⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁵💕
روح القدوس هم فرشتہاے است ڪہ در شب قدر نازل میشود.
آیا میدانے آنہا براے چہ آمده اند؟
آنہا آمده اند تا مهدي(علیه السـلام) را بہ آسـمانہا ببرند. او را بہ عرش ببرند، هم اڪنون خد میخواهد مهدي(علیه السلام) را ببیند .
شاید بگویے ڪہ خدا در همہ جا هست، پس چرا فرشتگان میخواهند مهدي(علیه السلام) را بہ عرش ببرند؟
شنیدهاے ڪہ پیامبر هم در شب معراج بہ آسمانہا سفر ڪرد. او بہ ملڪوت خدا رفت و در آنجا خدا با اوسخن گفت .
بہ راستے چرا خدا پیامبر را بہ معراج برد؟ خدا میتوانست با پیامبرش در روے زمین سخن بگوید .
خداوند میخواست تا همہ اهل آسمانہا، مقام پیامبر را با چشم خود ببینند .
خدا پیامبر خود را بہ یڪ مہمانے مخصوص دعوت ڪرده بود .
روز نیمہ شعبان آغاز شده است وخدا یڪ مہمان عزیز دارد .
خدا آخرین حجت خودش را میخواهد بہ همہ فرشتگان و اهل آسمانہا نشان بدهد .
در این لحظہ، بہترین و بزرگترین فرشـتگان آمـده انـد تا مهدي(علیه السـلام) را از هفت آسـمان عبور دهند و او را بہ عرش خدا ببرند .
امام عسکري(علیه السلام) فرزندش را بہ جبرئیل و روح القدوس میدهد و خودش مشغول نماز صبح میشود .
این چنین است ڪہ سفر آسمانے مهدي(علیه السلام) آغاز میشود ...
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁶💕
نگاه ڪنید !
این زیبا ترین تابلویـے است ڪہ من ڪشیدهام .
از هر پیامبر در او علامتے است .
از هر نقشے در او نشانے است و از هر گلستان در او گلے !
من با دست خودم او را آفریدهام.
اے جبرئیل بشتاب !
اے روح القدس برخیز !
بروید، زود هم بروید، مهدے مرا برایم بیاورید .
«قائم» را به نزد من آورید .
همان ڪہ صاحب الأمر، صاحب العصر، صاحب الزمان است .
او پسر پیامبر من و فرزند علے و فاطمہ است... گل نرجس چقدر تماشایـے است !
فتبارک الله و احسن الخالقین...
من باغبانے هستم ڪہ در وجود این گل، زیبایـے همہ گلہا را نهادهام .
من میخواهم با یڪ گل، بہار بیاورم، آن هم بہارے ڪہ خزانے ندارد .
فرشتگانم ! همہ بر او سلام ڪنید ڪہ او بہار هستے است .
***
رسم است وقتے نوزادے بہ دنیا مے آیـد او را روے دست فامیل و دوسـتان قرار میدهنـد و هرڪسـے هـدیهاے بہ عنوان چشـم روشنے میدهد.
معلوم است هر ڪس ڪہ این نوزاد را بیشتر دوست داشتہ باشد هدیہ وچشم روشنے بہترے میدهد.
هیچ ڪس مهدي(علیه السلام) را بہ اندازه خدا دوست ندارد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁷💕
خدا از اول هستی، منتظر آمدن این گل بود. به همه پیامبرانش مژده آمدن او را داده بود.
اکنون، مهدي(علیه السلام)، مهمان خدا شده است. به راستی خدا به او چه هدیه و چشم روشنی خواهد داد؟
جبرئیل ایستاده است، فرشتگان منتظرند، همه هستی، منتظر است.
ّ
مهدي(علیه السلام) در پیشگاه خدا ایستاده است.که ناگهان، از غیب صدایی میرسد:
"مرحبا بک عبدی..."
***
خدا با مهدي(علیه السلام) با زبان عربی سخن گفت.
میدانم دوست داري بدانی معناي این جمله چه میشود.
همسفرم! ترجمه این جمله این است: «خوش آمدي بنده من!».
میبینم که نگاهم میکنی؟
تو به این ترجمه ساده قانع نمیشوي و انتظار داري تا این جمله را براي تو بیشتر توضیح بدهم.
عزیزم ! براي توضیح این عبارت باید مثالی بزنم:
فرض کن چندروزي است که با یک نفر آشناشده اي. یک روز درخانه نشسته اي وصداي زنگ خانه را میشنوي.
بلنـد میشـوي و در را بـاز میکنی. میبینی همـان دوست جدیـد تـوست. او را به داخـل دعـوت میکنی و به او میگویی:
«خوش آمدي».
اما یـک وقت است یـک دوسـتی داري که سـالهـاست او را میشناسـی.
او عزیزترین رفیـق توست. او در زنـدگی بارهـا در
مشـکلات به تو کمک مادي و معنوي کرده است.
توخیلی مـدیون او هستی و مـدتی است او را ندیده اي و دلت برایش تنگ شده است.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁸💕
فرض کن که او الآن در خانه را میزنـد، برمیخیزي و به سوي در خانه میروي. باور نمیکنی.
ذوق میکنی. او را در بغل میگیري. اشک شوق میریزي و با تمام وجودت میگویی: «خوش آمدي».
اما اگر تو عرب زبان بودي، براي این دو موقعیت هرگز از یکجمله استفاده نمیکردي!
در زبان عربی به آن کسی که تازه با او آشناشده ایم، میگوییم: «اهلا و سهلا »؛ اما به دوست عزیزی که برای دیدارش اشک شوق میریزی، میگوییم: « مرحبا بک».
جمله اول براي کسی است که تازه با او آشنا شده اي. تو میخواهی به او بگویی: « غریبی نکن ! تو مهمان ما هستی».
ّاما جمله دوم فقـط براي کسـی است که با تمام وجود به او عشق می ورزیم و او را دوست داریم.
در واقع ما میخواهیم به او بگوییم: «عزیزم ! اینخانه،خانه خودت است، همه زندگِی من از آن توست. تو به خانه خودت آمده اي».
میزبان وقتی به مهمان خود این کلمه را میگویـد، میخواهـد به او اعلام کنـد که تو درخانه من راحت باش،گویی که همه چیز از آن خودت است، اینجاخانه خودت است.
همسفرم !
خدا در صبح روز نیمه شعبان مهدي(علیه السلام) را به عرش برده و به او گفته است: « مرحبا بکم».
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁷⁹💕
واقعا خدا با این سخن میخواسته چنین بگوید:
مهدي من ! تو به عرش من آمدي. تو مهمان من هستی.
بدان که همه هستی، از آن توست !
و عرش من خانه توست.
آسمانها و زمین، عرش و فرش، همه از براي توست.
مهدي من ! در اینجا غریبی نکنی !
قدم بگذار که خانه، خانه توست.
توجه کنیم که چرا خداوند به مهدي(علیه السلام) نگفت: «اهلا و سهلا ».
این جمله را به غریبی میگویند که تازه با او آشناشده اند،امام مهدي(علیه السلام)که غریبه نیست!
خـدا به مهـدي میگویـد: « مرحبا بکم»، تا فرشـتگان خیال نکنند مهدي(علیه السـلام) غریبه است،
نه، نور مهدي(علیه السـلام)هزاران سال پیش در عرش خدا بوده است.
هنوز هیچ فرشته اي خلق نشده بود که این نور اینجا بود.
خدا همه محبتی را که به مهدي(علیه السـلام) دارد با این جمله نشان میدهد،خدا مهدي را دوست دارد وچه بسـیار هم او را دوست دارد !
اکنون همه فرشتگان منتظرند تا ادامه سخن خدا را بشنوند.
تا این لحظه خدا فقط به مهدي(علیه السلام)خوش آمد گفته است.
***
بک اعطی
این دومین جمله اي است که از ملکوت اعلی به گوش میرسد.
فرض کن یک نفر را خیلی دوست داري، وقتی او را میبینی به او میگویی: «به خاطر تو زنده ام».
ّاما یـک وقت است که تو عـاشق او شـده اي، در اینجـا یـک واژه «فقـط» را در اول جملهات می آوري و میگویی: «فقط به خاطر تو زنده ام».
اضافه کردن واژه «فقط»، معناي جمله را تغییر میدهد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁰💕
آیا میدانی براي مفهوم واژه «فقط» در زبان عربی از چه واژه اي استفاده میشود؟
عرب ها کار را خیلی راحت کرده انـد، آنها به جاي اینکه واژه مخصوصـی براي مفهوم «فقط» درست کنند، با پیش انداختن قسمتی از جمله، این کار را میکنند.
اعطی بک :به واسطه توعطا میکنم
بک اعطی :فقط به واسطه توعطا میکنم.
در این جمله، واژه « بِکَ » بر واژه «اعطی» مقدم شده است.
***
خدا به مهدي(علیه السلام) میگوید:
ِبِکَ اُعطی
فقط تو محور عطا و بخشش من می باشی !
همه هستی و جهان را به طفیل وجود توخلق کرده ام.
تویی گل سرسبد عالم هستی
کس، هرچه بدهم به خاطر تو میدهم.
گوش کن ! سخن خدا ادامه دارد:
َبک اغفر
به واسـطه تو گناهان بندگانم را میبخشم. هر کس که بخواهد توبه کند و به سوي من باز گردد به واسطه تو، مهربانی خود را به او نازل میکنم.
تو تنها راه ارتباطی بندگانم با من میباشی.
هرکس که محتاج رحمت من است باید سراغ تو بیاید.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸¹💕
همسفرم ! این جمله هایی است که خدا با مهدي (علیه السلام) میگوید.
خدا به مهدي (علیه السلام) حکومت بر تمام جهان را میدهد و تمامی رحمت هاي خود را به او عطا میکند.
از این لحظه به بعد هرخیري و برکتی به کسی برسد از راه مهدي(علیه السلام) میرسد.
اگر جبرئیل که بزرگترین فرشـته خداست حاجتی داشـته باشد باید بداند که خدا حاجت او را به واسـطه مهدي(علیه السلام)
میدهد.
روزي همه بندگان به واسطه مهدي(علیه السلام) میرسد.
یادم باشد که اگر حاجتی مهم دارم باید دست توسل به مهدي(علیه السلام) بزنم، زیرا او بعد از خدا و به اذن خدا، همه کاره این عالم است.
اگر یکوقت شـیطان مرا فریب داد و گناهی کردم، بایـد خـدا را به حّق مهـدي(علیه السـلام) قسم بدهم که گناه مرا ببخشد،
زیرا همه عفو و بخشش خدا به دست اوست.
هنوز خدا با مهمان عزیزش سخن میگوید. لحظاتی میگذرد...
اکنون وقت خداحافظی فرا رسیده است. مهمانی بزرگ خدا تمام شده است.
گوش کن !خدا با جبرئیل و روح القدس سـخن میگوید: «اي فرشتگان من ! مهدي را به نزد پدرش باز گردانید و به او بگویید که نگران فرزندش نباشد، من حافظ و نگهبان مهدي هستم تا روزي که قیام کند و حق را به پا دارد و باطل را نابودکند».
من بـا خود فکر میکنم :چه رمز و رازي در این سـخن نهفته است؟چرا خـدا این پیام را براي امام عسـکري(علیه السـلام) می فرستد؟
آیا خطری جان مهدي(علیه السلام) را تهدید میکند؟ آیا دشمنن نقشه اي دارد؟
نمیدانم. بایدصبرکنیم.
این راز را به زودي کشف میکنیم.
***
امام عسکري(علیه السلام) در کنار سجاده خود نشسته است.
او نماز خود را تمام کرده و به آسمان نگاه میکند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸²💕
و نماز خود را تمام کرده و به آسمان نگاه میکند.
نگاهکن !
او دست خود را بلند میکند و مهدي(علیه السلام) را از فرشتگان میگیرد.
مهدي(علیه السلام) در آغوش گرم پدر است.
بوي آسمانها را گرفته است.
پدر او را میبوسد و میبوید، اکنون حکیمه وارد میشود، لبخنـدي بر لب دارد، او خیلی خوشـحال است.
حـال نرجس خوب است و میتوانـد به فرزنـدش
شیر بدهد.
امام عسکري(علیه السلام) مهدي(علیه السلام) را به حکیمه میدهد تا او را به نزد مادر ببرد.
حکیمه مهدي(علیه السلام) را می گیرد و به سوي نرجس میرود:
نرجس تو دیگر ملکه تمام هستی شده اي !
همه جهان به تو افتخار میکند که تو عزیز ترین مادر در نزد خدا هستی !
گل.خودت را بگیر و او را با شیره جانت سیراب کن !
نرجس نوزادش را براي اولین بار در آغوش میگیرد. و میخواهد به او شیر بدهد.
شیرین ترین لحظه براي یک مادر است.
هیچ قلمی نمیتواند خوشحالی یک مادر را در آن لحظه روایت کند.
نرجس فرزندش را میبوسد و میبوید، او را در آغوشش میفشارد و به او شیر میدهد.
***
هوا دیگر روشن شـده است و هنوز مهدي(علیه السـلام) در آغوش مادر است و مادر او را نوازش میکند.
در این لحظه ها هر مادري دوست دارد ساعت ها با فرزندش خلوت کند و هزاران بار فرزندش را ببوسد و ببوید.
ببین که نرجس چگونه با مهدي(علیه السلام)سخن میگوید !
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸³💕
ببین که نرجس چگونه با مهدي(علیه السلام) سخن میگوید ! او زلال ترین عشق مادري را نثار فرزندش میکند.
ناگهان صداي در خانه به گوش میرسد.
رنگ از چهره حکیمه میپرد،گویا او ترسیده است.
چه خبر است ؟
صداي در بار دیگر به گوش میرسد.
خداي من !
هر روز در همین وقت ها، اولین جاسوس زن می آمد تا از خانه امام گزارشی براي خلیفه ببرد.
حکیمه چه کند؟ در خانه را باز کند یا نه؟
اگر این جاسوس بیاید و مهدي(علیه السلام) را ببیند چه خواهد شد؟
خلیفـه جـایزه اي بسـیار زیـاد بـه کسـی میدهـد کـه خبرهـاي مخفی ایـن خـانه را به او برسانـد. اگر خلیفه خـبر دار بشـود که مهدي(علیه السلام)به دنیا آمده است حتما او راشهید میکند.
آخر آنها چقدر بیرحم هستند،چرا میخواهند نوزادي را که تازه به دنیا آمده است به قتل برسانند؟
اضطراب تمام وجود مرا فرا میگیرد، قلم از دستم میافتد.
حکیمه از سوز دل دعا میکند:خدایا خودت کمک کن !
او اشک در چشم دارد، باخود فکر میکند که مهدي(علیه السلام) را در کجا پنهان کنم؟
***
در یـک چشم به هم زدن، پرنـدگانی زیبا حاضـر میشونـد؛ نه آنها پرنـدگانی معمولی نیسـتند؛ آنها فرشـتگانی از عرش خـدا هستند.
امام عسـکري(علیه السـلام) فرزنـدش را از نرجس میگیرد و با یکی از آن فرشـتگان سـخن میگویـد.
فکر میکنم که او با جبرئیل سخن میگوید: «مهدي را به آسمانها ببر و از او محافظت نما».
آن فرشته نزدیک میآید، مهدي(علیه السلام) را از دست پدر میگیرد و میخواهد به سوي آسمان پر بکشد.
امام نگاهی به چهره فرزندش میکند، اشک در چشمانش حلقه میزند و میگوید: «مهدي! من تو را به آن کسی میسپارم که مادِر موسی، فرزندش را به او سپرد».
جبرئیل و دیگر فرشتگان به سوي آسمان پر میکشند و مهدي را با خود میبرند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁴💕
خداي من ! نرجس دارد گریه میکند !
او تازه میخواست نوزادش را در بغل بگیرد، اما نشد.
امـام عسـکري(علیـه السـلام) متوجه گریه نرجس میشـود، رو به او میکنـد و میگویـد: «گریه نکن ! به زودي فرزنـدت در آغوش تو خواهد بود و او فقط از سینه تو شیر خواهد خورد».
نگـاه نرجس به امام خیره میمانـد. امام براي او آیه چهاردهم سوره قصـص را میخوانـد:
موسی را به مادِر او بازگرداندیم تا قلب او آرام گیرد».
چرا امام این آیه را براي نرجس خواند؟
این آیه چه حکایتی دارد؟
باید به تاریخ نگاهی بیاندازیم ...
***
داستان یوکابد، مادِر موسی(علیه السلام) را که یادت هست؟
روزي او در گوشه اتاق خود نشسته بود. او خیلی نگران جان فرزندش بود.
مأموران فرعون درجستجوي نوزادان پسر بودند. آنها هزاران نوزاد پسر را سر بریده بودند.
یوکابد به موسی(علیه السلام) نگاه میکرد و اشک میریخت. او رو به آسمان کرد و گفت :خدایا چه کنم ؟
لحظه اي بعد،صدایی به گوش او رسید: «اي مادر موسی ! فرزند خود را در این صندوق بگذار و آن را به آب بیانداز».
این صدا از سوي آسمان بود که به گوش یوکابد رسیده بود.
او نگاهی به اطراف خود انداخت.
صندوقی را دید. فرشتگان این صندوق را از آسمان آورده بودند.
یوکابد فرزندش را در آن صندوق نهاد و به سوي رود نیل حرکت کرد وصندوق را در آب انداخت.
امواج سهمگین آب،صندوق را با خود بردند.
این امواج به سوي دریا میرفتند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁵💕
مادر با حسرت به صندوق نگاه کرد، او با خود فکر کرد که سرانجام موسی چه خواهد شد؟ نکند او در دریا غرق شود؟
مادر بیتاب شده بود و مهِر مادري در وجودش شـعله میکشـید و اشکش جاري شد. بار دیگر صدایی به گوشش رسید:
«ما موسی را به تو باز میگردانیم و دل تو را شاد میکنیم».
مادر با شنیدن این سخن آرام شد و به خانه خود رفت.
اما امواج دریا موسی(علیه السلام) را به کجا برد؟
فصل بهار بود و ملکه مصر، هوس دریا کرده بود. او همراه با فرعون به کنار ساحل آمده بود تا هوایی تازه کند.
سایبانی براي ملکه در کنار ساحل درست کرده بودند.
کنیزان زیادي در صف ایستاده بودند.
ِ
ملکه در کنار فرعون نشسته بود و به دریا خیره شده بود. نسیم بهاري میوزید.صدای موسیقی آب به گوش میرسید.
صندوقی در دریا شناور بود !
همه نگاه ها به آن سو رفت. امواج دریا آرام آرام،صندوق را به طرف ساحل آورد.
کنیزان به سوي صندوق رفته و آن را باز کردند، نوزاد زیبایی را در صندوق یافتند و او را براي ملکه آوردند.
سالها از زندگی زناشویی ملکه با فرعون میگذشت اما آنها بچهای نداشتند.
وقتی ملکه نگاهش به موسـی افتاد،خداوند مهِر موسـی(علیه السـلام) را در دل او قرار داد.
ملکه بی اختیار موسی(علیه السلام)
را در بغل گرفت و او را بوسید و گفت:چه بچه نازی است !
سپس ملکه رو به فرعون کرد وگفت: اي فرعون ! این بچه را به عنوان فرزند خود قبول کن ! ببین چه بچه خوشگلی است.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁶💕
فرعون میترسید این همان کسی باشد که قرار است تاج و تخت او را نابود کند، او میخواست این بچه را هم به قتل برساند.
ملکه اصـرار زیادي کرد و به او گفت: آخر تو بعـد از گذشت این همه سال، نباید فرزند پسـري داشـته باشـی که بعد از تو این تاج و تخت را به ارث ببرد؟
با اصـرار ملکه، فرعون در تصـمیم خود دچـار تردیـد شـد. نگـاهی به موسـی کرد . به خواست خدا ناگهان احساس کرد این بچه را دوست دارد.
آري، فقط خداست که همه دلها به دست اوست !
همه نگاه کردند و دیدند که فرعون، موسی(علیه السلام) را در بغل گرفته است و او را میبوسد و میگوید: پسرم !
همان لحظه اي که موسی(علیه السلام) در بغل فرعون بود، نوزادان زیادي در مصر کشته میشدند.
قدرت و عظمت خدا را ببین که چگونه موسی(علیه السلام) را در آغوش فرعون حفظ میکند تا به وعده خود عمل کند.
همه کنیزان به پایکوبی و رقص مشغول هستند،خداي دریا به فرعون پسري عنایت کرده است!!
در این هنگام، ناگهان صداي گریه موسـی(علیه السـلام) بلندشد، ملکه فهمید که این بچه گرسنه است و باید به اوشیر داد. او
سریع افرادي را به سطح شهر فرستاد تا همه زنان شیرده را در قصر جمع کنند.
اما موسی(علیه السلام) از آنها شیر نمیخورد و فقط گریه میکرد.
ملکه با موسی به قصر رفت. زنان زیادي آمده بودند.
فرعون غصه میخورد و از گرسنگی فرزندش خیلی ناراحت بود !
به راستی چقدر کارهاي خدا عجیب ولی با حکمت و زیبا ست !
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁷💕
فرعون که هفتاد هزار نوزاد را کشـته است تا موسی(علیه السلام) به دنیا نیاید، براي گرسنگیوموسی غصه میخورد و ناراحت
است.
موسـی(علیه السـلام)خواهري داشت که از این موضوع بـاخبر شـد. او به مادر خود خبر داد و از او خواست تا او هم براي شـیر دادن فرزند نزد فرعون برود.
وقتی موسـی(علیه السـلام) در آغوش مهربان مادر خود قرار گرفت،شروع به شیرخوردن کرد.
ملکه وقتی این صحنه را دید به سوي فرعون رفت و با شوقی زیاد فریاد زد: اي فرعون ! بچه ما شیر خورد!
شادي تمام وجود فرعون را فرا گرفت.
ملکه نگاه کرد دید که موسی(علیه السلام) با چه آرامشی در آغوش این مادر خوابیده است.
او رو به مادر موسی(علیه السلام)
کرد و گفت: آیـاحاضـر هسـتی که بچه مـا را به خـانه خود ببري و او را براي مـا بزرگ کنی؟ البته تو بایـد هر روز او را اینجا بیاوری تا ما بچه خودمان را ببینیم.
مادر موسی(علیه السلام) لبخندي زد و تقاضاي ملکه را پذیرفت.
ملکه دستور داد تا هدیه هاي بسیار ارزشمند به او دادند و او را همراه با نوزادش با احترام روانه خانه خودش کردند.
هنوزظهر نشده بودکه مادر درخانه خودش نشسـته بود و موسی(علیه السلام) را در آغوش گرفته بود.
او باخود فکر میکرد که چگونه خدا به وعده خود وفا کرد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁸💕
قرآن چقدر زیبا در این آیه از آرامش مادر موسـی(علیه السـلام)سخن میگوید: « موسی را به مادِر او بازگرداندیم تا قلب او آرام گیرد».
نرجس وقتی این آیه را میشنود، اشک چشم خود را پاك میکند و قلبش آرام میشود.
دِر خانه با شّدت بیشتري کوبیده میشود،گویا آن جاسوس زن رفته و مأموران را خبر کرده است،گویا آنها شک کرده اند.
در را باز کنید !
حکیمه با سرعت میرود در را باز میکند، مأموران همراه باجاسوس زن وارد میشوند.
آنها همه جاي خانه را میگردند، به همه اتاق ها سر میزنند،اما هیچ چیز تازه اي نمیبینند. همه چیز درشرایط عادي است، براي همین آنها نا امیدانه از خانه بیرون میروند.
همسفرم ! من به راز سخِن خدا پی میبرم.
آیا یادت هست وقتی مهدي(علیه السـلام) در عرش بود و مهمانی خدا تمام شد،خدا به فرشتگان گفت: «به پدر مهدي بگویید
که نگران نباشد، من حافظ و نگهبان مهدي هستم».
خدا میدانست که به زودي مأموران به این خانه خواهند آمد و اینجا را بازرسی خواهندکرد.
امام عسـکري(علیه السـلام) نگران جان پسرش است.اگر فرعون زمان خبردار شود که مهدي(علیه السلام) به دنیا آمده است،
حتمًا او راشهید میکند.
هیچ کس نمیتواند مهدي(علیه السلام) را به شهادت برساند، زیرا خدا حافظ و نگهبان اوست.
خدا کاري خواهد کرد که خبر ولادت مهدي(علیه السلام) از دشمنان پنهان بماند.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁸⁹💕
"دیدار آخرین فرزند آسمان"
امروز یکشنبه، هفدهم ماه شعبان است.
سه روز است که این نوزاد آسمانی به دنیا آمده است.
فرشتگان گاه گاهی او را از آسمان به نزد مادر می آورند و بعد از مدتی او را به آسمان باز میگردانند.
امـام عسـکري(علیه السـلام) درخـانه خـود نشسـته است و به موضـوعی مهم فکر میکنـد؛ ازطرفی بایـد ولاـدت مهـدي(علیه السلام) ازحکومت عباسی مخفی بماند و از طرف دیگر باید شیعیان از این موضوع باخبر بشوند.
شیعیان بایـد حّجت خـدا را بشناسـند، مهـدي(علیه السـلام) امام دوازدهم آنها است.
باید مهدي(علیه السـلام) را به آنها معرفی
کرد تا در آینده آنها دچار فتنه ها نشوند.
امام عسـکري(علیه السـلام) میدانـد که در آینـده عـده اي پیـدا خواهند شد و اینگونه باشـیعیان سـخن خواهند گفت: «امام یازدهم از دنیا رفت و هیچ فرزندي از او باقی نماند».
باید فتنه آنها راخنثی کرد.
این وظیفه بسـیار سـنگینی است که خدا بر عهده امام عسـکري(علیه السـلام)گذاشـته است، وظیفه اي که بسـیار مهم و سخت است.
تو خود میدانی که معرفی مهدي(علیه السلام) به شیعیان باید با دّقت زیادي انجام شود.
کافی است یکی از جاسوسان خلیفه از این موضوع با خبر بشود و به خلیفه گزارش بدهد، آن وقت خلیفه براي به دست آوردن
مهدي(علیه السلام)، ممک ناست به کاري هایی دست بزند:
دستگیري امام عسکري(علیه السلام)، زندانی و شکنجه کردن او،کشتن نرجس و...
خدا باید کمک کند تا امام عسکري(علیه السلام) بتواند این مأموریت را به خوبی انجام دهد.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹⁰💕
شب هیجدهم شعبان است، هوا مهتابی است، زیر نور ماه همه جا به خوبی نمایان است.
من باخود فکر میکنم:چند مأمور در کوچه اي که خانه امام در آنجا قرار دارد ایستاده اند. آنها همه چیز را زیر نظر دارند.
کم کم ابرهاي سیاه آسمان را میپوشانند، دیگر مهتاب پیدا نیست، همه جا در تاریکی فرو میرود.
صداي رعد و برق به گوش میرسد، باران تندي میبارد.
سر تا پاي مأموران خیس شده است، یکی از آنها میگوید:
-- زیر این باران، هیچ کس از خانه بیرون نمی آید،خوب است ما برویم و درجایی پناه بگیریم.
--فکرخوبی است.
آنها خود را با عجله به مرکز فرمانـدهی میرساننـد، میبیننـد که همه، از فرمانـده گرفته تا مأمور، مست شـده اند و اکنون در خواب هستند،گویا اینجا بزم شراب برپا بوده است.
آنهـا وقتی این صـحنه را میبینـد نفس راحتی میکشـند، هیـچ کس تا صـبح به هوش نمی آیـد، آنها با خود میگوینـد: می توانیم این چند ساعت را راحت بخوابیم.
موقعی که اذان صبح را بگویند به محل نگهبانی خود خواهیم رفت.
***
در تاریکی شب،گروهی به سوي خانه امام عسـکري(علیه السلام) میروند. در این کوچه هیچ نگهبانی نیست. آنها میتوانند به راحتی به خانه امام بروند.
گویا امام قبلا از همه آنها دعوت کرده است تا امشب براي مسأله ی مهم به خانه او بیایند.
همه در حضور امام نشسـته اند. امام میخواهد با آنها سـخن بگوید، فرصت زیادي نیست، باید سـریع به سـراغ اصل موضوع رفت.
امام به آنها خبر میدهد که خدا به وعده اش عمل کرده و امام دوازدهم شیعه به دنیا آمده است.
همه خوشحال میشوند، بعضی ها به سجده میروند و خدا را شکر میکنند.
امام از جا بر میخیزد و از اتاق بیرون میرود، بعـد از مـدتی، او در حالی که مهـدي(علیه السـلام) را روي دست گرفته است،وارد اتاق میشود.
همه از جاي خود بلند میشوند و احترام میکنند. اشک در چشم آنها حلقه میزند.
چهره مهدي(علیه السلام) مانند ماه میدرخشد،خالی که در گونه راستش است مثل ستاره میدرخشد.
امام عسـکري(علیه السلام) به آنان رو میکند و میگوید: «این فرزند من است و امام شما بعد از من است. او همان قائم است که قیام خواهد کرد و همه دنیا را پر از عدالت خواهد نمود».
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹¹💕
سخن امام عسـکري(علیه السـلام)کوتاه است، او پیام خود را به شیعیان منتقل کرد.
هرکدام از آنها باید سفیرانی باشند که در زمان مناسب این پیام را به دیگران برسانند.
آري، این پیام باید به همه برسد، به همه تاریخ !
خط امامت ادامه پیـداکرده است. دنیا هرگز بـدون امام باقی نمی ماند. اگر لحظهاي امام معصوم نباشد دنیا در هم پیچیده میشود.
***
مستحب است پدر براي فرزندش که تازه به دنیا آمده است « عقیقه » بکند.
میپرسی عقیقه یعنی چه؟
وقتی خدا به تو بچه اي میدهد گوسفندي تهیه میکنی و آن را ذبح میکنی و با گوشتش غذایی
به مردم میدهی.
اینکار باعث میشود تا بلاها از فرزند تو دور شود. به این کار عقیقه میگویند.
امام عسکري(علیه السلام) میخواهد تا براي فرزندش، عقیقه کند، قلم وکاغذ در دست میگیرد و نامه اي به بعضی از یاران
نزدیک خود در شهرهاي مختلف مینویسد و از آنها میخواهد تا گوسفندانی را خریداري نموده و براي مهدي(علیه السلام) عقیقه کنند.گویا سیصد گوسفند خریداري میشود و همه آنها به
نیت سلامتی مهدي(علیه السلام) ذبح میشوند.
خیلی از شیعیان از این غذا میخورند و فقط چند نفري از راز ولادت مهدي(علیه السلام) باخبر میشوند.
تولّد حضرت مهدي(علیه السلام) باید مخفی بماند، مبادا دشمنان خبردار بشوند.
***
امروز جمعه، بیست و یکم ماه شعبان است. هفت روز است که مهدي(علیه السلام) به دنیا آمده است.
حکیمه دلش براي دیـدن مهـدي(علیه السـلام) تنـگ شـده است. او به سوي خـانه امام عسـکري(علیه السـلام) می آیـد تا گل
نرجس را ببیند.
حکیمه واردخانه میشود و خدمت امام عسکري(علیه السلام) میرود.سلام میکند و جواب میشنود.
امام به او میگوید: فرزندم مهدي را برایم بیاور.
حکیمه به نزد نرجس میرود،سـلام میکند و میبیند که مهدي در آغوش مادر آرام گرفته است.
اکنون مهدي را براي امام عسکري(علیه السلام) میآورد.
پدر فرزندش را در آغوش میگیرد، او را میبوسد و با او سخن میگوید:
پسرم ! عزیزم ! برایم از کتاب هاي آسمانی بخوان !
او « ُصُحف ابراهیم(علیه السلام)» را به زبان سریانی میخواند.
و مهدي شروع به خواندن میکند. ل ّ
سپس کتاب هاي آسمانی نوح، ادریس و صالح(علیه السلام) را میخواند.
تورات موسی(علیه السلام) و انجیل عیسی(علیه السلام) و قرآن محمد (صلی الله علیه و آله) را هم میخواند.
پدر با تمام وجودش به صداي فرزندش گوش میدهد.
مهدي(علیه السلام) بهترین قاري قرآن است !
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹²💕
همسفرم !
دیگر موقع بازگشت است،خودت میدانی که ما نباید در این شهر زیاد بمانیم.
آمـاده سـفر میشویم. مـا نمیتوانیم به خـانه امـام عسـکري(علیه السـلام) برویم.
از همین جا دست روي سـینه میگـذاریم و
خداحافظی میکنیم.
از شهر بیرون می آییم.سواري را میبینیم که آشنا به نظر میآید.
آیا تواو را میشناسی؟
سلام میکنم و میگویم:
-- آیا ما قبلا همدیگر راجایی ندیده ایم؟
--فکر میکنم در خانه امام عسـکري(علیه السـلام) همدیگر را ملاقات کردیم. آن شبی که امام عسـکري(علیه السـلام)،خبر ولادت فرزندش را به شیعیانش داد.
-- یادم آمد.شما از یاران امام عسکري(علیه السلام) هستید. اکنون کجا میروید؟
--امام نامه اي را به من داده است تا آن را به ایران ببرم.
--چه جالب. ما هم داریم به ایران میرویم.
-- پس ما میتوانیم همسفران خوبی براي هم باشیم.
حرکت میکنیم....وقتی وارد خاك ایران میشویم او به من خبر میدهد که این نامه براي یکی از شـیعیان شهر قم است. من خوشحال میشوم زیرا من هم به شهر قم میروم.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴 eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
#قصهٔ_دلبری
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹³💕
به سوي شیخ احمد ابن اسحاق میرویم تا فرستاده امام عسکري(علیه السلام)، نامه را تحویل بدهد.
او همان پیرمردي است که آنجا در کنارجوانان کار میکند. نزد او میرویم.سـلام میکنیم و جواب میشـنویم.
نامه رسان به اوخبر میدهد که نامه اي از سامرا آورده ایت.
چهره شیخ مانند گل میشکفد. او به سوي رودخانه میرود تا دست گل آلودش را بشوید، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالی جاري شده است.
اکنون شیخ نامه را تحویل میگیرد و بر روي چشم میگذارد.
همه میخواهنـد بدانند در این نامه چه نوشـته شده است.شـیخ عادت داشت که نامه هاي امام عسـکري(علیه السـلام) را براي مردم قم میخواند.
شیخ نامه را باز میکند و آن را میخواند، اشک شوق در چشمانش حلقه میزند.
همه منتظر هسـتند بداننـد در نـامه چه چیزي نوشـته شـده است؛ اما شـیخ نامه را در جیب خود میگـذارد و به سوي خانه خود حرکت میکند. همه تعجب میکنند؛چرا او نامه را براي آنها نمیخواند؟چرا؟
***
--کجا میروي، آقاي نویسنده؟
-- به خانه میرویم. ما از سفري طولانی آمده ایم و نیاز به استراحت داریم.
-- بعدها آنقدر فرصت داریم که استراحت کنیم. بیا برویم ببینیم ماجراي آن نامه چه بوده است؟
-- باشد. برویم.
راستش را بخواهی، من از این اخلاق تو خیلی خوشم می آید، به خاطر همین است که تو این قدر پیش من عزیز هستی !
به سوي خانه شیخ میرویم.
خانه او پشت بازار است. ما وارد بازار میشویم. مغازه هاي زیادي است. باخود فکر میکنی در
هنگام بازگشت براي خانواده خود سوغاتی بخري.
واردکوچه باریکیمیشویم، در کنار خانه شـیخ می ایستیم. دِرخانه را میزنیم،کسـی در را براي ما باز میکند. واردخانه شده و درون اتاق مینشینیم.
- وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟🪴 Eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
#قصهٔ_دلبری
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹⁴💕
نمیدانم به چه فکر میکنی.
تو نگاهت به گوشه اي خیره میماند.صدایت میزنم،متوجه نمیشوي.
دوباره صدایت میزنم، تو نگاهم میکنی و میگویی: «سادگی این خانه مرا به فکر فرو برد.خانه اي کوچک و ساده !چگونه باور کنم که اینجا خانه بزرگترین دانشمند جهان تشیع است؟».
دِر اتاق باز میشود وشیخ وارد میشود، ما از جا برمیخیزیم.سلام میکنیم و جواب میشنویم.
من سینه ام را صاف میکنم و میگویم:
--شـما نماینده امام عسـکري(علیه السـلام) هستید. میخواستیم بدانیم در آن نامه اي که صـبح به دست شما رسید چه نوشته
شده بود.شماچرا آن نامه را براي مردم نخواندید؟
-- آن نامه اي خصوصی بود و نباید مردم از آن با خبر میشدند.
-- آیا میشود شما براي ما آن نامه را بخوانید؟
--گفتم آن نامه خصوصی بود.
--من دارم کتابی براي جوانان مینویسم،جوانان شیعه حق دارند بدانند در این نامه چه چیزين وشته شده است.
--گفتی که نویسنده اي ! باشد. من نامه را براي شما میخوانم تا آن را براي جوانان آینده بنویسی. روزگاري فرا میرسد که دشمنان مکتب شیعه به فکر غارت اعتقادات جوانان خواهند افتاد. آن روز باید قلم نویسندگان شیعه از این مکتب دفاع کند.
شیخ از جاي خود بلند میشود و از اتاق بیرون میرود.
***
وقتی شیخ برمیگردد، نامه امام در دست اوست.
او نامه را برچشم میکشد و آن را باز میکند وشـروع به خواندن آن میکند: «به نام خدا.خداوند به وعده خود وفا نمود و
فرزند من به دنیا آمد. تو این مطلب را نزد خودت نگه دار و به مردم قم نگو. من این خبر را فقط به دوسـتان خصوصـی خود گفتم و دوست داشـتم که تو هم از آن بـا خبر شوي تـا قلبت شاد شود همان طورکه خـدا قلب مرا
شاد نموده است».
- وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟🪴 Eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹⁰💕
شب هیجدهم شعبان است، هوا مهتابی است، زیر نور ماه همه جا به خوبی نمایان است.
من با خود فکر میکنم:چند مأمور در کوچه اي که خانه امام در آنجا قرار دارد ایستاده اند. آنها همه چیز را زیر نظر دارند.
کم کم ابرهاي سیاه آسمان را میپوشانند، دیگر مهتاب پیدا نیست، همه جا در تاریکی فرو میرود.
صداي رعد و برق به گوش میرسد، باران تندي میبارد.
سر تا پاي مأموران خیس شده است، یکی از آنها میگوید:
-- زیر این باران، هیچ کس از خانه بیرون نمیآید، خوب است ما برویم و درجایی پناه بگیریم.
--فکرخوبی است.
آنها خود را با عجله به مرکز فرمانـدهی میرساننـد، میبیننـد که همه، از فرمانـده گرفته تا مأمور، مست شـدهاند و اکنون در خواب هستند،گویا اینجا بزم شراب برپا بوده است.
آنهـا وقتی این صـحنه را میبینـد نفس راحتی میکشـند، هیـچ کس تا صـبح به هوش نمیآیـد، آنها باخود میگوینـد: می توانیم این چند ساعت را راحت بخوابیم.
موقعی که اذان صبح را بگویند به محل نگهبانی خود خواهیم رفت.
***
در تاریکی شب،گروهی به سوي خانه امام عسـکري(علیه السلام) میروند.
در این کوچه هیچ نگهبانی نیست.
آنها میتوانند به راحتی به خانه امام بروند.
گویا امام قبلا از همه آنها دعوت کرده است تا امشب براي مساله مهمی به خانه او بیایند.
همه در حضور امام نشسـته اند. امام میخواهد با آنها سـخن بگوید، فرصت زیادي نیست، باید سـریع به سـراغ اصل موضوع رفت.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴 Eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
#قصهٔ_دلبری
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹⁵💕
با شـنیدن این نامه خیلی به فکر فرو میروم.چرا امام عسکري(علیه السلام) دستور داده اند که خبر ولادت مهدي(علیه السلام) در شهر قم هم منتشر نشود؟
اینجـا که قم و مرکز تشـیع است. بیشتر مردم از علاـقه منـدان به اهـلبیت(علیهمالسـلام) هسـتند. چرا بایـد این خبر از آنها هم پنهان بماند؟
درست است که همه مردم این شهر شیعه هستند، اما کشور ایران زیر نظر حکومت عباسیان اداره میشود. آنها در همه شهرها،
جاسوسان زیادي دارند که تمام خبرها را به خلیفه گزارش میدهند.
حتمًا شنیده اي که روزگاري گریه بر حسین(علیه السلام)جرم بود وحکمش اعدام !
ولی روزي که حسـین(علیه السـلام) در مـدینه به دنیـا آمـد، همه مـدینه غرق شـادي شـد. آري، هیـچگـاه خبر ولادت او جرم محسوب نمیشد.
اما اگر تو امروز خبر ولادت مهدي(علیه السلام) را بدهی، هم جان خود و هم جان امام خود را به خطر انداخته اي.
به راستی که مهدي(علیه السلام)خیلی مظلوم است !
حکومت عباسی سالهاست امام عسکري(علیه السلام) را در سامرا زندانی کرده است او زنان جاسوس استخدام کرده است تا اگر نرجس حامله بشود به اوخبر بدهند.
این حکومت میخواهد هرطورشده است مهدي(علیه السلام) را به قتل برساند !
***
اکنون شیخ به من رو میکند و میگوید:
-- براي جوانان از روزگاري که مهدي(علیه السلام) از دیده ها پنهان شود، بنویس.آنها باید براي آن روزگار سخت آمادگی پیدا کنند.
-- مگر قرار است مهدي(علیه السلام) از دیده ها پنهان شود؟ آري،خود پیامبر در سخنان خود به این نکته اشاره کرده است که فرزندم مهدي(علیه السلام)، از دیده ها پنهان خواهدشد و در آن زمان بسیاري از مردم دچار گمراهی خواهند شد.
-- ما در آن زمان چه خواهیم کرد؟
-- آیا دیده اي که در روزهاي ابري،چگونه خورشـید به جهان روشـنایی میرساند؟ اگرچه خورشید از دیده ها پنهان است؛اما از نور آن حضرت بهره خواهید برد.
- وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟🪴 Eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
[ #قصه_دلبری ]📚
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹³💕
ما دشت ها، کوه ها وصحراها را پشت سر میگذاریم. روزها و شب ها میگذرد.
امروز شیعیان در سامرا و بغداد و کوفه در سختی هستند؛ قم پایگاهی براي مکتب تشیع است
حالا دیگر در نزدیکی شـهر قم هستیم. قم پایتخت فرهنگی جهان تشیع شده است.
شیعیان در این شهر از آزادي خوبی برخوردار هستند.
من رو به نامه رسان میکنم و میپرسم:
-- ببخشید،شما نامه را میخواهید به چه کسی بدهید؟
--امام عسکري(علیه السلام) این نامه را به من داده تا به «احمد بن اسحاقی قم » بدهم. آیا تو او را میشناسی؟
-- همـه او را میشناسـند او از علمـاي بزرگ این شـهر است و همه به او احـترام میگذارنـد. اهـل قم او را «شـیخ»صـدا می زنند.
-- من میخواهم به خانه او بروم.
خیلی خوشحال میشوم که میتوانم به او کمکی بکنم؛شاید به این و سیله بتوانم از متن نامه باخبر شوم.
ابتدا براي زیارت به حرم حضرت معصومه(علیها السلام) میرویم. آن بانویی که خورشید این شهر است.
بوي گلیاس را میتوانی در اینجا احساس کنی.
سـاعتی در حرم می مـانیم، نماز زیارت میخوانیم، اینجا بوي مـدینه میدهـد، تو متوجه میشوی که شیخ درخانه نیست.
بعدا ز زیارت به سوي خانه شیخ میرویم، در را میزنیم.
از آشنایان سوال میکنیم که شیخ را کجا میتوانیم پیداکنیم،.
جواب میدهند باید به خارج از شهر برویم.کنار رودخانه.
در آنجا مسجدي میسازند. او در آنجاست.
تواز من میپرسی:چرا مسجد را در خارج از شهر میسازند؟من نمیدانم چه جوابی به تو بدهم،صبرکن تا از یکی بپرسم.
به سمت خارج شهر حرکت میکنیم تا به کنار رودخانه برسیم.
نگاه کن،گویا همه مردم شهر در اینجاجمع شده اند. همه مشغول کار هستند و در ساخت این نم
مسجد کمک میکنند.
یکی از دوستان مرا میبینم.صدایش میزنم و از او توضیح میخواهم. او میگوید:
-- مگرخبر نداري که این مسجد به دستور امام ساخته میشود؟
-- نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسیده ام.
--چند ماه قبل نامه اي از سامرا به شـیخ احمد بن اسـحاق رسـید. در آن نامه امام عسـکري(علیه السـلام) از شیخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگی در این مکان ساخته شود.
--چرا این مسجد در خارج از شهر ساخته میشود؟
-- این دسـتور امام است. این مسجد براي همیشه در تاریخ شیعه است. روزگاري خواهد آمد که شهر قم بسیار بزرگ میشود و
این مسجد در مرکز شهرخواهد بود.
به زودي ساختمان مسجد تمام میشود و تو میتوانی در آن نماز بخوانی.
شیعیان در طول تاریـخ به این مسـجد خواهنـد آمد و نماز خواهند خواند.
شایسـته است تو نیز وقتی به قم سـفر میکنی در این مسجد نمازي بخوانی.
اینجا مسجدامام عسکري(علیه السلام) است.
وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟ ⃟•🪴
https://eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
#قصهٔ_دلبری
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹⁷💕
تا نام سامر را میشنوي، همه خاطرات آنجا برایت زنده میشود، دیدار گل نرجس، بوي بهشت، زیارت آفتاب!
رو به من میکنی. من با نگاهت همه چیز را میفهمم. تو میخواهی که همراه شیخ برویم.
این چنین میشود.که به.سوي سامرا حرکت میکنن
یم.
***
ما همراه با شیخ احمد بن اسحاق سفرکرده ای مو اکنون در نزدیکی شهر سامرا هستیم.
وقتی وارد شهر میشویم به سوي خانه همان پیرمردي میرویم که نامش بشر بود.
آیا او را به یاد داري؟ همان پیرمردي که به دستور امام به بغداد رفت و بانو نرجس را به سامرا آورد.
دِر خانه بشر را میزنیم.
او با دیدن ما خیلی خوشحال میشود و ما را به داخل خانه میبرد.
از اوضاع شهر سامرا سوال میکنیم. او برايم ا میگوید که سـپاهیان مهَتدي - همان خلیفه زاهد نما - را کشتند و باخلیفه اي جدیدبه نام معَتمد بیعت کردند.
این خلیفه جدید بیشتر به فکرخوش گذرانی و عیاشی ّاست.
من رو به بشر میکنم و در مورد امام عسکري(علیه السلام) و فرزندش مهدي(علیه السلام)سوال میکنم.
خدا را شکر که آنها در سلامت کامل هستند، اکنون مهدي(علیه السلام)حدود سه سال دارد.
خوب است در مورد بانو نرجس هم سوالی از او بکنم. نمیدانم چه میشود تا نام بانو را به زبان میآورم اشک در چشمِ بشر حلقه میزند. من نگاهی به او میکنم و از او میخواهم توضیح بدهد.
بـشر برایم میگوید که نرجس آرزو میکرد مرگ او زودتر از مرگ امام عسکري(علیه السلام) باشدو اکنون بانو به آرزوي
خود رسیده است. او در بهشت مهمان حضرت فاطمه(علیها السلام) است.
نرجس از خدا خواسته بودکه مرگش زودتر از محبوبش فرا رسد.
شایـد نرجس میخواسـته است به دو بـانوي بزرگ اقتـدا کنـد،خـدیجه(علیهـا السـلام) قبل از پیامبر از دنیا رفت، فاطمه(علیها
السلام) هم قبل از علی(علیه السلام)!
***
در فرصت منـاسبی همراه شـیخ به خـانه امـام عسـکري(علیه السـلام) میرویم، این سـعادت بزرگی است که میتوانیم بـا امام دیداري تازه کنیم. این دیدار روح تازه اي به ما میدهد.
ّمحبت زیادي به شیخ میکند و با او سخن میگوید و به سوال هاي او پاسخ میدهد.
بعداز لحظاتی شـیخ سـکوت میکند. هرکس جای او باشد دوست دارد که مهدي(علیه السلام) را ببیند، این آرزوي اوست؛
اما نمیداند که آیا این آرزو را به زبان بیاورد یا نه؟
آیا من لیاقت دارم مهدي(علیه السلام) را ببینم؟ آیا خدا این توفیق را به من میدهد؟
شیـخ در همین فکرهاست که ناگهان امام عسـکري(علیه السـلام) او راصـدا میزنـد: «اي احمـدبن اسـحاق ! بدان که از آغاز
آفرینش دنیا تا به امروز، هیـچگاه دنیا ازحّجت خـدا خالی نبوده است و تا روز قیامت هم، دنیا بدون حّجت خدا نخواهدبود.
رحمت هاي الهی که برشما نازل میشود و هر بلایی که ازشما دفع میشود به برکت حّجت خداست».
اکنون شیخ رو به امام عسکري(علیه السلام) میکندو میگوید: «آقاي من! امام بعدشما کیست؟».
امام عسکري(علیه السلام) لبخندي میزند وسپس از جا برمیخیزد و از اتاق خارج میشود.
بعداز لحظاتی، امام عسکري(علیه السلام) درحالی که کودک سه ساله اي را همراه خود دارد ،وارد اتاق میشود.
شیخ به چهره این کودك نگاه میکند که چگونه مانند ماه میدرخشد.
امام عسـکري(علیه السـلام) رو به شـیخ میکند و میگوید: «این پسرم مهدي(علیه السلام) است که سرانجام همه دنیا را پر از عدل و داد خواهدکرد».
اشک در چشم شیخ حلقه میزند. او نمیداند چگونه خدا راشکرکند که توفیق دیدار مهدي(علیه السلام) را نصیب او کرده است.
مشتاقان بیشماري آرزو دارند تا گل نرجس را ببینند و از این میان امروز او انتخاب شده است.
شیخ به فکر فرو میرود. او میفهمد که چرا توفیق این دیدار را پیدا کرده است.
شیعیان قم از تولّد مهدي(علیه السـلام)خبر ندارند. اگر براي امام عسـکري(علیه السلام) اتفاقی پیش بیاید،چه کسی باید براي مردم امام بعدی را معرفی کنـد؟ امروز او انتخـاب شـده است تا مهـدي را ببینـد و این خبر را به قم ببرد و مردم را به حقیقت راهنمایی کند.
مردم قم بایـد امـام دوازدهم خـود را بشناسـند.چه کسـی بهـتر از او میتوانـد این مـأموریت را انجـام بدهـد؟ همه مردم قم به
راستگویی او ایمان دارند.
- وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟🪴 Eitaa.com/heiyat_majazi
⃟ ⃟•🪴
#قصهٔ_دلبری
ـــــــــ ـ ـ ـ
⸤ نام: #آخرین_عروس ⸣
#قسمت⁹⁸💕
شیخ به فکر فرو رفته است، او به مأموریت مهم خود فکر میکند.
بعد از مدّتی، امام عسـکري(علیه السـلام) رو به او میکند و میگوید: «به خدا قسم! زمانی فرا میرسد که فرزندم از دیده ها پنهـان میشود و روزگـار غیبت فرا میرسـد. در آن روزگـار فتنه هاي زیادي روي میدهـد و بسـیاري از مردم، دین و ایمان خود را از دست میدهند.کسانی از آن فتنه ها نجات پیدا خواهند کرد که در اعتقاد به امامت فرزندم ثابت قدم بمانند و براي ظهور او دعاکنند».
شیـخ که با دّقت به این سـخنان گوش کرده است به فکر فرو میرود. به زودي روزگار غیبت آغاز خواهدشد، روزگاري که دیگر نمیتوان امام را دید، براي شیعیان روزگار سختی خواهدبود، فتنه ها از هرطرف هجوم خواهدآورد.
شیخ سخن امام عسکري(علیه السلام) را به دّقت بررسی میکند.
راه نجات از آن فتنه ها مشخص شده است. هر کس بخواهد در آن روزگار، اهل نجات باشد، بایدبه دو ویژگی توجه کند:
الف. ثابت بودن بر اعتقاد به مهدي(علیه السلام)
ب . دعا کردن براي ظهور مهدي(علیه السلام)
شیخ با خود میگوید که وقتی به قم بروم این سـخن ارزشمند را براي مردم نقل خواهم کرد تا آنها به وظیفه خود آشناشوند
او در همین فکر است که صدایی توجه او را به خود جلب میکند: "انا بقیة الله: من ذخیره خدا هستم."
این صدا از کیست؟
درست حدس زدي، این امام توست که خود را معرفی میکند.
چرا مهدي(علیه السلام)خود را این گونه معرفی ّ
کرده؟
حتمـًا دیـده اي بعضـی افراد، وسایـل قیمـتی تهیه کرده و آن را درجـایی مطمئن قرار میدهنـد. آن وسایـل، ذخیره هـاي آنها هستند.
خدا هم براي خود ذخیره اي دارد. او پیامبران زیادي براي هدایت بشـر فرسـتاد. پیامبران همه تلاش خود را انجام دادند اما نتوانستند یک حکومت الهی را به صورت همیشگی تشکیل بدهند، زیرا زمینه آن فراهم نشده بود.
خـدا مهـدي(علیه السـلام) را براي روزگاري ذخیره کرده است که زمینه ظهور فراهم شود و در آن روز، مهدي(علیه السـلام)،
حکومت عدل الهی را در همه جهان برپا خواهد نمود.
آري، مهدي(علیه السلام)، است، او ذخیره خداست. او یادگار همه پیامبران است.
همسـفرم! امروز که مهدي(علیه السلام) در آغوش پدر است و بیش از سه سال ندارد،خودش را بقیة الله معرفی خواهدکرد.
وقتی که خـدا به مهـدي(علیه السـلام) اجازه ظهور بدهد او به کنارکعبه می آید. آن روز فرشـتگان دسـته دسـته براي یاري او
خواهند آمد.
جبرئیل با کمال ادب به نزد او خواهد رفت و چنین خواهد گفت: «آقاي من ! وقت ظهور تو فرا رسیده است».
مهـدي(علیه السـلام) به کنار دِر کعبه رفته و به خانه توحیـد تکیه خواهـد زد و این آیه را خواهندخواند: بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین
« اگرشما اهل ایمان هستید من بقیُه الّله وحّجت خدا هستم».
آن روزصداي مهدي(علیه السلام) در همه دنیاخواهدپیچید.
همسفرم! قرآن،چقدر زیبا، مهدي(علیه السلام) را معرفی میکند.
از این به بعد هر وقت این آیه قرآن را میخوانی به یاد مهدي(علیه السلام) می افتی.
به راستیچراخدا مهدي(علیه السلام) را براي ما اینگونه معرفی میکند؟
خدا میگویدکه این آقا براي ما بهتر از همه است.
چرا؟
و تو بایدساعت ها بلکه روزها به سخن خدا فکرکنی...
پایان
- وِراجاند؛
دھــانهاۍ؏شـقنچشیـدھ :)
⃟🪴 Eitaa.com/heiyat_majazi