eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4.1هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
414 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Daricheh_Khadem ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌هفتادم! › پدر، الهام رو از ما گرفت ... و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ...مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه‌ی زنی که بویی از انسانیت نبرده بود ... ومی خواستن همه جوره ... تمام حقوقش رو ضایع کنن و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود ... کسی که تمام این سال ها تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ... ـ با این اخلاقی که تو داری ... تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ ... مریم هم نمی خواد که ... سعید خورد شد ... عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود ... با کوچک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت ... جواب کنکور اومد ... بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم رفتم نشستم یه گوشه ... با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد ... خونه‌ی مادربزرگ ... دست نخورده مونده بود ... برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد ... هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد ... که این خونه ارثیه است ... و متعلق به همه ... اما با موافقت همون همه و حمایت دایی محمد... در نهایت، قرار شد بریم مشهد. چه مدت گذشت؟ نمی دونم ... اصلاً حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم ... که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم. مدادم رو برداشتم ... و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... ۶ انتخاب ، همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ... وسایل رو جمع کردیم ... روح از چهره مادرم رفته بود ... و چقدر جای خالی الهام حس می شد ... با پخش شدن خبر زندگی ما ... تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها ... فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می‌شکستن ... حاال از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن ... و با همه‌ی وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ... هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن ... بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ؛ انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود ... که بر ای حس لذت از زندگی‌شون ... از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن . کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود ... نقل محفل ها شده بود غیبت ما ... هر چند حرف های نیش دارشون ... جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیده‌ی حُسن بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها ... گناهْ شورِ نامه‌ی اعمال من بودن ... و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می‌کردن ... و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ... ته دلم می خندیدم و می گفتم ... ـ بشورید ... ۱۸ سال عمرم رو ... با تمام گناه ها ... اشتباه ها ... نقص ها ... کم و کاستی ها ... بشورید ... هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ... هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ... هر چیزی که ... حالا به لطف شما ... همه اش داره پاک می‌شه ... اما اون شب ...زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد می شد که یهو به خودم اومدم ـ مهران ... به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی ... از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟ ... گریه ام گرفت ... هر چند این گناه شوری ... وعده خدا به غیبت کننده بود ... اما من از خدا خجالت کشیدم ... این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم ... این همه ما ... اون نماز شب ... پر از شرم و خجالت بود ... از خودم خجالت کشیده بودم ... - خدایا ... من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن ... و دل سوخته ام خودش رو با این التیام می داد ... خدایا ... به حرمت و بزرگی خودت ... به رحمت و بخشندگی خودت ... امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم ... تمام غیبت ها ... زخم زبون ها ... و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته ... من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ... و دلم رو صاف کردم ... برای شبیه خدا شدن ... برای آینه صفات خدا شدن ... چه تمرینی بهتر از این ... هر بار که زخم زبانی ... وجودم رو تا عمقش آتش می زد ... از شر اون آتش و وسوسه شیطان... به خدا پناه می بردم ... و می گفتم ... - خدایا ... بنده و مخلوقت رو ... به بزرگی خالقش بخشیدم ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ 🌻 • امام صـادق (؏) مـے‌ فرمایند: «نمازِشب مؤمن،گناهـے‌ را ڪه در روز مرتکب شده است،از بین مـے‌ برد!» ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿. أَلسَّلامُ عَلى یَعْسُوبِ الدّین ،سلام بر پیشواى دین 💚 . . اَمیٖرے‌ٖحُسِینٌ‌وَنِعْم‌َالْاَمیٖر↯ .🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
♡┋ "اوست که شما را از گِلی مخصوص آفرید، سپس برای عمر شما مدتی مقرّر کرد،و اَجل حتمی و ثابت نزد اوست، شگفتا ! که باز شما با این همه دلایل آشکار به قدرتِ او شک می کنید! " 🌱﴿ســوره انـعـام،آیـه 2﴾🌿 ----------------------------------<🏔🕊> - چه‌کسے ما را شنیـد الا خدا؟ :) ♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ 🌻' ‌} . . . بعضی اوقات ، امتحانایی که خدا می‌کنه 📝 روی خودت نیست... روی اطرافیانته اونایی که خودش محبتشونو انداخته تو دلت...💚 این امتحانا خیلی سخت تره... خیلی سخت‌تر از اینکه خودت بیفتی توی سختی... اگه اون‌موقع تونستیم بگیم «رضاء برضائک» ، یعنی خوب درس پس دادیم🙃🌿 📌 ولی ، سخته... حواسمون جمع بمونه... . . . حرف‌هاۍ‌ خودمونیمون.. ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| •🧩|• سعی کن در روز چند صفحه کتاب بخوانی و تفکر کنی درمورد مطالب کتاب 📚🤓 حضرت علی (ع) می‌فرمایند: کاش می‎دانستم کسی‎ که از علم بی نصیب مانده چه چیز به ‎دست آورده است. و آن‎ کس که از علم بهره‎مند شده چه چیز بدست نیاورده است . . . بدونِ بهانه‌ها، بیش‌تر به دل می‌نشینند😌.. 🪐••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪁... گناهش،فقط‌عشق‌ ِحسین ِ‌فاطمه‌بود (: السلام علیڪ یا اباعبداللہ🖤 ناب‌ترین استورےها؛ اینجـا دانلود ڪن🤓👇 http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
|••| 🎼 |•• حسین ولاغیر... صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂 🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| 🎐 اللّٰهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنِى فَجَعَلْتَنِى سَمِیعاً بَصِیراً، وَلَکَ الْحَمْدُ کَما خَلَقْتَنِى فَجَعَلْتَنِى خَلْقاً سَوِیّاً رَحْمَةً بِى وَقَدْ کُنْتَ عَنْ خَلْقِى غَنِیّاً، رَبِّ بِما بَرَأْتَنِى فَعَدَّلْتَ فِطْرَتِى، رَبِّ بِما أَنْشَأْتَنِى فَأَحْسَنْتَ صُورَتِى، رَبِّ بِما أَحْسَنْتَ إِلَىَّ وَفِى نَفْسِى عافَیْتَنِى خدایا تو را ستایش که مرا آفریدی و شنوا و بینا قرار دادی و تو را ستایش که مرا پدید آوردی و از روی رحمت، آفریده‌ای متناسب قرار دادی، درحالی‌که از آفرینش من بی‌نیاز بودی، پروردگارا به اینکه مرا پدید آوردی، پس در خلقتم تناسب نهادی، پروردگارا به اینکه آفرینشم را آغاز کردی و صورتم را نیکو نمودی، پروردگارا به اینکه به من احسان کردی و در خویشتنم سلامت و تندرستی نهادی . . دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن 🎐🍃 @heiyat_majazi
{ ⛱' } منتظران مهدی به گوش باشید؛ حسین را منتظرانش‌ کشتند ...! . . - اۍ آرامِ دل هـر غریبِ وحشت‌زدهـ '🌱 ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌هفتادویکم! › جواب قبولی ها اومده بود ... توی در بهش برخورد کردم ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... ـ به به آقا مهران ... چی قبول شدی؟ ... کجا قبول شدی؟... دیگه با اون هوش و نبوغت ... بگیم آقا دکتر یا نه؟ ... خندیدم و سرم رو انداختم پایین ... ـ نه انسیه خانم ... حالا پزشکی که نه ... ولی خدا رو شکر، مشهد می‌مونم ... جمله ام هنوز از دهنم در نیومده ... لبخند طعنه داری زد ... ـ ای بابا ... پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ ... تو هم که آخرش هیچی نشدی ... مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران ... تو که سراسری نمی تونستی ... حداقل آزاد شرکت می کردی ... حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می‌کندی ... اون که پولش از پارو بالا میره ... شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته ... هر چند مامانت هم عرضه نداشت ... نتونست چیزی ازش بکنه .. ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم ... حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند ... هر چند ... با آتش حسادتی که توی دلش بود ... و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود ... برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت ... اومدم در رو باز کنم ... که مادرم بازش کرد ... پشت در ... با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود ... ـ تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد ... دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد ... به زور خندیدم ... ـ بیخیال بابا ... حالا هر کی بشنوه فکر می کنه چه خبره ... نمی دونی فردوسی چقدر بزرگه ... من که حسابی باهاش حال کردم ... اصلاً فکر نمی کردم این‌قدر ... پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می زدم ... شاید دل مادرم بعد از اون حرف هایی که پشت در شنیده بود ... کمی آرام بشه ... حالتش که عوض شد ... ساکت شدم ... خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم ... و شیطان هم امان نمی داد و ... داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می‌زد ... آرزوهای بر باد رفته ام جلوی چشمم رژه می‌رفت ... دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن ... فراموش کردم ... بگم ... - خدایا ... بنده ات رو به خودت بخشیدم مادر مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود ... من بودم و سعید ... سعید هم که حال و روز خوشی نداشت... ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود ... از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف ... از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد ... حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ ... که با حیاطش ... یک سوم خونه قبل مون نمی شد ... برای من که وسط ثروت ... به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم ... عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود ... اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد ... من کلاً با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه هال ... و اتاق رو دادم دستش ... اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد ... آرامش بیشتر اون ... فشار کمتری روی مادر وارد می کرد ... مادری که بیش از حد، تحت فشار بود ... توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد ... - مهران پاشو ... پاشو مهران مارم نیست ... گیج و خسته چشم هام رو باز کردم ... ـ بارت نیست؟ ... بار چیت نیست؟ ... ـ کری؟ ... میگم مار ... مارم گم شده ... مثل فنر از جا پریدم ... ـ یه بار دیگه بگو ... چیت گم شده؟ ... ـ به کر بودنت ... خنگی هم اضافه شد ... هفته پیش خریده بودمش ... سریع از جا بلند شدم ... ـ تو مار خریدی؟ ... مار واقعی؟ ... ـ آره بابا ... مار واقعی ... ـ آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ ... نگفتی نیشت میزنه؟ ... - بابا طرف گفت زهری نیست ... مارش آبیه ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
[• •] 🥀 از خون جوانان حرم لاله دمیده... | | ╭─═══════─ 🆔 T.me/Asheghaneh_Halal 🆔 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🆔 Eitaa.com/Heiyat_Majazi 🆔 Eitaa.com/Rasad_Nama ╰─════════════─
ــ 🌻 • در تعبدیات، کوه کندن از ما نخواسته‌اند، سخت ترینش نماز شب خواندن است که در حقیقت تغییر وقت خواب است نه اصل بی‌خوابی،بلکه نیم ساعت زودتر بخواب تا نیم ساعت زودتر بیدارشوی.💚 (ره) ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿. أَلسَّلامُ عَلى مَنازِلِ الْبَراهینِ سلام بر آن جایگاههاے براهین و حُجَجِ الهے 🥲 . . اَمیٖرے‌ٖحُسِینٌ‌وَنِعْم‌َالْاَمیٖر↯ .🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
{ ✨ } «آنچه در آسمان هاو زمین است، خدا را به پاک بودن از هر عیب و نقصی می ستایند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است! » 🐇•• ســوره حـشـر،آیـه 1 ••🤍 - چه‌کسے ما را شنیـد الا خدا؟ :) ♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ 🌻' ‌} . . . حاج‌ حسین‌ یڪتا می‌گفت: بچه ها ، بگردید دوستای خدایی پیدا کنید!🌤 🖊 ما معمولاً امروز با دوستامون می‌خوایم حال کنیم ، نمی‌خوایم کار کنیم! 🕯 زمان جنگ ، دوست ها گیر بودن ؛ گیر سه پیچ هم بودن! - چرا این‌جوری کردی؟ چرا این‌جوری عکس گرفتی؟ چرا این حرفو زدی؟ چرا این‌جوری خندیدی؟ چرا دل اونو شکوندی؟ 🔍 ما الآن یه دوستی می‌خوایم باهاش حال کنیم ، باهاش کیف کنیم. ⚠️ اگه یه ذره گیر بده به لباسمون ، به حرفمون ، به حدیثمون ، به تیپمون ، به موبایلمون ، به جوکمون ، به گفتنمون ، به شنیدنمون... ولش می‌کنیم!✋🏻 . . . حرف‌هاۍ‌ خودمونیمون.. ➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
💚' › در اين فراز، امام (عليه السلام) از خداى متعال عافيتى را درخواست مى فرمايد كه در پناه آن بتواند به عهد بندگى پايبند باشد و رسوم عبوديت را چنان كه بايد انجام دهد و تكاليف خود را به انجام رساند؛ زيرا شرط اول در رسيدن به نقطه مقصود عافيت است؛ شرطى كه با نبود آن، حركت به طرف مطلوب ميسور نيست.🌺 لذا گاهى يك فرد در تمام عمر خود همدم رنج و تعب و مرض و آفت است و نمیتواند كمتر قدمى براى پيشرفت خود بردارد. 🌿 . . || سجّاده هم به او دل‌بستھ بود.. 🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
📚🌱'' ⟩ کتاب خودت باش دختر🧕 نویسنده: ریچل هالیس مترجم: هدیه جامعی کتاب خودت باش دختر ؛ دربارۀ بسیاری از دروغ‌های دردناک و یک حقیقت مهم است. کدام حقیقت؟ تو و فقط خود تو مسئول آدمی هستی که می‌شوی و همچنین مسئول میزان شادی و رضایتی که از زندگی داری. . . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• 🍃•| هنگامی كه مردتان به نزدتان می‌آيد و شما را مخاطب قرار می‌دهد🗣 ازكارتان كاملا دست بكشيد و به او نگاه كنيد👀 ثابت كنید كه تمام حواستان به‌ او است.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😍🥰✋ . . . در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️ 🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪁... از خون جوانان حرم لاله دمیده 💔 شاهچراغ تسلیٺ🥀 ناب‌ترین استورےها؛ اینجـا دانلود ڪن🤓👇 http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
|••| 🎼 |•• آرزوم شهــــــــــادته حین زیارت 🕊💔😭 شادی روح شهدا صــــــــــ🌷ــــــــــلوات     صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂 🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| 🍃|• پيامبر -صلی الله عليه و آله- می‌فرمایند: هرگاه كودكانتان به هفت سالگى رسيدند، رختخواب‌هايشان را جدا ڪنيد💚 (یعنی دختر و پسر از هم جدا بخوابن) البته سن جدا خوابی بچه ها از پدر مادر خیلی زودتر از این هاست... از شش ماهگی تا نهایتا دو سالگی باید از پدر مادر جدا بشن....👌 . . ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️ °•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| 🎐 رَبِّ بِما کَلَأْتَنِى وَوَفَّقْتَنِى، رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَهَدَیْتَنِى، رَبِّ بِما أَوْلَیْتَنِى وَمِنْ کُلِّ خَیْرٍ أَعْطَیْتَنِى، رَبِّ بِما أَطْعَمْتَنِى وَسَقَیْتَنِى، رَبِّ بِما أَغْنَیْتَنِى وَأَقْنَیْتَنِى، رَبِّ بِما أَعَنْتَنِى وَأَعْزَزْتَنِى، رَبِّ بِما أَلْبَسْتَنِى مِنْ سِتْرِکَ الصَّافِى، وَیَسَّرْتَ لِى مِنْ صُنْعِکَ الْکافِى؛ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَأَعِنِّى عَلَىٰ بَوائِقِ الدُّهُورِ وَصُرُوفِ اللَّیالِى وَالْأَیَّامِ، وَنَجِّنِى مِنْ أَهْوالِ الدُّنْیا وَکُرُباتِ الْآخِرَةِ، وَاکْفِنِى شَرَّ مَا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ فِى الْأَرْضِ. پروردگارا به اینکه محافظتم نمودی و موفّقم داشتی، پروردگارا به اینکه بر من نعمت بخشیدی و راهنمایی‌ام کردی، پروردگارا به اینکه سزاوار احسانم کردی و از هر خیری عطایم فرمودی، پروردگارا به اینکه مرا خوراندی و نوشاندی، پروردگارا به اینکه بی‌نیازم ساختی و اندوخته‌ام بخشیدی، پروردگارا به اینکه یاری‌ام نمودی و توانمندی‌ام دادی، پروردگارا به اینکه به من پوشاندی، از پوشش خالص و نابت و بر من آسان نمودی، از رفتار کفایت‌کننده‌ات؛ بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و مرا بر بلا‌های روزگار و حوادث شب‌ها و روز‌ها یاری ده و از هراس‌های دنیا و گرفتاری‌های آخرت رهایم کن و مرا از شرّ آنچه ستمگران در زمین انجام می‌دهند بازدار. . . دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن 🎐🍃 @heiyat_majazi
☺️✌️➻ ◽️رمان به‌قلم شھید طاها ایمانے ‹ پارت‌هفتادودوم! › شروع کردیم به گشتن ... کل خونه رو زیر و رو کردیم ... تا پیدا شد ... سعید رفت سمتش تا برش داره که کشیدمش عقب - سعید مطمئنی این زهر نداره؟ علی‌رغم اینکه سعید اصرار داشت مارش بی خطره ، اما یه حسی بهم می گفت اصلاً این طور نیست ... مار آرومی بود و یه گوشه دور خودش چمبره زده بود . آروم رفتم سمتش و گرفتمش . ـ کوچیک هم نیست ... این رو کجا نگه داشته بودی؟ ـ تو جعبه کفش مار آرومی بود ولی من به اون حس بیشتر از چیزی که می دیدم اعتماد داشتم. به سعید گفتم سینک ظرف شویی رو پر آب کنه ... و انداختمش توی آب ... به سرعت برق از آب اومد بیرون و خزید روی کابینت ـ سعید شک نکن مار آبی نیست ... اون که بهت دروغ گفته آبیه ... بعید می دونم بی زهر بودنش هم راست باشه . چند لحظه به ماره خیره شدم - خیلی آروم برو کیسه برنج رو خالی کن توی یه لگن و بیارش ... سعید برای اولین بار ... هر حرفی رو که می زدم سریع انجام می داد ... دو دقیقه نشده بود با کیسه برنج اومد ... خیلی آروم دوباره رفتم سمتش ... و با سلام و صلوات گرفتمش ... و انداختمش توی کیسه ... درش رو گره زدم ... رفتم لباسم رو عوض کردم ... ـ کجا میری؟ ـ می برمش آتش نشانی ... اونها حتما می دونن این چیه... اگر زهری نبود برش می گردونم... ـ صبر کن منم میام ... و سریع حاضر شد اول باور نمی کردن ... آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم . ـ خوب بیاید نگاه کنید ... این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره . کیسه رو از دستم گرفت ... تا توش رو نگاه کرد ... برق از سرش پرید - بچه ها راست میگه ... ماره ... زنده هم هست یکی شون دستکش دستش کرد ... و مار رو از توی کیسه در آورد ... و بعد خیلی جدیبه ما دو تا نگاه کرد ... - این مار رو کی بهتون فروخته؟ ... این مار نه تنها مار آبی نیست ... که خیلی هم سمیه گرفتنش هم حرفه ای می خواد ... کار راحتی نیست سعید بدجور رنگش پریده بود - ولی توی این چند روز ... هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم ... خیلی آروم بود - خدا به پدر و مادرت رحم کرده ... مگه مار ... مرغ عشقه ... که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ ... رو کرد به همکارش ـ مورد رو به ۱۱۰ اطلاع بده ... باید پیگیری کنن ... معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته ... یا ممکنه بفروشه سعید، من رو کشید کنار ... - مهران من دیگه نیستم ... اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟... دلم ریخت ـ مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ ... ـ نه به قرآن ـ قسم نخور ... من محکم کنارتم و هوات رو دارم ... تو هم الکی نترس ... خیلی سریع ... سر و کله‌ی پلیس پیدا شد ڪپےبدون‌ذڪرنام‌نویسنده‌ممنوع!.📌 . . . 🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ 🌻 • •مـرحـوم قـاضی می فرمایند: « هیچ راه گریزی نیست برای کسی که می خواهد به کـمـال دست یابد،درحالی که برای نمازشب قیام نمی کند! » --------------------•💚🕊•--------------------- ✨تو را بایـد خواند؛ شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه.. ❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi