⟨ #ڪتابچه📚🌱'' ⟩
سرباز روز نهم
روایتی از زندگی و زمانه بسیجی مدافع حرم شهید مصطفی صدرزاده
(این کتاب یکی از کتاب های که رهبر معظم انقلاب توصیه کرده)
.
.
فڪر خوب همراه با
معرفےِ ڪتابهاے خوب😁👇
●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• #خانواده_درمانے🍃•|
📛 خیانت انواع مختلفی دارد؛🤭
اینکه با همکار جنس مخالفت طوری حرف میزنی، که اگر همسرت بود، اینگونه حرف نمی زدی🤫
داری خیانت میکنی...😵😓
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁...
ای ضامنِ چشمان آهـو ها :)
پیش ابـاعـبداللّٰه ضامن اربعین کرببلایمان باش!💔
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
مداحی آنلاین - آه من الفراق - مهدی رسولی.mp3
7.58M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
آه من الفراق ای کعبهی عراق
از حال دلم میشه بگیری سراغ💔😰
#جاماندگان_اربعین
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
✅ چرا نسل قبل کودکی شاد تری داشتند؟
🔸کودکان قدیم کمتر، تنها بودند اما
امروزه کودکان تنها ترند یا در خانه خواهر
و برادری ندارند یا فاصله سنی زیادی با هم دارند.
🔸کودکان نسل قبل بیشتر اوقات خود را در
حیاط، کوچه یا خانه همسایه با دوستانشان
بازی میکردند اما کودکان امروز در آپارتمان ها
از ترس همسایه ها یا شکستن وسایل خانه
تحت فشار والدین هستند که ساکت باشند.
🔸کودکان در گذشته ساعتها خیره به
صفحه دیجیتالی نبودند و با اسباب بازی
واقعی بازی میکردند.
🔸کودکان نسل قبل زیر دوسال
از مادرشان جدا نمی شدند
🔸قدیمترها هنوز نابغه سازی کودکان مد نبود
و کودکان مجبور نبودند برای چشم و هم چشمی
میان بزرگسالان کودکی خود را فدا کنند.
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
یَا مَنِ اسْتَجابَ لِزَکَرِیَّا فَوَهَبَ لَهُ یَحْیىٰ وَلَمْ یَدَعْهُ فَرْداً وَحِیداً، یَا مَنْ أَخْرَجَ یُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ، یَا مَنْ فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِى إِسْرائِیلَ فَأَنْجاهُمْ وَجَعَلَ فِرْعَوْنَ وَجُنُودَهُ مِنَ الْمُغْرَقِینَ، یَا مَنْ أَرْسَلَ الرِّیاحَ مُبَشِّراتٍ بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ، یَا مَنْ لَمْ یَعْجَلْ عَلَىٰ مَنْ عَصاهُ مِنْ خَلْقِهِ، یَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ وَقَدْ غَدَوْا فِى نِعْمَتِهِ یَأْکُلُونَ رِزْقَهُ، وَیَعْبُدُونَ غَیْرَهُ وَقَدْ حادُّوهُ وَنادُّوهُ وَکَذَّبُوا رُسُلَهُ؛
ای که دعای زکرّیا را اجابت کرد و یحیی را به او بخشید و او را بیکس و تنها وا نگذاشت،ای که یونس را از دل ماهی در آورد،ای که دریا را برای بنی اسراییل شکافت و آنان را نجات داد و فرعون و لشگریانش را از غرق شدگان قرار داد،ای که بادها را مژده دهندگانی پیشاپیش باران رحمتش فرستاد،ای که بر عذاب نافرمانان از بندگانش شتاب نورزد،ای آنکه ساحران روزگار موسی را از ورطه هلاکت رهانید، پس از سالیان طولانی که در انکار حق بودند و در عین حال متنعّم به نعمت او رزقش را میخوردند و برای غیر او بندگی میکردند، با او مخالفت داشتند و برای او شبیه قرار داده بودند و پیامبرانش را تکذیب کردند؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتهفتادوپنجـم! ›
چهره اش هنوز گرفته بود ...
ـ ولی بازم خوشم نمیاد بری خونه های مردم ...
منظور ناگفته اش واضح بود ... چند ثانیه با لبخند بهش نگاه کردم ...
ـ فدای دل ناراضیت ... قرار شد شاگردهای دختر بیان مؤسسه ... به خودشونم گفتم
ترجیحاً فقط پسرها ... برای شروع دست مون یه کم بسته تره ... اما از ما حرکت ... از
خدا برکت ... توکل بر خدا ...
دلش یکم آرام شد ... و رفت بیرون ... هر چند چند روز تمام وقت گذاشتم تا رضایتش
رو کسب کردم ... کدورت پدر و مادر صالح ... برکت رو از زندگی آدم می بره ..
اما غیر از اینها ... فکر سعید نمی گذاشت تمرکز کنم ... مادر اکثراً نبود ... و سعید توی
سنی که باید حواست بیشتر از قبل بهش باشه ... و گاهی تا 9 و 10 شب ... یا حتی
دیرتر ... برنمی گشت خونه ... علی الخصوص اوقاتی که مامان نبود ...
داشتم کتاب های شیمی رو ورق می زدم اما تمام حواسم پیش سعید بود ... باید باهاش
چه کار می کردم؟ ... اونم با رابطه ای که به لطف پدرم ... واقعا افتضاح بود ...
ساعت از هشت و نیم گذشته بود که کلید انداخت و اومد تو ... با دوست هاش بیرون
چیزی خورده بود ... سر صحبت رو باهاش باز کردم ...
- بابا میری با رفقات خوش گذرونی ... ما رو هم ببر ... دور هم باشیم ...
خون خونم رو می خورد ... یواشکی مراقبش بودم و رفقاش رو دیده بودم ... اصلا آدم
های جالب و قابل اعتمادی نبودن ... اما هر واکنش تندی باعث می شد بیشتر از من
دور بشه و بره سمت اونها ... اونم توی این اوضاع و تشنج خانوادگی ...
ـ رفته بودیم خونه یکی از بچه ها ... بچه ها لپ تاپ آورده بودن ... شبکه کردیم نشستیم
پای بازی ...
ـ ااا ... پس تو چی کار کردی؟ ... تو که لپ تاپ نداری ...
ـ هیچی من با کامپیوتر رفیقم بازی کردم ... اون لپ تاپ باباش رو برداشت ...
همین طور آروم و رفاقتی ... خیلی از اتفاقات اون شب رو تعریف کرد ... حتی چیزهایی
که از شنیدن شون اعصابم بهم می ریخت ...
سیگار از دستم در رفت افتاد روی فروششون ... نسوخت ولی جاش موند ... بد گندش
در اومد ...
ـ جدی؟ ... جاش رو چی کار کردید؟ ...
اصلاً به روی خودم نمی آوردم که چی داره میگه ... اما اون شب اصلاً برای من شب
آرامی نبود ... مدام از این پهلو به اون پهلو می شدم ... تمام مدت، حرف های سعید
توی سرم می پیچید ... و هنوز می ترسیدم چیزهایی باشه که من ازش بی خبر باشم
... علی الخصوص که سعید اصلا با من راحت نبود ...
تمام ذهنم درگیر بود ... وسط کلاس درس ... بین بچه ها ... وسط فعالیت های فرهنگی...
الهام ... سعید ... مادر ... و آینده زندگی ای که من ... مردش شده بودم ...
مامان دوباره رفته بود تهران ... ما و خانواده خاله ... شام خونه دایی محسن دعوت بودیم
... سعید پیش پسرهای خاله بود... از فرصت استفاده کردم و دایی رو کشیدم کنار ...
رفتیم تو اتاق ...
ـ دایی شنیدم می خوای کامپیوترت رو بفروشی ... چند؟ ...
با حالت خاصی ... یه نیم نگاهی بهم انداخت ...
ـ چند یعنی چی؟ ... می خوای همین طوری برش دار ...
قربانت دایی ... اگه حساب می کنی برمی دارم ... نمی کنی که هیچ ...
نگاهش جدی تر شد ...
- خوب اگه می خوای لپ تاپ رو بردار ... دو تاش رو می خواستم بفروشم ... یه مدل
بالاتر واسه نقشه کشی بگیرم... ولی خوبیش اینه که جایی هم لازم داشته باشی میتونی با خودت ببری ...
پولش هم بی تعارف، مهم نیست ...
- شخصی نمی خوام ... کال کلاً خواستم یکی توی خونه داشته باشیم ...
ایده لپ تاپ دایی خوب بود ... اما نه از یه جهت ... سعید خیلی راحت می تونست برش
داره ... و با دوست هاش برن بیرون ... ولی کامپیوتر می تونست یه نقطه اتصال بین من
و سعید ... و سعید و خونه بشه ...
صداش کردم توی اتاق ...
- سعید می خوام کامپیوتر دایی رو ازش بخرم ... یه نگاه بکن ببین چی داره؟ ... چی کم داره؟ ...
میشه شبکه اش کنی یا نه؟ ... کلاً می خوایش یا نه؟ ...
گل از گلش شکفت ...
ـ جدی؟ ...
ـ چرا که نه ... مخصوصا وقتی مامان نیست ... رفیق هات رو بیار ... خونه در بست مردونه ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
رسـول بزرگـوار(ص) می فرمایند:✨
«بر شما باد نماز شب اگرچه يک
ركعت باشد، زيرا نماز شب انسان
را از گناهان باز مى دارد، و خشم
پروردگاررانسبت به انسان خاموش
مى كند وسوزش آتش را در قيامت
از انسان دفع مى كند! 🦋»
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ
سلام بر آن اعضاےِ قطعه قطعه شده😭
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
•﴿#ازخالق_بهمخلوق✨﴾•
چرا ناراحتی! وقتی خدا انقدر قشنگ میگه:
« يتولاكَ اللهُ بينما تظُنُّ أنكَ بمفردِكَ. ✨»
هنگامی که فکر میکنی تنها وبی کسی
خدا از تو مراقبت می کند🦋:)
------------------------------------<💛🙃>
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
💡 باهاش زندگے کردیم یا ازش چشمپوشے کردیم؟
🖊 استاد علے صفایـے حائرے
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
6-سوء خلق
بداخلاقی و تندخویی از قویترین عوامل سیه روزی و تیره بختی و سوزانندهی ریشه سعادت و سلامت، برباد دهندهی خیر دنیا و آخرت است.🙂
مکارم اخلاقی لازمهی شخصیت ملکوتی انسان است. درحالی که سوء خلق درنتایج شخصیت دنیوی انسان است.صاحبان شخصیت معنوی دارای باطن نیکو و سالمی هستند و در پی کسب حلالها و نیکی ها، و دوری از محرمات هستند.🌺
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۱
#محرم
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #بی_بهونه •🧩|•
دعای استغفار خیلی برای گرفتن حاجت
و برکت در رزق عالیه حتما بخونین🫶✊️
امیرالمومنین (ع) به مرد عربی که از فقر نزد حضرت شکایت برده بود. فرمود: «ای برادر قسم به خدا بنده ای نیست که با این دعا به درگاه خدا استغفار کند، مگر این که خدای متعال به برکت آن، گناهانش را آمرزیده، حوائجش را برآورده و به مال و اولادش فراوانی و برکت عطا فرماید:🥹👇
استغفروا ربکم انه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم جنات و یجعل لکم انهارا.
(کامل دعا در اینترنت بزنین میاد )
.
.
بدونِ بهانهها،
بیشتر به دل مینشینند😌..
🪐••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🥀»
#خادم_مجازی
بر تن و قامت شهر، رخت عزا جامه کنید
بوی تابوت پر از تیر حسن (ع) می آید
https://eitaa.com/heiyat_majazi
«🥀»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«#استوریجات 🪁... »
مـارا بـنـویـسیـد ڪنـیـزانِ حـسـن :)💚
#شهادت_امام_حسن_مجتبی🖤
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
YEKNET.IR - vahed 2 - hafteghi 1399.07.03 - narimani.mp3
6.53M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
وقتی گره میفته تو کارم
یا وقتی که خیلی گرفتارم🙃
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#هفتم_صفر_را_احیا_بداریم
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام_تسلیت◼️
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
یَا اللّٰهُ یَا اللّٰهُ یَا بَدِىءُ، یَا بَدِیعُ لَانِدَّ لَکَ، یَا دائِماً لَانَفادَ لَکَ، یَا حَیّاً حِینَ لَاحَىَّ، یَا مُحْیِىَ الْمَوْتىٰ، یَا مَنْ هُوَ قائِمٌ عَلَىٰ کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، یَا مَنْ قَلَّ لَهُ شُکْرِى فَلَمْ یَحْرِمْنِى، وَعَظُمَتْ خَطِیئَتِى فَلَمْ یَفْضَحْنِى، وَرَآنِى عَلَى الْمَعاصِى فَلَمْ یَشْهَرْنِى، یَا مَنْ حَفِظَنِى فِى صِغَرِى، یَا مَنْ رَزَقَنِى فِى کِبَرِى، یَا مَنْأَیَادِیهِ عِنْدِى لَاتُحْصىٰ، وَ نِعَمُهُ لَاتُجازىٰ، یَا مَنْ عارَضَنِى بِالْخَیْرِ وَالْإِحْسانِ وَعارَضْتُهُ بِالْإِساءَةِ وَالْعِصْیانِ، یَا مَنْ هَدانِى لِلْإِیمانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُکْرَ الامْتِنانِ، یَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِیضاً فَشَفانِى؛
ای خدا،ای خدا،ای آغازگر،ای نوآور، برای تو همتایی نیست،ای جاودانی که پایانی برایت نمیباشد،ای زنده وقتی که زندهای نبود،ای زندهکننده مردگان،ای مراقب بر هرکس به آنچه انجام داده،ای که شکرم برای او اندک است، ولی محرومم نساخت و خطایم بزرگ شد، پس رسوایم نکرد و مرا بر نافرمانیها دید، ولی در بین مردم مشهور و سرشناسم ننمود،ای که در خردسالی حفظم نمود و در بزرگسالی رزقم داد،ای که عطاهایش نزد من شماره نشود و نعمتهایش تلافی نگردد،ای که با من به خیر و احسان روبرو شد و من با بدی و نافرمانی با او روبرو گشتم،ای که به ایمان هدایتم نمود، پیش از آنکه سپاس نعمتهایش را بشناسم،ای که در بیماری خواندمش، پس شفایم داد؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتهفتادوششـم! ›
نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه ... یا اگه درسته تا چه حد درسته ... اما این
تنها فکری بود که به ذهنم می رسید ...
سیستم رو خریدم و با سعید رفتیم دنبال ارتقای کارت گرافیک و ...
تقریبا کل پولی رو که از 2 تا شاگرد اولم ... موسسه پیش پیش بهم داده بود ... رفت ...
ولی ارزشش رو داشت ... اصلا فکر نمی کردم اینقدر خوشحال بشه ... حتی اگر هیچ
فایده دیگه ای نداشت ... این یه قدم بود ... و اهداف بزرگ ... گاه با قدم های ساده و
کوچک به نتیجه می رسه ...
رفیق هاش رو میآورد ... منم تا جایی که می شد چیزی می خریدم ... غذا رو هم
مهمون خودم ... یا از بیرون چیزی می گرفتم ... یا یه چیز سادهی دورهمی درست میکردم ...
سعی می کردم تا جایی که بشه ... مال و پول اونها از گلوی سعید پایین نره ... چیزی
به روی خودم نمیآوردم ... ولی از درون داغون بودم ...
نماز مغرب تموم شده بود ... که سعید با عجله اومد توی اتاق مامان ...
ـ مهران ... کامران بدجور زرد کرده ...
سرم رو آوردم بالا ...
ـ واسه چی؟ ...
هیچی ... اون روز برگشت گفت ... باغ ، پارتی مختلط داشتن و ... بساطِ ... الان که دید
داشتی وضو می گرفتی... بد رقم بریده ...
دوباره سرم رو انداختم پایین ... چشم روی تسبیح و مهرم ... و سعی می کردم آرامشم
رو حفظ کنم ...
ـ خیلی ها قپی خیلی چیزها رو میان ... فکر می کنن خالی بندی ها به ژست و کلاس
مردونه شون اضافه میکنه ... ولی بیشترش الکیه ... چون مد شده این چیزها بالعکس
باشه میگن ... ولی طبل تو خالین ... حتی ممکنه یه کاری رو خودشون نکنن ... ولی
بقیه رو تحریک کنن که انجام بدن... خیلی چیزها رو باید نشنیده گرفت ...
سعید از در رفت بیرون ... من با چشم های پر اشک ، سجده ... نمیدونستم کاری که
میکنم درسته یا نه ... توی دلم آتشی به پا بود ... که تمام وجودم رو آتش میزد ...
- خدایا ... به دادم برس ... احدی رو ندارم که دستم رو بگیره... کمکم کن ... بهم بگو
کارم درسته ... بگو دارم جاده رو درست میرم ...
رفقاش که داشتن می رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده های
الکی می کرد و مثلاً خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ...
راستی آقا مهران ... حرف هایی که اون روز میزدم ... همه اش چرت بود ... همین
جوری دور هم یه چیزی می گفتیم ...
چند لحظه مکث کردم ...
ـ شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ...
یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ...
من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه ...
تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار
شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ...
بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سؤال بود ... سؤالی که به
مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ...
- خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من
راضی هستی؟ ...
بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با
خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالأخره خوابم برد ...
سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به
روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ...
قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ...
سرم رو پایین انداختم ...
ـ من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی دونم ...
ـ علم و هدایت از جانب خداست ...
جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه های خواب جلوی
چشمم حرکت می کرد ... دل توی دلم نبود ...
دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد ... رفتم حرم ...
مستقیم دفتر سوالات شرعی ...
ـ حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می کنن؟ ... میخواستم تمام آدابش رو بدونم ...
باورم نمی شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می کرد ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
پیامبر مهربانی ها فرمودند: 🦋
«آیا چهرهٔ نمازشب خوان را نمی بینی
که از همهٔ چهره ها زیبا تر است؟!
این برای آن است که آنان هنگام
شب با خدای سبحان خلوت کرده
و خدای تعالی جامه ای از نور خود
بر چهره ایشان پوشانید! ✨🙃»
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ
سلام بر آن سرهاےِ بالا رفته (بر نیزه ها)😭
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
زمان بر امتحان من و تو میگَردد
تا ببیند که چون صدای "هَل مِن ناصِر"
امام عشق برخیزد، چه میکنیم؟🙂
🖊 شهید آوینے
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
7-افراط در شهوت
شهوت به معنای اشتها، خواستن، میل به غذا، میل به مادیات و میل به شهوت جنسی است.🍃
خواسته و میلی که خداوند از باب مصلحت در وجود انسان قرار داده در صورتی که با قواعد تربیتی انبيا و ائمه الهی و حکما و عرفا کنترل نشود، سر به اصرار و افراط نسبت به تمام امور مادی از قبیل مال، مقام، شهرت و شهوت جنسی میزند و به تعبير قرآن تبدیل به هوای نفس میگردد.🌱
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۱
#محرم
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #بی_بهونه •🧩|•
سعی کن همیشه جوری زندگی کنی که
امام زمان بهت نگاه کنه و بگه این بنده
واقعا یکی از یاران منه *چقد قشنگ*😀💚
امام صادق (علیه السلام )میفرماید:
هر کس از شما که در حال انتظار ظهور حضرت مهدی(علیهالسلام) از دنیا برود همچون کسی است که در خیمه و معیت آن حضرت در حال جهاد به سر میبرد. (بحار، ج ٥٢، ص ١٢٦
.
.
بدونِ بهانهها،
بیشتر به دل مینشینند😌..
🪐••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🌼 #مھدییـار •.
این درد نبودنت اگر ناچیز است
پس کاسهی صبر ما چرا لبریز است؟
تو نیستی و بهار هم اینجا نیست
بیتو همه فصلهای ما پاییز است ...😔🍁
#مجتبی_خرسندی
#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج
.
.
همهـجا مےبینم رخ زیباے تـو را ..
.•🍃🌼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┋#استوریجات 🪁.• ┋
نامـه ای از امـام زمـان(عـج)💔:
- اگر شیعیان ما...
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
.•🎥 Eitaa.com/Heiyat_Majazi