eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°| ( 9) 👳 |° 💑داریم چه ازدواجے❓ جشن عــروسـے دوشیـــزه فلسیتی کادلــک و جنابـــ عـــاقاے 👹کلــی روســـے دلـیـــل پیـــــوند: احســـاس امنــیـت عــروســ 👸ـ خانــم در کنــار عــاقــا دامـــاد 💚 ⛔️🙏 🍃 . . . ─═┅✫✰💎✰✫┅═─ این ڪانال دیگه هیچ شبهـه‌اے رو بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇 🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 5⃣0⃣ 🎁امین وقتی از اولین سفر سوریه بر
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 6⃣0⃣ امین همیشه عادت داشت کیف👛 مرا نگه دارد، میگفت «سنگین است!!» یادم است در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدراین کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد و گفت: «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!»😏 امین به او گفت«آخر کیفش سنگین است.» فیلمبردار با عصبانیت گفت:😡 «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!» بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می‌دید برایش سخت بود باور کند مردی با این‌همه سرسختی و غرور، چنین خصوصیاتی داشته باشد.امین همیشه می‌‌گفت: «مرد واقعی باید بیرون از خانه شیر باشد و در خانه موش».🙈 موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم،خودش با محبت مرا در به اسارت خودش درآورده بود.واقعا سیاست داشت در مهربانیش😊 معمولاً سعی می‌کردیم برای هم وقت بگذاریم بسیاری از کارها را با هم انجام می‌دادیم حل جدول، فیلم دیدن و...دوستانش به خاطر دارند که همیشه امین یک کوله‌پشتی سنگین با خودش به محل کار می‌برد و به خانه می‌آورد. به او می‌گفتم«اگر این کوله به درد خانه می‌‌خورد بگذار اینجا بماند اگر هم وسایل اداره است با خودت خانه نیاور،کوله‌ات خیلی سنگین است.» چیزی نمی‌گفت یکی از دوستانش هم که از او پرسیده بود به او گفته بود خانه ما کوچک است همسرم اذیت می‌شود کتاب‌های من را جا به جا کند.☹️ امین از آنجا که برای زمان‌هایش برنامه‌ریزی داشت، می‌‌خواست اگر فرصتی در محل کار پیش آمد مطالعه کند و اگر لحظه‌ای در خانه فرصتی پیش آمد از آن هم بی‌‌نصیب نماند. علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و واقعاً وابستگی خاصی به هم داشتیم،شاید بیش از حد😔 حتی بعد از عروسی هم خرید هدایایش ادامه داشت. اصلاً اگر دست خالی می‌آمد با تعجب می‌پرسیدم برام چیزی نخریدی؟! می‌گفت: «فکر می‌کنی یادم می‌رود برایت هدیه بخرم؟برو کوله‌ام را بیاور»😃 حتماً چیزی در کوله‌اش داشت؛ مجسمه،کتاب،پاپوش یا هر چیز دیگر... خیلی زیاد وابسته‌اش بودم😊 امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ می‌زد و می‌پرسید چه می‌کنی اگر می‌گفتم کاری را دارم انجام می‌دهم می‌گفت:«نمی‌خواهد! بگذارکنار،وقتی آمدم با هم انجام می‌دهیم.» می‌گفتم: «چیزی نیست،مثلاً‌ فقط چند تکه ظرف کوچک است» می‌گفت:«خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم می‌شوریم!»😊 مادرم همیشه به او می‌‌گفت: «با این بساطی که شما پیش می‌روید همسر شما حسابی تنبل می‌شود ها!»😒 امین جواب می‌داد «نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است؟! زهرا رئیس من است.»😌 به خانه که می‌آمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش می‌گرفت و می‌گفت «سلام رئیس.»✋😊 عادت داشتم ناهار را منتظرش بمانم،صبحانه را دیرتر می‌خوردم. اوایل به امین نمی‌گفتم که ناهار نخوردم،ناراحت می‌شد.☹️ وقتی به خانه می‌آمد با هم ناهار می‌‌خوردیم حدود 5-4 وقت ناهار ما بود. خیلی لذت داشت این منتظر بودنش..😋 حتی ماه رمضان افطار نمی‌خوردم تا او بیاید. امین هم روزه‌اش را باز نمی‌کرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت 11-10 افطار خورده بودیم. واقعا لذت‌بخش بود این با هم بودنمان.حتی عادت داشتیم در یک بشقاب غذا بخوریم که در تمام این مدت کوتاه زندگی هیچ‌گاه ترک نشد حتی در میهمانی‌ها..👌☺️ امین ابهت و غرور خاصی داشت و واقعاً هر کس بیرون از خانه او را می‌دید تصور می‌‌کرد آدم بسیار جدی و حتی بد اخلاق است😠وقتی پایش را از خانه بیرون می‌گذاشت کلاً عوض می‌شد..! اما در خانه واقعاً آدم متفاوتی بود.تا درِ خانه را باز می‌کرد با چهره شاد و روی خندان😊شروع به شیطنت و شوخی می‌کرد😬 آخر شب هم خوردنی‌های مختلف می‌آوردیم و تا نیمه‌های شب فیلم و سریال و ..نگاه می‌کردیم.همان زمان‌ها هم با خودم می‌گفتم چقدر به من خوش می‌گذرد و چقدر زندگی خوبی دارم..☺️واقعا هم همین‌طور بود. من با داشتن امین خوشبخت‌ترین زن دنیا بودم..😌 ادامه دارد..😉 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| #نوستالژے(212) 📺🎈 |° 💭شما یادتون نمیــاد قدیمــا تلویزیـونـ📺ـ این شڪلے بود😅✋ یه درهـم داشـت ڪه پدرمادرا قفلش میڪردنـ😁 هیچی تلویزیونای قدیم نمیشهـ😋 اصلا اون لذٺ و صفایے که داشت الان مگه تلویزیونے داره؟🙈 منتها فقط برفڪ تماشا میکردیمـ😂 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
[• 💓 •] . . نمــاز شب( 18 )ماه رجب ✨4رڪعت ✨ حمــدیڪمرتبه آیــه الڪرسے و توحیــدهرڪدام 15مــرتبــه ✨ثــواب✨ خـداونــد به اوثواب مثل ثواب حضــرت موسی را میدهد وبراے هرحرف ثواب شهیـــد وآبروے اورا نمےبرد روز قیامت و محاسبـــه نمیشـــود و وبدون حسابرسے وارد بهشت میشود . . یڪ ـجُرعـہ آرامش😌👇 [•🍃⏰•] @heiyat_majazi
°| (69)☎️ |° یڪے از ویژگےهاے پرهیزگـارانـ☺️👇 وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ💫 و به هنگام سحر استغفار مےڪردند😍 📖منبع←قرآن ڪریمـ 🌺سوره عشق←ذاریـاٺ ✨آیہ زیبـا←18 . . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 |•💚•| @heiyat_majazi
°| (594) 😊✋ |° مهم نيست هوا چقدر بد بشه😎، آخرش همیشه خورشيد در مياد🌤 . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (580) |⌛️° امام صادق علیه السلام😇 معاشرٺ و رفٺ و آمد با خويشاوندان حساب روز قيامت را بر انسان آسان میےڪند😍 📚بحارالانوار: ج۷۴، ص۱۰۲ پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
4_5818814159248164392.mp3
4.18M
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 °| #نوحه_خونے (230) 🙏 |° دلم هوای تو دارد........😭 #اوصیکم‌بالدانلود 💯 #حجت‌الاسلام‌محرابیان🎤 #السلام‌علیکم‌یا‌اهل‌بیت‌النبوة✋ #دان_ڪن_شارژ_شے 👇 @Heiyat_Majazi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
°| (595) 😊✋ |° 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃 ✍گفتگوی من با✨خدا✨ 🍃🌸خداجونم.... اون موقعے ڪہ من غرق گناهم😞 اون موقعے ڪہ از حضورت نا آگاهم😔 همون موقع رو میگم دقیقا همون موقع 🍃نگاهت رو نگیر از من در اون اوج گناهانم دستم و بگیر ✨امید من تویے تو✨ 🍃🌸خداجونم.... نگاهت رانگیر از من... من رو بہ اندازه يڪ چشم بر هم زدن بہ حال خودم وامگذار 🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃 ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [211] ° 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 ✨بہ نام خـــــــداے علے✨ 🙂 این لباسها رو باید باهم بپوشین 😄کدوم لباسها رو گفتی؟ 🙂 لباس های زیرین که خداست و لباس های رویی که و هستن. 🙂 خوب ژست بگیرین 😉 ببینم چطوری؟ 🙂 دندوناتون رو رو هم فشار بدین. 😉 چه فایده ای داره؟؟ 🙂 شما رو در برابر ضربات شمشیر بیشتر بشه 🙂 پیش از اینکه رو از خارج کنین چند بار تکون بدینش. با گوشه چشمتون به دشمنانتون نگاه کنین. 🙂 پی در پی حمله کنین و از لکه ننگ دوری کنین. 😒 چرا؟؟ 🙂 لکه برای نسل های آینده و باعث آتش روز قیامت هستش. ☺️ پس باید چیکار کنیم؟؟ 🙂 از خرسند باشین و به آسونی ازش کنین. 😂 حالا این آموزش نظامی بود یا عقیدتی ؟؟ 😁 مخلوط بود. 📚|• . خطبه ۶۶ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
💠🍃 🍃 °•| (62)😍💪🏻 |•° •°|مـ🌸ـوضوع:ڪمڪ رسانـی|°• سلامـ👋🏻 هــوا چـقـدر سـرده🌬 همہ جـا بـارون مـیاد😍 گـمـونـم هـمین روزاسـت ڪہ ایـران بـزرگتـرین پـارڪ آبـی خـاورمـیانہ بشہ😁 از بـس دعا کردید بارون بـیاد، اومـد☔️😅 ولـی بـاید دعـا ڪردن رو هـم یـاد بـگیریمـااا☺️ همـوطور ڪہ امـیر سـخن و بیـان درباره بـارون مےفرمایند: خـدایا مـا را بـا ابـــ☁️ـر هاے رام سیراب ڪن نہ ابر هاے سرڪ😱ــش. دیـگہ براے ما اون ابـر سرڪشہ اومد☹️😁. در همـین راســتا ڪہ بـارون شـدت گرفتہ و ابـرها سرڪش شدند، ســیل هـم گـفـت حـالا ڪه عیده و همہ میرند گردش چطوره مـنم یہ سـر برم شـمـ🌲ـال←گـلستان→، شـیراز و... دیــگہ گـلستان برا خـودش یہ پـا ونیز شده🌊 و از اونجایی ڪه مُدبرمون👤 هـم از ونـیز خوششون نـمییاد رفتہ قــشم😐 البتہ ایـنم بگم ڪہ مقام معظم دلـبری بہ رئیس ڪل نیروهاے مسلح(سرادر سرلشڪر باقرے)دستور دادند ڪہ نیروهاشون رو براے ڪمڪ بفرستند بہ مناطق سیل زده. جـدا از اینـا ایـن وسط مـا مردم هستیم ڪہ بایـد یاعلے بگیم و بہ ڪمڪ مناطق سـیل زده اے مثل گلستان بریم☺️ همونطور ڪہ شاعـرمون سعدے هست و مےفرماید:😌 بنے آدم اعضای یــــڪدیگرند🤗 ڪہ در آفرینش ز یڪ پیڪرند چو عضو بدرد آورد روزگار😱 دگر عضو ها رو نماند قرار😰 در ضمن حـتما نـباید مشڪلی پیش بیاد ڪہ بہ همدیگہ ڪمڪ ڪنیم.😎 ماها همیشہ باید گوشمون👂🏻رو تیـز براے شنیدن صداے ڪمڪ و پـاهامون رو آماده رفتن🏃🏻 بہ خدمت ڪنیم،حـالا اگہ نـدایی رو هـم نشنیدی🗣 بہ نداے قلـبــــ❤️ـت گـوش ڪن ڪه چـی میگہ☺️ دوسـت مـن!😍 دسـت گـیر تـا دستت رو بگـیرن قـانون سوم نیوتون ڪہ یادتونہ☺️ بہ هر چی نیرو وارد ڪنی بهت نیرو وارد میکنہ😎.اگہ جایی،سالی،وقتی⏰ دستِ ڪسی رو گرفتے مطمئن باش ڪسی دست تو رو میگیره و بالعڪس.☺️ تــا درودے دیـگر بدورد بـاد✋😉 ☺️ 😪 🏴 👇 ⛔️🙏 🍃 . . یڪ فنجان‌معنوےجات‌همراه‌انرجے😍👇 [°🍹°] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 6⃣0⃣ امین همیشه عادت داشت کیف👛 مرا ن
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 7⃣0⃣ گاهی در خانه با هم ورزش رزمی کار می‌‌کردیم. نانچیکو را به صورت حرفه‌ای به من یاد داد🗡 🔫تیراندازی با اسلحه شکاری با اهداف روی سنگ، برگ درخت و ..هردومان برای زندگی خیلی ذوق داشتیم..😊 آنقدر که وقتی کسی می‌گفت بچه‌دارشوید،با تعجب می‌گفتم چرا باید بچه‌دار شوم؟😳 وقتی این همه در زندگی خوشم چرا باید به این زودی یک مسئولیت دیگری را هم قبول کنم که البته وقت من و امینم را محدودتر می‌‌کند..😁 به امین می‌گفتم «تو بچه دوست داری؟»می‌گفت: «هروقت تو راضی شوی و دوست داشته باشی. تو خانم خانه‌ای. تو قرار است بچه را بزرگ کنی. پس تو باید راضی باشی.»😃 می‌گفتم؛«نه امین،نظر تو برای من خیلی مهم است. می‌دانی که هر چه بگویی من نه نمی‌گویم.»می‌گفت «هیچ‌وقت اصرار نمی‌‌کنم. باید خودت راضی باشی.»😊 من هم پشتم گرم بود. 👈تا کسی حرفی می‌زد،می‌گفتم فعلاً بچه نمی‌خواهم،شوهرم برایم بس است.شوهرم همه کسم است. فکر می‌کردم زمان زیادی دارم تا بچه‌دار شوم...😔 اواخر امین می‌گفت«زهرا خیلی بد است که ما این طور هستیم، باید وابستگی ما به هم کمتر شود...» انگار که می‌دانست قرار است چه اتفاقی بیفتد. برای من می‌‌ترسید. حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم. اعتراض کردم که «چرا اینطور می‌گویی؟ خیلی خوب است که 2 سال و 8 ماه از زندگی مشترک ما می‌گذرد و این همه به هم وابسته‌ایم که روز به روز هم بیشتر عاشق هم می‌شویم.» واقعاً‌ علاقه ما به نسبت ابتدای آشناییمان خیلی بیشتر شده بود.گفت:«آره،خیلی خوب است اما اتفاق است دیگر..خدایی ناکرده...»😔 گفتم:«آهان! اگر من بمیرم برای خودت می‌ترسی؟»😡 گفت:«نه! زهرا زبانت را گاز بگیر این چه طرز حرف زدن است؟😡 اصلاً‌ منظورم این نیست!» از این حرف‌ها خیلی ناراحت می‌شد. گفتم:«همه از خدا می‌خواهند که اینقدر با هم خوب باشند!» دیگر چیزی نگفت.. 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| (213) 📺🎈 |° کاربرای فعـال هیئتــ📢 زووود تند سریع رنگش ڪنین😁 نبینم از خط بیرون بزنیداا☺️👌 هرشماره هم رنگ خودش دو،❤️ سه،💙 و چهــار به همین ترتیب پیش برو😌👌 #ه🙏 #ب . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
°| (70)☎️ |° بهتـرینـ رازدار خـداونـد مهـربانـ اسٺ😊👇 عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَے غَیْبِهِ أَحَدًا💫 داناے نهان اسٺ👑 و ڪسے را بر غیب خود آگاه نمےکند👌 📖منبع←قرآن ڪریمـ 🌺سوره عشق←جـن ✨آیہ زیبـا←26 . . . الابِذِڪــرالله تَطمَئِنّ القلـــوب☺️👇 |•💚•| @heiyat_majazi
°| (596) 😊✋ |° ﻟﺤﻈـﻪ ﻫــﺎ⏰  نه دیر می آیند و نه زود آن ها درست سر وقت می آیند😎 این ما آدم هاییم که دیر یا رود، می رسیم ! . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| #خانمےڪه_شماباشے (38)👛|• ترفندهای کاربردی مخصوص پذیرایی😃 #پارت_‌اول یہ عالمہ نڪتہ هست؛جانمونے😍👇 •|👒|• @heiyat_majazi
°⏳| (582) |⌛️° پیامبر خدا (ص): زیاد استغفار کنید👌 زیرا خداوند عزوجل استغفار را به شما یاد نداد مگر براى این ڪه میخواهدشما را بیامرزد❤️ 📚:منتخب میزان الحکمة:۴۲۸ پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 °| #نوحه_خونے (231) 🙏 |° الآن فضا قوی‌تر از زمان جنگه حرارتش‌‌، آتشش......... #استادپناهیان🎤 #اوصیکم‌بالدانلود 💯 #السلام‌علیکم‌یا‌اهل‌بیت‌النبوة✋ #دان_ڪن_شارژ_شے 👇 @Heiyat_Majazi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
°| (597) 😊✋ |° 🏴🏴🏴 ☺️ 🍃🌸وقتی تلفـ📱ـن روے آیفـون📣 بـاشـہ حـاضـرے هـرحـرفی روبـزنی؟!🤔 !! 🍃🌸خـدا هـم صدامـونـو میشنوه هم تصـویـرمـونـو می‌بینـه..!! ✨او بہ بنـدگانش آگاه‌و بینـاست✨ . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (583) |⌛️° .° این شبکه‌های پیاده نظام شیطان‌اند ! وقت‌هایی تا پُشتِ سنگر هایِ اعتقادی‌مان هم میکنند ... . . پاتوق [ 👳🎙: 👇] 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [212] ° 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ✨بہ نام خـــــــداے علے✨ 😠 چطوری با شما مدارا کنم؟ مدارا کردن با شما مثل وصله کردن لباس پاره ایه که هر طرف اون رو بدوزن از طرف دیگه پاره میشه. ☹️ هر وقت دسته ای از شام به شما آوردن هر کدوم رفتین توی خونه تون و در و بستین. ☹️ و اون کسیه که رو کمک شما حساب کنه. می دونم چطور شما رو و کجی هاتون رو کنم اما شما رو به قیمت خودم جایز نمی دونم. ☹️ شما آن گونه که رو می شناسین از آگاهی ندارین و اون طوری که در نابودی تلاش می کنین در نابودی باطل سعی نمی کنین. ☺️ اینجا کجاست؟ 🙂 کوفه ☺️ اون آقا کی بودن؟؟ 🙂 امام علی(ع) ☺️ چرا انقدر دلخون؟؟ 🙂 مردم کوفه ان دیگه. 📚|• . خطبه۶۹ مطابق با ترجمه 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
°| ( 10) 👳🏻 |° ⁉️ : پـیامــ💚ـبر"ص" درمـــورد نفـــاق ودورویـے در آخرالزمـان چـــه فرمـــودنــد❓ ✅ رســول گـرامی اســـلام حضـرت محمــ💚ـد"ص" فـــرمودند :زمـــانی مـیـاد کـــه نفاق ودورویے ❌ آشکـــار میشـه و امانــت از بیــن مــیره و رحـــمت (میان👥 مـردم) گرفـــته میــشه و شخــص👱 امیــن (به خیانـ⛔️ـت) متهـــم میـــشه و غیر امیــن (خیــ😠ـانت کار ) مورد اعتمــاد قــرار میگیــره بــه طــوریکــه فتــنه ها مثــل شـ🌌ـب تاریــک وظلــمانی شــما رو (ما رو) فرا میگیره. :نحــج الفصـاحه حدیـث 60 ❤️ 💚 ⛔️🙏 🍃 . . . ─═┅✫✰💎✰✫┅═─ این ڪانال دیگه هیچ شبهـه‌اے رو بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇 🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| #قصه_دلبرے(4) 📚 |•° رمان : #دل_آرام_من قسمت 7⃣0⃣ گاهی در خانه با هم ورزش رزم
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 •°| (4) 📚 |•° رمان : قسمت 8⃣0⃣ برای جشن ازدواج برادرم آماده می‌شدیم.می‌دانستم امین قرار است به مأموریت برود اما تاریخ دقیق آن مشخص نبود..☹️ تاریخ عروسی و رفتن امین یکی شده بود.. به امین گفتم:«امین، تو که می‌دانی همه زندگیم هستی ...»😔 خندید و گفت:«می‌دانم!مگر قرار است شهید شوم.» گفتم:«خودت می‌دانی و خدا،که در دلت چه می‌گذرد اما می‌دانم آنجا جایی نیست که کسی برود و به چیز دیگری فکر کند.» سر شوخی را باز کرد گفت:《مگر می‌شود من جایی بروم و خانمم را تنها بگذارم؟》😃 باز هم نگفت که قرار است به سوریه برود. اول گفت می ‌خواهم به مأموریت اصفهان بروم. مأموریتی که 10 روز و شاید هم 15 روز طول می‌کشد. غصه‌ام شد..😔 گفتم:«تو هیچ وقت 10 روز مرا تنها نگذاشته‌ای..! خودت هم می‌دانی حتی در سفرهای استانی 4-3 روزه‌ات من چه حالی پیدا می‌‌کنم.😭 شب‌ها خواب ندارم و دائماً‌ با تو تماس می‌گیرم...» گفت:«ببین بقیه خانم‌ها چقدر راحت همسرشان را وقت سفر بدرقه می‌کنند و می‌گویند به سلامت!» گفتم:«نمی‌دانم آنها چه می‌کنند،شاید همسرشان برایشان مهم نباشد...» گفت:«مگر می‌شود؟»😳 گفتم:«من نمی‌دانم شاید اصلاً آنها دوست دارند همسرشان شهید شود...»😕 سریع گفت:«تو دوست نداری شوهرت شهید شود؟»‌ گفتم:«در این سن و سال دلم نمی‌خواهد تو شهید شوی.ببین امین حاضرم خودم شهید شویم اما تو نه!» گفت:«پس چطور است که در دعاهایت دائماً‌ تکرار می‌کنی یا امام حسین خودم و خانواده‌ام فدای تو شویم؟» گفتم:«قربان امام حسین بشوم،خودم فدایش می‌شوم اما فعلاً بمان. اصلاً این همه کار خیر ریخته! سرپرستی چند یتیم را بر عهده بگیر و...» برنامه سوریه‌اش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه می‌آیم...😊 کلی شکایت می‌کردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد.😣 می‌خواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه،استخر و ..را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام می‌رسد،به خانه بیایم. دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه می‌آمدم و دائماً تماس می‌گرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم،کجایی؟! 🔆گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی می‌گرفت و به خانه می‌آمد! می‌خندیدم و می‌گفتم بس که زنگ زدم آمدی؟ می‌گفت:«نه،دلم برایت تنگ شده...»😊 یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی می‌گرفت و به خانه می‌آمد... آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم می‌رفتیم،عادت کرده بودم پایین پایش کنار مبل بنشینم..🙊 هرچه می‌گفت:«بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» می‌گفتم:«من اینطور راحت‌ترم..دستم را روی زانوهایت می‌‌گذارم و می‌نشینم...»🙈 امین می‌گفت:«یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست»🤔 راستش را بخواهید دلم می‌‌‌خواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد..😌 امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستی‌ام را برای او بگذارم..😍 🍃 بھ قلم: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است...🍃 🌹| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°| (214) 📺🎈 |° وحــالا خود فامیـل دور😍✌️ آقای مجری چطورمطوری؟!😃 این در مرارا کی وا کرد؟!😂 👇 ⛔️🙏 🍃 . °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😎•| (975) |•😎 (11) همـهـ ڪارها رو انجام مےده خط مقدم همــهـ جبهـ ها اعم از اقتصاد و سازندگے امـــا آخرش دزد خــطابشون مےکنند😒 😎 لطفا اگهـ اطلاع نـــداریم راجع به نـــیروهای مسلح و ویژه راجع بهـ حرف نـــزنیم✋ •|😎|• @heiyat_majazi