسانى دشوارىها به قدرت او
آن وجود مقدسى كه آسمانها را برافراشته
و ميليونها كهكشان و سحابى و ميلياردها
ستاره نورانى كه بعضى از آنها چندين
ميليون برابر خورشيد است، در اين فضاى
با عظمت قرار داده، دشوارىها به قدرت او
آسان مىگردد.🍂
آن وجود عزيز و حكيمى كه زمين را با
تمام برنامههاى حيرت انگيزش مهد
حيات موجودات قرار داد و هواى مفرّح
و ممدّ حيات را به او پيچيد و قسمت
اعظم آن را آب قرار داد و قشرش را
براى پرورش گياهان مستعد فرمود و
انواع گياهان و حيوانات را در آن پرورش
داد، دشوارىها به قدرت او آسان مىگردد.
آن قادر متعالى كه فاصله زمين و خورشيد
و فاصله زمين و ماه و فاصله ماه تا خورشيد
و فاصله هر ستارهاى را تا ستاره ديگر و
فاصله كهكشانى تا كهكشان ديگر را بر
اساس عدل و نظم و حكمت و علم قرار
داد، دشوارىها به قدرت او آسان مىگردد.🥀
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هفتم
#فراز۲
#محرم
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
کتاب کاش برگردی
نویسنده: محمدرسول ملاحسنی
کتاب کاش برگردی نوشته محمدرسول ملاحسنی است.
این کتاب زندگی شهید مدافع حرم زکریا شیری به روایت مادر شهید است.
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁...
「 .🖤' !」
شرمندتم من ...
قلبا یا حسین،عفوا یا حسین ...💔🌱
السلام علیک یا اباعبدالله🖤
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
🤼♂️ #دوران_ادب
دوران مبارزه با راحتطلبی 🤼♂️
اگه بچه از هفت تا چهارده سالگی ادب نشه و یاد نگیره که با راحت طلبیهاش مخالفت کنه، چی میشه؟ 🤔
📍یه دفعه وقتی به سن تکلیف میرسه به بچه میگیم «بیا نماز بخون»
خب طبیعیه که قبول نمیکنه.
چرا؟ آیا ایمان نداره؟🤔
نه؛ ایمان داره.
📍ولی احتمالاً پدر و مادرش تو
سن ۷تا ۱۴ سالگی گفتهن:
حالا بچه خوبیه🤗
بذار طبق میل خودش رفتار کنه.
فعلا که کار بدی انجام نمیده...
اما نمیدونســتن کــه اگــه با
راحتطلبیش مبارزه نکرده
باشه، هـــرچیم خوب باشه
بعد از۱۴سالگی کارشخراب
میشه... 😣
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
صَدَقَ کِتابُکَ اللّٰهُمَّ وَ إِنْباؤُکَ،
وَبَلَّغَتْ أَنْبِیاؤُکَ وَرُسُلُکَ مَا أَنْزَلْتَ عَلَیْهِمْ
مِنْ وَحْیِکَ، وَشَرَعْتَ لَهُمْ وَبِهِمْ مِنْ دِینِکَ
خدایا کتابت راست گفته و اخبارت
صادقانه است و پیامبرانت و رسولانت به
مردم رساندند، آنچه را از وحیات بر آنان نازل
کردی و برای آنان و به وسیله آنان از دینت
قانون و شریعت ساختی
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
رفیق شهـیـدم:)
بهـشتو تو چشـم'تـو' دیدم:)
دفتری که عکس'تـو' رو داشت خریدم💛
رفیق شهـیـدم!
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتشصتوچهارم! ›
عین همیشه ... وسط درس ... درس رو تعطیل کرد ... به حدی به بچه ها فشار می آورد... و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل می کرد ... که تا اسم time Breaking
می اومد ... گل از گل بچه ها می شکفت ...شروع کرد به خندوندن بچه ها ... و سوژه این بار ... دیگه اجتماعی ... سیاسی یا ... نبود
... این بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفت ... و از بین همه ... حضرت زهرا ... با یه اشاره کوچیک ... و همه چیز رو به سخره گرفت ... و بچه ها طبق عادت همیشه... می خندیدن ... انگار مسخ شده بودن ... چشمم توی کلاس چرخید ... روی تک تک شون ... انگار اصلاً نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه ... فقط می خندیدن ...
و وقتی چشمم برگشت روی اون ... با چشم های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می کرد برای اولین بار توی عمرم ... با همه وجود از یه نفر متنفر بودم... اشتباهش و کارش ... نه از سر سهو بود ... نه هیچ توجیه دیگه ای ... گردنم خشک شده بود ... قلبم تیر می کشید ... چشم هام گر گرفته بود ... و این بار ... صدای سائیده شدن دندان های من
بهم ... شنیده می شد ...زل زدم توی چشم هاش ...
ـ به حرمت اهل بیت قسم ... با دست های خودم نفست رو توی همین کلاس می برم... به حرمت فاطمه زهرا قسم رهات نمی کنم ...
از خشم می لرزیدم و این جملات رو توی قلبم تکرار می کردم ...
اون شب ... بعد از نماز وتر رفتم سجده ...
ـ خدایا ... اگر کل هدف از خلقت من ... این باشه که حق این نامرد رو بزارم کف دستش... به خودت قسم که دفاع از سرورم برای من افتخاره ... خدایا تو می دونی من در برابراین مرد ضعیفم ... نه تواناییش رو دارم ... نه قدرت کلامش رو ... من می خوام برای دفاع از شریف ترین بندگانت بایستم ... در حالی که می ترسم که ضعف و ناتوانیم ... به قیمت شکست حریم اهل بیت تموم بشه ... ترجیح میدم همین الآن و در جا بمیرم ولی مایه سرافکندگی اهل بیت پیامبر نشم ...
و سه روز ... پشت سر هم روزه گرفتم
حسبنا اهلل ... نعم الوکیل ... نعم المولی و نعم النصیر ... و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ...
نیم ساعت به زمان همیشگی ... بین خواب و بیداری ... این جملات توی گوشم پیچید
بلند شدم و نشستم ... قلبم آرام بود ... و این ... آغاز نبرد ما بود ...
اینکه شاگرد اول بودم ... اما با همه قوا روی شیمی تمرکز کردم ... تمام وقتی رو که از مدرسه برمی گشتم ... حتی توی راه رفت و آمد ... کتاب رو جلوتر می خوندم ...با مقوای نازک ... کارت های کوچیک درست کردم ... و توی رفت و آمد، اونها رو می خوندم...
هر مبحثی رو که می دیدم ... توی کتاب های دیگه هم در موردش مطالعه می کردم ...
تا حدی که اطالعاتم در مورد شیمی فراتر از حد کتاب درسی بود ...
کل جدول مندلیف رو هم با تمام عناصرش ... ردیف و گروهش ... عدداتمی و جرمی و... حفظ کردم ...
توی خواب هم اگه ازم می پرسیدی عنصر * ... می تونستم توی 30 ثانیه کل اطالعاتش رو تکرار کنم ...
هر سوالی که می داد ... در کمترین زمان ممکن اولین دستی که در حلش بلند می شد ... مال من بود ... علیالخصوص استوکیومتری های چند خطیش رو ...من مخ ریاضی بودم ... به حدی که همه می گفتن تجربی رفتنم اشتباه بود ... ذهنی ...
تمام اون اعداد اعشاری رو در هم ضرب و تقسیم می کردم ... بعد از نوشتن سوال ...
هنوز گچ رو زمین نگذاشته بود ... من، جواب آخرش رو می گفتم... و صدای تشویق بچه ها بلند می شد...
کم کم داشت عصبی می شد ... رسما بچه ها برای درس شیمی دور من جمع می شدند
... هر چی اون بیشتر سخت می گرفت تا من رو بشکنه ... من به خودم بیشتر سخت می گرفتم ... و گرایش بچه ها هم بیشتر می شد...
بارها از در کلاس که وارد می شد ... من پای تخته ایستاده بودم ... و داشتم برای بچه ها ... درس جلسات قبل رو تکرار می کردم ... تمرین حل می کردم و جواب سؤال ها رو می دادم...
توی اتاق پرورشی بودم ... که فرامرز با مغز اومد توی در ...
- مهران یه چیزی بگم باورت نمیشه ... همین الآن سه نفر به نمایندگی از بچه های پایه دوم، دفتر بودن ... خواستن کلاس فوق برنامه و رفع اشکال شون با تو باشه ... گفتن وقتی فضلی درس میده ما بهتر یاد می گیریم ... تازه اونم جلوی چشم خود دبیر شیمی
... قیافه اش دیدنی بود ... داشت چشم هاش از حدقه در می اومد ...
خبر به بچه های پایه اول که رسید ... صدای درخواست اونها هم بلند شد ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
امیرالمؤمنین(؏) در مورد فواید
نمازِ شب می گویند:
«بیداری شب باعث سلامتى بدن
و خشنودى پروردگار بزرگ و در
معرض رحمت و لطف خدا قرار
گرفتن و چنگ زدن به اخلاق
پيامبران است!»
--------------------------------•<🌼🦋>•
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسْآءِ♥️
سلام بر پنجمینِ اصحابِ کساء...(:
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
﴿ #ازخالق_بهمخلوق 🌙﴾
"نماز را از زوالِ خورشید تا نهایت
تاریکی شب به پا دار و نمازصبح
را نیز بر پا دار که آن نماز مورد
مشاهدهٔ فرشتگان شب و
فرشتگان روز) است! "
✨•سـوره اسرا،آیــه 78•✨
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
اگہ کسۍ تو کُما باشہ ،
خانوادهش همہ منتظرن کہ برگرده...
خیلیامون تو کماۍ گناهیم ؛
اهل بیت منتظرمونند...🌱
⚠️ وقتش نشده کہ برگردیم...؟ :)
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
پس همه اشياء تنها به مشيت تو بدون
آنكه دستورى صادر شود فرمان پذيرند
وتنها به ارادهى تو بدون آن كه نهيت را
اظهار كنى بازمىايستند شاهد اين جمله
اشاره باشد به معنا و مفهوم آيه شريفه:
«انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون»
جز اين نيست كه امر خداى تعالى است
كه هر گاه اراده كند به چيزى بگويد باش
پس او مىشود.🌿
بلكه مفادش ارادهى گفتن است نه خود
گفتن بنابراين پس مفهوم اين جمله از
دعا با مفهوم آيهى شريفه مطابقت دارد
و حاصل معنى آن است كه طاعت و
فرمانبرى همه موجودات هيچ حالت
منتظرهاى ندارد مگر فقط مشيت و
ارادهى حق تعالى🌱
از تو به يك اشارت از ما بسر دويدن
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هفتم
#فراز۳
#محرم
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁...
◖🩵✨◗
همواره خداوند کافیست ♥️
‹ 🩵⇢ #خدا >
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Final Mix_02_Moharram 1402.mp3
8.04M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
به ڪمڪ عمه جونت
بچه ها رۅخوابوندم
تو سخت ترین شاه غریبان عالم💔🥺
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°• | #روایت 🎷🥁 |°•
گریه کردن بر غمای فردی که ۱۴۰۰ سال پیش به شهادت رسیده ، چه فایده ای برای انسان های این عصر داره؟ اصلا چه نتیجه ای داره؟
گریه کردن بر مصیبت های امامحسین و اصحاب ایشون فلسفه و دلایل خاصی داره که البته این کار در منابع شیعه و اهل سنت ، کار پسندیده ایه و ثواب زیادی داره!
بریم با منبع بهتون نشون بدم:
جناب احمد ابن حنبل که از علمای اهل تسننِ ، در کتاب خودش به اسم فضائل الصحابه ، جلد۲ صفحه ۶۷۵ شماره روایت ۱۱۵۴ چاپ موسسه الرساله بیروت ؛ روایت میکنه که:
پاداش گریه بر امامحسین(ع) و اهل بیت بهشت است.
در منابع شیعی هم بارها در روایت های
مختلفی ذکر شده که گریه بر امامحسین(ع) حتی به اندازه قطره اشکی ، پاداش بهشت رو به دنبال داره!
همچنین امامرضا(ع) به پسر شبیب می فرمایند:
ای پسر شبیب! اگر می خواهی برای چیزی گریه کنی ، برای حسینبنعلی(ع) باید گریه کنی!
در ادامه می فرمایند:
این کار باعث از بین رفتن گناهان میشود!
.
.
.
راوے جبههٔ حـق باش🧐💪
🥁🎷 °•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
غَیْرَ أَنِّى یَا إِلٰهِى أَشْهَدُ بِجَُهْدِى وَجِدِّى
وَمَبْلَغِ طاعَتِى وَوُسْعِى، وَأَقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً
الْحَمْدُلِلّٰهِ الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً فَیَکُونَُ مَوْرُوثاً،
وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِى مُلْکِهِ فَیُضادَّهُ فِیَما ابْتَدَعَ؛
معبودم من گواهی میدهم
به تلاش و کوششم و به قدر رسایی طاعت و
ظرفیتم و از باب ایمان و یقین میگویم:
ستایش ویژۀ خداست که فرزندی نگرفته تا از او
ارث برند و برای او در فرمانرواییاش شریکی
نبوده تا با او در آنچه پدید آورده مخالفت کند؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
{ #دل_آرا ⛱' }
آقای امام حسینِ عزیز،
شما ساکنِ همیشگیِ سمت چپِ
قفسه سینهیِ تکتکِ ما روسیاهها هستیا
نکنه نگاهتو ازمون بدزدی؟!
رو سیاهیم؟!
قبول..
نوکرِ خوبی نیستیم؟!
اینم قبول..
ولی شما همه رو میخرین مگه نه؟!
میشه مارم بخرین؟!
لطفا . . .♥:)
#امام_حسین
.
.
- اۍ آرامِ دل هـر غریبِ وحشتزدهـ '🌱
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
یکی از خصوصیتهای بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود.✨
همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم میگفت.
ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام میدادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر میکردیم نمیتوانستیم روزه بگیریم اما او روزه میگرفت و برای سحری بیدار می شد.🍳
یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم میزد و لابه لای هر بند از اذانش فریاد میزد و میگفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.
ما هم از آن به بعد سر به سرش میگذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) میگفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!😍
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتشصتوپنجم! ›
درگیریش با من علنی شده بود ... فقط بچه ها فکر می کردن رقابت شیمیه ... بعضی ها هم می گفتن ...
- تدریس تو بهتره ... داره از حسادت بهت می ترکه ...کار به آوردن سوال های المپیاد کشیده بود ... سوال ها رو که می نوشت ... اکثرا همون اول ... قلم ها رو می گذاشتن زمین ... اما اون روز ... با همه روزها فرق داشت ...
ـ این سوال سال * المپیاد کشور * ...
با پوزخند خاصی بهم نگاه کرد ...
- جزء سخت ترین سوال ها بوده ... میگن عده کمی تونستن حلش کنن ...
نگاه های بچه ها چرخید سمت من ... و نگاه من، بدون اینکه پلک بزنم ... به تخته گره خورده بود ...
- خدایا ... این یکی دیگه خیلی سخته ... به دادم برس ...
ـ آقا چرا یه سوالی رو میارید که خودتون هم نمی تونید حل کنید؟ ... گند می زنید به روحیه ما ...
و بچه ها باهاش هم صدا شدن ... هر کدوم در تایید حرف قبلی یه چیزی می گفت ... و من همچنان به تخته زل زده بودم ... فرامرز از پشت زد روی شونه ام و صداش رو بلند کرد...
- بیخیال شو مهران ... عمرا اگه این سؤالش مال سن ما باشه ... المپیاد دانشجوها یا بالاتر بوده ...
بین سر و صدای بچه ها ... یهو یه نکته توی سرم جرقه زد...
- آقا اصلاً غیر از اورانیوم ... عناصر پرتوزا در طبیعت به طور آزاد یافت نمیشن ... عناصر این گروه اصلا وجود خارجی ندارن و فقط به صورت آزمایشگاهی تولید میشن ...
مطمئنید عنصرهایی که توی گزینه هاست درسته؟ ...
ـ میگم احتمالاً طراح سوال ... موقع طرح این ... مست بوده عقلش رفته بوده تعطیلات
آقا یه زبون به برگه اش می زدید ... می دید مزه شراب میده یا نه؟ ...
جمالتی که با حرف اشکان ... شرترین بچه کلاس کامل شد ...
- شایدم اونی که پای تخته نوشته ... دیشب زیادی خورده بوده ...
و همه زدن زیر خنده ... برای اولین بار ... سر کلاس ... با حرف هایی که خودش می زد... و جمالتی که دیگران رو مسخره می کرد ... مسخره اش کردن ... جذبه و هیبتش شکست ... کسی که بچه ها حتی در نبودش بهش احترام می گذاشتن ...
از اینکه خلق و خوی مسخره کردن بین بچه ها شایع شده بود ... و قبح شراب خوردن ریخته بود ... ناراحت بودم ... اما این اولین قدم در شکست اون بود ...
به زحمت، خودش رو کنترل کرد ...
- نه من که طبیعی بودم ... ولی راست می گید ... شاید طراحش خورده بوده ...
و اشکان ول کن نبود ...
ـ احتمالاً اولش حسابی خورده ... پشت سرش هم حسابی ... خورده ... آخه اونجا هر کی یه اشتباه کوچیک کنه ... به شکر خوردن می اندازنش ...
ـ آره احتمالاً تو هم اونجا بودی ... داشتی کنار طرف، شکر می خوردی ... تا یه چی میشه اونجا این طوری ... اونجا اینطوری ... تو تا حالا پات رو از حوزه استحفاضیه استان بیرون گذاشتی؟ ...
کنترل اوضاع، حسابی داشت از دستش خارج می شد ... دو بار با خودکار زد روی میز
- بسه دیگه ... ساکت ... تا مؤدبانه ازتون می خوام ... حواستون جمع باشه ...
و بعد رو کرد به من و خندید ...
- تو هم مخی هستی ها ... اشتباهی ایران به دنیا اومدی... باید * به دنیا می اومدی ...
محکم زل زدم توی چشماش ...
ـ شما رو نمی دونم ... ولی من از نسل اون ایرانی هایی هستم که وقتی صدام دکل نفتی * رو زد ... و همه دنیا گفتن فقط بزرگ ترین مهندس های امریکایی می تونن اون فاجعه رو مهار کنن ... یه گروه کارگر ایرانی رفتن جمعش کردن ... ایرانی اگر ایرانی باشه ... یه موی کارگر بی سوادش شرف داره به هیکل هر چی خارجیه ... برده روحش آزاده، جسمش در بند ... اما ما مثل احمق ها ... درگیر بردگی فکری شدیم ... برده فکری ... دیر یا زود خودش ... با دست خودش ... به دست و پای خودش غل و زنجیر
می بنده ...
کلاس یه لحظه کپ کرد ... اون مهران آرام و مودب ... که حرمت بداخلاق ترین دبیرها رو حفظ می کرد ... جلوی اون ایستاده بود ...
سکوت کلاس شکست ... صدای سوت و تشویق بچه ها بلند شد ... و ورق برگشت ...
از اون به بعد هر بار که حرفی می زد ... چشم بچه ها برمی گشت روی من ... تایید می کنم یا رد می کنم یا سکوت می کنم ... و سکوت به معنای این بود که رد شد ... اما دلیلی نمی بینم حرفی بزنم ... جای ما با هم ... عوض شده بود ... و من هم صادقانه ... اگر نقدی که می کرد، صحیح بود ... می پذیرفتم ... و اگر درباره موضوع، اطلاعاتم کم بود ... با صراحت می گفتم ...
ـ باید در موردش تحقیق کنم ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
در شب بیداری ها به فراوانی های
زندگیت بیاندیش که خداوندچگونه
مهربانانه و بی منت نعمت های
زیادی به تو بخشیده، از نعمت
نفس کشیدن بگیر تا نعمتهایی
که هر کسی آرزوی آن را دارد!
ایا وقت آن نیست که با
شکرگزاری ساده از او
قدردانی کنیم؟!🤔
--------------------•💚🕊•------------------
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ💔
سلام بر غریبِ غریبان😭
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi