•| #عرفات🎐
اللّٰهُمَّ اکْشِفْ کُرْبَتِى، وَاسْتُرْ عَوْرَتِى، وَاغْفِرْ لِى خَطِیئَتِى، وَاخْسَأْ شَیْطانِى، وَفُکَّ رِهانِى، وَاجْعَلْ لِى یَا إِلٰهِى الدَّرَجَةَ الْعُلْیا فِى الْآخِرَةِ وَالْأُولىٰ؛
خدایا گرفتاریام را برطرف کن و زشتیام را بپوشان و خطایم را بیامرز و شیطانم را بران و بدهکاریام را ادا کن و برایم معبودا در آخرت و دنیا درجهای برتر قرار ده؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
🌴شهید رضا اسماعیلی را داعشیها دورش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیرش تموم شد، داعشیها نیت کرده بودن زنده بگیرنش، همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود، خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد، تشنه بود آب جلوش میریختن روزمین، فهمیدن حاج قاسم توی منطقس، برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کمکم برا این که زجرکشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش میگفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم، اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید! ولی از اولش تا لحظهای که صدای خرخر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه میگفت، اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا زهرا،میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد، بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برا حاج قاسم امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خونها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم!
🌷شادی روح تمامی شهدا علیالخصوص شهید رضا اسماعیلی صلواتی ختم بفرمایید
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارتشصتونهم! › حس فرزند بزرگ بودن .
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتهفتادم! ›
پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونهی زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... ومی خواستن همه جوره ... تمام حقوقش رو ضایع کنن
و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود ... کسی که تمام این سال ها
تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ...
ـ با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی خواد که ...
سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت ...
جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم رفتم نشستم یه گوشه ...
با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد ... خونهی مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ...
برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از
عروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد.
چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلاً حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم.
مدادم رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... ۶ انتخاب ، همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ...
وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ...
با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست
میشکستن ... حاال از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همهی وجود،
سعی در تحقیر ما داشتن ...
هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ؛ انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگیشون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن .
کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود ... نقل محفل ها شده بود غیبت ما ... هر چند حرف های نیش دارشون ... جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیدهی حُسن بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها ... گناهْ شورِ نامهی اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش میکردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ... ته دلم می خندیدم و می گفتم ...
ـ بشورید ... ۱۸ سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها ... کم و کاستی ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده
مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همه اش داره پاک میشه ...
اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد می شد که یهو به خودم اومدم
ـ مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟ ...
گریه ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ...
این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما ...
اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ...
- خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش رو با این التیام می داد ...
خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت ها ... زخم زبون ها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم
تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ...
و دلم رو صاف کردم ...
برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش می زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان...
به خدا پناه می بردم ... و می گفتم ...
- خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
امام صـادق (؏) مـے فرمایند:
«نمازِشب مؤمن،گناهـے را ڪه در روز
مرتکب شده است،از بین مـے برد!»
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلى یَعْسُوبِ الدّین
،سلام بر پیشواى دین 💚
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
┋#ازخالق_بهمخلوق ♡┋
"اوست که شما را از گِلی مخصوص
آفرید، سپس برای عمر شما مدتی
مقرّر کرد،و اَجل حتمی و ثابت نزد
اوست، شگفتا ! که باز شما با این
همه دلایل آشکار به قدرتِ او شک
می کنید! "
🌱﴿ســوره انـعـام،آیـه 2﴾🌿
----------------------------------<🏔🕊>
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
بعضی اوقات ، امتحانایی که خدا میکنه 📝
روی خودت نیست... روی اطرافیانته
اونایی که خودش محبتشونو انداخته تو دلت...💚
این امتحانا خیلی سخت تره...
خیلی سختتر از اینکه خودت بیفتی توی سختی...
اگه اونموقع تونستیم بگیم «رضاء برضائک» ، یعنی خوب درس پس دادیم🙃🌿
📌 ولی ، سخته...
حواسمون جمع بمونه...
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #بی_بهونه •🧩|•
سعی کن در روز چند صفحه کتاب بخوانی
و تفکر کنی درمورد مطالب کتاب 📚🤓
حضرت علی (ع) میفرمایند:
کاش میدانستم کسی که از علم بی نصیب مانده چه چیز به دست آورده است. و آن کس که از علم بهرهمند شده چه چیز بدست نیاورده است .
.
.
بدونِ بهانهها،
بیشتر به دل مینشینند😌..
🪐••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوریجات 🪁...
گناهش،فقطعشق ِحسین ِفاطمهبود (:
السلام علیڪ یا اباعبداللہ🖤
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
حسین و لاغیر_۲۰۲۳_۰۸_۱۳_۱۰_۵۷_۵۷_۵۹۵.mp3
3.43M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
حسین ولاغیر...
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
اللّٰهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنِى فَجَعَلْتَنِى سَمِیعاً بَصِیراً، وَلَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنِى فَجَعَلْتَنِى خَلْقاً سَوِیّاً رَحْمَةً بِى وَقَدْ کُنْتَ عَنْ خَلْقِى غَنِیّاً، رَبِّ بِما بَرَأْتَنِى فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِى، رَبِّ بِما أَنْشَأْتَنِى فَأَحْسَنْتَ صُورَتِى، رَبِّ بِما أَحْسَنْتَ إِلَىَّ وَفِى نَفْسِى عافَیْتَنِى
خدایا تو را ستایش که مرا آفریدی و شنوا و بینا قرار دادی و تو را ستایش که مرا پدید آوردی و از روی رحمت، آفریدهای متناسب قرار دادی، درحالیکه از آفرینش من بینیاز بودی، پروردگارا به اینکه مرا پدید آوردی، پس در خلقتم تناسب نهادی، پروردگارا به اینکه آفرینشم را آغاز کردی و صورتم را نیکو نمودی، پروردگارا به اینکه به من احسان کردی و در خویشتنم سلامت و تندرستی نهادی
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
{ #دل_آرا ⛱' }
منتظران مهدی به گوش باشید؛
حسین را منتظرانش کشتند ...!
.
.
- اۍ آرامِ دل هـر غریبِ وحشتزدهـ '🌱
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi