eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
420 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی‌_امنیتی_عاکف #قسمت_چهل_و_هفتم #پارت_اول وقتی قرار شد سنس
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• 📚•] بلند شدم رفتم بیرون و خیلی عادی قدم زدم. رفتم دوطبقه پایین تر، نگاهی به موبایلم کردم و وقت گرفتم. راهرو کمی شلوغ بود، ترجیح دادم رفت و آمدها کم بشه و برم سمت اتاق دکتر افشین عزتی. نگران وقت بودم چون به شدت محدودیت داشتم. دقایقی ایستادم و تا رفت و آمدها کم بشه که پس از دقایقی این اتفاق افتاد... بسم الله گفتم و رفتم سمت اتاق دکتر افشین عزتی! وقتی رسیدم فورا سنسور و بردم جلوی دستگاه کنار درب اتاق عزتی نگه داشتم. سه تا بوق زد و چراغ سبز روشن شد. دکمه تایید و اون کدی رو که معاونت امنیت سازمان اتمی برای ورود به دفتر عزتی بهم دادند وارد کردم و خداروشکر باز شد. رفتم داخل فوری در و بستم! مشغول بررسی در و دیوار و... دفتر دکتر افشین عزتی بودم تا به تیمی که قرار هست برای عصر بیاد اقدامات فنی_اطلاعاتی انجام بده توضیح بدم که وضعیت اتاق به چه شکلی هست و کجا و در چه قسمتی میتونن ابزار و کار بزارن.. حدود یک دقیقه ای گذشته بود و مشغول بررسی بودم، اون اتفاقی که نباید می افتاد، از شانس بدِ من افتاد. گوشیم صدا کرد. از جیبم در آوردم دیدم عاصف هست. نوشت: « فورا بزن بیرون. بد آوردی. طرف یه طبقه با تو فاصله داره. از بخش 13 خارج شد. » باید فورا به مدت ده ثانیه، دیوار و تجهیزات روی دیوار اتاق عزتی رو بررسی میکردم و به ذهنم میسپردم. تپش قلب شدیدی گرفته بودم. اگر عزتی منو میدید، هم من سوخت میرفتم وَ هم پروژه از این لحظه به بعد برای همیشه منتفی میشد. چون حضور یک شخص ناشناس باعث این میشد عزتی بفهمه که قطعا در تور نیروهای اطلاعاتی امنیتی قرار گرفته. یه صندلی گذاشتم رفتم روی اون ایستادم تا دریچه باد کولر و پشت ساعت و چندجای دیگه رو نگاه کنم. فورا همه چیزارو به ذهنم سپردم.. حالا دلیلش و بعدا بهتون میگم. بلافاصله صندلی رو با آستینم پاک کردم تا ردخاکی کفشم روی اون باقی نمونه و فورا برگردوندمش سر جای قبلیش. سریع اومدم سمت درب اتاق عزتی برای خروج.. تمام ترسم از این بود نکنه افشین عزتی من و ببینه! سنسور و زدم.. یک بار.. دوبار.. سه بار.. چهاربار. پنج بار... وای خدای من... سنسور لعنتی عمل نمیکرد. هربار که یادش می افتم تموم تنم میلرزه... نمیدونستم باید چه غلطی کنم. استرس بدی داشتم.. اصلا فرصت نداشتم و باید از اون دفتر میزدم بیرون. فقط و فقط به اندازه 20 ثانیه فرصت داشتم. شاید هم کمتر. استرس استرس استرس.. باید به جای من بودید تا میفهمیدید چه حالی داشتم! پیشونیم عرق کرده بود، هر لحظه با استینم پاکش میکردم و سنسنور و میزدم اما تایید نمیکرد و اجازه وارد کردن کد و نمیداد!!! بہ قلــم🖊: ... 🌐 @kheymegahevelayat [•🌹•] @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی‌_امنیتی_عاکف #قسمت_پنجاه_و_یکم #پارت_اول اومدم داخل راهر
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 [• 📚•] _چشم عزیزم. میخوای من بیام؟ بگو کجایی الان سریع خودم و میرسونم بهت. +نمیدونم. یه کم صبر کن بهت خبر میدم. _وا. مگه نمیگی ببینیم هم و !؟ دیگه ببینم چی میشه و بهت خبر میدم چه داستانیه؟! +نمیدونم فاطمه! اصلا مخم کار نمیکنه الآن! یا باید خودم بیام خونه، یا باید هماهنگ کنم بیای دفترم اداره. یا باید با رییسمون هماهنگ کنم بیای یکی از خونه های امن چنددقیقه هم و ببینیم. از طرفی نمیخوام بیای ادارمون. خوشم نمیاد بیای محل کارم. اصلا گیج شدم! _باشه. هر جور صلاح میدونی. +میشه یه کم حرف بزنی با من تا شارژم کنی؟ خندید و گفت: _آره عزیزم. چرا نمیشه! اما قبلش یه سوال ازت بپرسم راستش و میگی؟ +فاطمه زهرا؟ _ببین محسن، من میدونم الان چی میخوای بگی.. میخوای بگی من کی بهت دروغ گفتم. من میدونم تو راستگوترین مرد روی زمینی، اما گاهی حقیقت رو به من نمیگی که چت میشه و چرا انقدر به هم میریزی! این به این معنا نیست که دروغ میگی، نه اصلا اینطور نیست قربونت برم. منظورم اینه با من حرف نمیزنی و اصل موضوع رو نمیگی. تو برای همه گوش شنوایی اما هیچ وقت خودت نخواستی که یکی حرفات و بشنوه. من باید شبا از کابوسایی که میبینی.. تا این و گفت یه تکونی خوردم؛ حرفش و قطع کردم گفتم: +فاطمه من زنگ زدم حالم خوب بشه. الانم با تو صحبت میکنم خوبم. نیازی نیست همه چیزارو بهت بگم. بگذریم. _باشه شوهر زورگوی من. همین دیکتاتور بازیات هست که منو عاشق تو کرده. من الآن هرچی بگم تو حرف خودت و میزنی. + فاطمه، ناهار چی درست کردی؟ _تو که معلوم نیست بیای خونه ! منم گفتم که امروز با دوستم برم بیرون! بہ قلــم🖊: ... 🌐 @kheymegahevelayat [•🌹•] @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #مستند_سیاسی‌_امنیتی_عاکف #قسمت_پنجاه_و_سوم #پارت_اول وقتی به فاطمه گفتم عاصف ا
[• 📚•] یک ربعی گذشت، همینطوری که سرم و گذاشته بودم روی سنگ اوپن آشپزخونه وَ از شدت خستگی چرت میزدم، صدای دریافت پیامک گوشی خانومم به صدا در اومد. خانومم گفت: _آقا عاصف پیام داده.. فورا سرم و بلند کردم گفتم: +بازش کن ببین چی میگه. _چندلحظه صبرکن. خانومم ادامه داد گفت: _عاصف پیام داده میگه « سلام آبجی گلم. خوبی. ازش بی خبرم. باهم نیستیم. من جایی مشغول کارم. اگر یک وقت دیدمش زندگیییتون و!!! پیغامت و بهش میرسونم. » وقتی پیام و برام خوند گفتم: +فاطمه بهش پیغام بده، بگو میخوام ببینمت. درمورد یک موضوعی میخوام باهات حرف بزنم. ببین چی میگه. _امان از دست تو محسن. زدی پسر مردم و حالا افتادی به چه کنم/چه کنم؟ ! +حقش بود. _خب گناه داره. اگرم اشتباهی کرده سهوی بوده، عمدی نبوده که. + توی کار ما اولین اشتباه آخرین اشتباه محسوب می‌شه. جون 80 میلیون آدم دست ما هست قرار نیست با حماقت عاصف و امثال اون امنیت کشور ضربه بخوره. بعدشم با من بحث نکن. کاری که بهت گفتم رو انجام بده. تمام. _بیا منم بزن. بلند شدم رفتم سمتش، پیشونیش و بوسیدم گفتم: +من اشتباه کردم... حالا خوبه؟ چرا میری روی مخم انقدر... زنگ بزن و این پسره رو بکشونش اینجا، تا بگیرم ببرمش اداره. بگو یه وسیله ای اومده، میخوان بیان نصبش کنند. عاکف هم نیست، اگر میتونی نیم ساعت بیا اینجا. _بعد اونم بچه ست و با خودش نمیگه که زنه عاکف برادر داره، پدر داره، خواهر داره... چرا به من میگه بیا اینجا؟؟ +جون اون پدرت با من بحث نکن. فقط کاری که میگم انجام بده. همین. _یعنی استاد فیلم بازی کردنی. خدا دیکتاتور تر از تو خلق نکرده. حالا که جواب داده بزار زنگ بزنم بهش ببینم چیکار میشه کرد. فاطمه زنگ زد به گوشی شخصی عاصف.. صدارو گذاشت روی بلندگو...چندتا بوق خورد عاصف جواب داد.. فاطمه گفت: +سلام داداش عاصف خوبی. _سلام خواهر گلم.. شما خوبی؟ چخبر؟ چه میکنید با زحمتای ما ؟ +قربانت. معلومه کجایی؟ قدیما یه سری به ما میزدی میگفتی یه آبجی دارم، اما الان حدود یک ماه میشه که نیومدی خونمون. _بخدا گرفتارم.. خیلی کار دارم... به فاطمه اشاره زدم ول کنه این حرفارو.. بره سر اصل مطلب.. فاطمه گفت: +مادرت بهتره؟ پدرت خوبه؟ _اوناهم خوبن. خداروشکر. بہ قلــم🖊: ... 🌐 @kheymegahevelayat [•🌹•] @Heiyat_Majazi