eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌و‌سوم اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقالن ما ر
【• 📚 •】 موکب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای که در آن نوشته بود :» شما را به خدا سوگند می دهم که ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینكه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟«... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست کرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت. راوی عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد ،خاك اهل خویش را یكسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین که چگونه در دام جهل افتاده است! و عشق را ببین که چگونه پاسخ می گوید :» آن که مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می کند هرگز تفرقه افكن نیست و مخالفت خدا و رسول نكرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنكس که در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم که در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم« ... عبداهلل بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب کبری)س (و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت. راوی یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که :الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی الیتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ،حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند . یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌وچهارم موکب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای که در آن نوشته
【• 📚 • رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفكند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیك است که در کربال ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید . فصل چهارم: قافله عشق درسفرتاریخ راوی قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربال... این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می سازد. ... و تو ، ای آن که در سال شصت و یكم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده ای و اکنون ، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای به سیاره زمین نهاده ای ، نومید مشو ، که تو را نیز عاشورایی است و کربالیی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاك از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ الزمان و المكان والیت ملحق شوی و فراتر از زمان و مكان ، خود را به قافله سال شصت و یكم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی... یاران! شتاب کنید ، قافله در راه است . می گویند که گناهكاران را نمی پذیرند ؟ آری ، گناهكاران را در این قافله راهی نیست ... اما پشیمانان را می پذیرند . آدم نیز در این قافله مالزم رکاب حسین است ، که او سرسلسله خیل پشیمانان است ، و اگر نبود باب توبه ای که خداوند با خون حسین میان زمین و آسمان گشوده است ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، در این برهوت گمگشتگی وا می ماند . » زهیر بن قَین بَجلی « را که می شناسید ! مردانی از قبیله » بنی فزاره و « » بجیله « گویند : » آنگاه که ما همراه با زهیربن قین بجلی از مكه بیرون آمدیم... در راه ناگزیر با کاروان حسین بن علی همسفر شدیم .« آنها می گویند که : » ما را •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 • #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌و‌پنجم رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت
【• 📚 •】 ناگوارتر از آنكه با او در جایی هم منزل شویم ، هیچ چیز نبود... چرا که زهیر از هواداران عثمان بن عفان خلیفه سوم بود .« » ما در این سو و حسین در آن سو اردو زدیم . برسفره غذا نشسته بودیم که فرستاده ای از جانب حسین)ع( آمد و سالم کرد و با زهیرگفت :ابا عبداهلل الحسین مرا فرستاده است تا تو را به نزد او دعوت کنم و ما هر آنچه را که در دست داشتیم ،انداختیم و خموش نشستیم ، آنچنان که گویا پرنده ای بر سر ما النه ساخته است . « » ابی مخنف « گوید : از » دَلهم « دختر » عمرو« که همسر زهیر بود ، اینچنین روایت شده است : » من به زهیر گفتم :آیا فرزند رسول)ص( خدا تو را دعوت می کند و تو از رفتن امتناع می ورزی ؟ سبحان اهلل ! بهتر نیست که به خدمتش بروی ، سخنش را بشنوی و سپس بازگردی ؟ زهیر با ناخشنودی پذیرفت و رفت ، اما دیری نگذشت که با چهره ای درخشان بازگشت و فرمود تا خیمه اش را بكنند و راحله اش را نزدیك امام حسین)ع( برند . آنگاه مرا گفت که تو را طالق می گویم ؛ ازاین پس آزادی و مرا حقی بر گردن تو نیست ،چرا که نمی خواهم تو نیز به سبب من گرفتار شوی. من عزم کرده ام که به حسین)ع( بپیوندم و با دشمنانش نبرد کنم و جان در راهش ببازم . سپس مَهر مرا پرداخت و به یكی از عموزاده هایش واگذاشت تا مرا به خانواده ام برساند ... آنگاه به یارانش گفت : از شما هر که می خواهد ، مرا پیروی کند ،و اگر نه ، این آخرین دیدار ماست . بگذارید تا حدیثی را از سال ها پیش ، آنگاه که در سرزمین» بَلَنجَر « از بالد خزر نبرد می کردیم برای شما نقل کنم ... از سلمان فارسی ،که چون ما را از کثرت غنایمی که به چنگ آورده بودیم خشنود دید ، فرمود : اگر امروز اینچنین خشنود شده ای ، آن روز که سرور جوانان آل محمد)ص( را درك کنی و در رکاب او شمشیر زنی ، تا کجا خشنود خواهی شد ؟ یاران ! اکنون آن تقدیر محتومی که انتظار می کشیدم مرا دریافته است و باید شما را وداع گویم .« و از آن پس ، زهیر بن قین بجلی نیز به خیل عاشوراییان پیوست . » عبداهلل « پسر » سلیم « و » مذری « پسر » مشمعل « که هر د و از طایفه » بنی اسد « بوده اند، گفته اند که ما چون از مناسك حج فارغ شدیم در این اندیشه بودیم که هر چه سریع تر خود را به کاروان حسین برسانیم و بنگریم که سرانجام کارش به کجا خواهد کشید . شتاب کردیم و چون در منزل » زَرود« خود را به آن حضرت رساندیم ، مردی از اهالی کوفه را دیدیم که با دیدن کاروان حسین بن علی)ع( به بیراهه زد تا با او رودر رو نشود . امام که ایستاده بود تا او را •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌و‌ششم ناگوارتر از آنكه با او در جایی هم منزل شویم ، هیچ چیز
【• 📚 •】 ببیند ، دل از او برید و به راه افتاد . ولكن ما خود را به او رساندیم تا از اخبار کوفه جویا شویم . از قبیله اش پرسیدیم و چون دانستیم که او نیز از بنی اسد است سؤال کردیم : » در کوفه چه خبر بود ؟« و او پاسخ داد : » من کوفه را ترك نكردم مگر آنكه دیدم کشته های مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را که در بازار بر زمین می کشند .« بازگشتیم وهمپای کاروان امام آمدیم تا شامگاهی که درمنزل » ثعلبیه « فرود آمد. فرصتی شد که به خدمت او رسیدیم و عرض کردیم : » رحمت خداوند بر شما باد!... ما را خبری است که اگر بخواهی آشكارا و یا پنهانی بر تو بازگو کنیم .« امام نگاهی به اصحاب خویش انداخت و جواب داد :» من چیزی از ایشان پنهان ندارم.« آن سوار را :» گفتیم که دیروز غروب هنگام در منزل زرود از شما کناره گرفت به یاد می آورید ؟ ... او مردی بود از قبیله بنی اسد ، خردمند و راستگو ، که ما را از آنچه در کوفه گذشته است خبر داد ... می گفت که هنوز از کوفه خارج نشده ، دیده است جنازه های مسلم و هانی را که در بازار بر زمین می کشیده اند امام فرمود .« :» انا هلل وانا الیه راجعون ، رحمت خدا بر ایشان باد !« و این سخن را چند بار تكرار کرد . گفتیم : » از همین منزل بازگردید. ما در کوفیان نمی بینیم که به یاری شما قیام کنند و چه بسا که شمشیرهایشان را به سوی شما بگردانند . « امام )ع( نگاهی به پسران عقیل کرد و از آنان پرسید که رأی شما در شهادت پدرتان مسلم چیست . آنان گفتند :» واهلل ما بازنگردیم مگر انتقام خون او را بازگیریم و یا همچون او به شهادت رسیم .« امام رو به ما کرده و فرمود : » بعد از آنها خیری در حیات نیست. و ما « ... دانستیم که امام هرگز از قصد خویش باز نخواهد گشت. کاروان عشق شب را در آن منزل بیتوته کردند . سحرگاهان به فرموده امام آب بسیار برداشتند و کوچ کردند تا منزلگاه » زُباله« ، که درآنجا امام را خبر رسید که قیس بن مسهر نیز به شهادت رسیده است . در بعضی ازمقاتل تردید کرده اند که آیا نام این فرستاده امام ، قیس بن مسهُّر بوده است و یا » عبداهلل بن یَقطُر « )برادر رضایی امام ( ، لكن درنحوه شهادت این مظلوم اختالفی در مقاتل وجود ندارد. او را از طَمار قصر به زیر افكنده اند و سرش را عبدالملك بن » «عُمَیر ، قاضی کوفه از تن جدا کرده است •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌و‌هفتم ببیند ، دل از او برید و به راه افتاد . ولكن ما خود ر
【• 📚 •】 اکنون هنگام آن است که در قافله امام ، صف اصحاب عاشورایی از فرصت طلبان ابن الوقت و بادگرایان جدا شود، چرا که دیگر همه می دانند کوفه در تسخیر ابن زیاد است .از کوفه نسیم مرگ می وزد، نسیمی که بوی خون گرفته است... اما هنوز راه های بازگشت مسدود نیست و بیابان ، وادی حیرتی است که از اختیار انسان تا جبروت حق گسترده است . برای آنان که دل به امام نسپرده اند، این وادی ، عرصه بی فردای دهشتی طاقت فرساست . اما برای اصحاب عاشورایی امام عشق ... آنها درکوی دوست منزل گرفته اند واینچنین ،از زمان و مكان و جبر واختیار گذشته اند ... این باد نیست که بر آنان می وزد؛ آنها هستند که برباد می وزند . آنها از اختیار خویش گذشته اند تا جز آنچه او می فرماید اراده ای نكنند و چون اینچنین شد ، جبروت حق از آیینه اختیار تو ساطع می شود . آیینه را رسم این است که » انا الشمس « بگوید ، اما تو او را اذن مده تا این » انا « »را حجاب هو« کند . درمنزلگاه زباله ، امام حسین)ع( کاروان را گردآورد و عهد خویش را از آنان برداشت و آنان را به اختیارخویش واگذاشت که بروند یا بمانند . آمده است که در اینجا مردم با شتاب از کنار او پراکنده شدند و رفتند و جز همان اصحاب عاشورایی ـ که می شناسی ـ دیگر کسی با او نماند . راوی ای دل! تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیاری است که برای روی آوردن بدان باید پشت به اراده حق نهاد ؟ ای دل! نیك بنگر تا قالُّده دنیا ا برگردنشان ببینی و سررشته قالُّده را ، که در دست شیطان است . آنان می انگارند که این راه را به اختیار خویش می روند ، غافل که شیطان اصحاب دنیا را با همان غرایزی که در نفس خویش دارند می فریبد. قافله عشق ازمنزلگاه » شَراف « نیز گذشت. اولِ روز را که آزار گرما کمتر است ، همچنان رفتند . نزدیك ظهر ، امام شنید که یكی از یارانش تكبیر می گوید. فرمود: » اهلل اکبر، اما تو برای چه تكبیر گفتی؟« گفت : •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌وهشتم اکنون هنگام آن است که در قافله امام ، صف اصحاب عاشور
【• 📚 •】 نخلستانی به چشمم رسیده است .«... اما آنچه او دیده بود ، نخلستان نبود؛ »حر بن یزید ریاحی « بود همراه به هزار سوار که می آمد تا راه بر کاروان ببندد. چیزی نگذشت که گردن اسبان نمودار شد . نیزه هایشان گویی شاخ زنبورهای سرخ ، و پرچم هایشان گویی بال سیاه غُراب بود. راوی از این سوی، آنك ، سپاه فاجعه نزدیك می شود... اما از دیگر سوی ، این سیاره سرگردان حُر است که در مدار کهكشانی اش با شمس وجود حسین اقتران می یابد و الجرم ، جاذبه عشق او را به مدار یار می کشاند . امام کاروان خویش را ب ذوحُسُم »ه جانب کوه « کشاند تا از راه آنان کناره گیرد و چون به دامنه کوه ذوحُسُم رسیدند و خیمه ها را برافراشتند ،حربن یزید نیز با هزار سوار از راه رسید ، سراپا پوشیده در سالح ، تا آنجا که جز چشمانش دیده نمی شد . امام پرسید : کیستی ؟» « و حر پاسخ گفت بن یزید حُر:» « امام دیگر باره پرسید: » با مایی یا بر ما ؟« و حر پاسخ گفت بل علیكم :» « آنگاه امام چون آثار تشنگی را در آنان دید ، بنی هاشم را فرمود که سیرابشان کنند ؛ خود و اسبانشان را . » علی بن طعان محاربی « گوید:» من آخرین نفر از لشكر حُر بودم که از راه رسید م ، هنگامی که راویه ها بسته بودند و امام بر در خیمه نشسته بود . مرا گفت : راویه را بخوابان . چون من مراد او را در نیافتم بار دیگر فرمود: شتررا بخوابان . شتر را خوابانیدم ، اما از شدت عطش نتوانستم که آب بیاشامم .امام فرمود : دَرِ مشك را برگردان . و چون من باز کالم او را درنیافتم ، خود برخاست و لب مشك را برگرداند و مرا سیراب کرد ...« راوی این حسین است ، سرسلسله تشنگان ، که دشمن راسیراب می کند... اما هنوز ، گاه آن نرسیده است که غزل تشنه کامی کربالییان را بسراییم... حربن یزید نشان داده است که دروغگو نیست . او در جواب امام که خورجین آکنده از نامه های مردم کوفه را در برابر او ریخته بود ، می گوید : » ما از زمره آنان نیستیم که این نامه ها را نوشته اند !« حُر را در همه روایات مربوط به واقعه کربال باصفاتی چون صداقت، شجاعت ، ادب •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌بیست‌و‌نهم نخلستانی به چشمم رسیده است .«... اما آنچه او دیده بود
【• 📚 •】 حفظ حرمت اهل بیت و مخصوصاً فاطمه زهرا)س( ستوده اند... و اصالً وقایع کربال خود شاهدی است برآنكه چراغ فطرت آزادگی و حق جویی هنوز در باطن حر، محجوب تیرگی گناه نگشته است و به خاموشی نگراییده . اما هنوز جای این پرسش باقی است که انسانی اینچنین را با دستگاه حكومتی ارباب جور چه کار؟ چگونه می توان به منصبی که حُر در داراالماره کوفه داشت راه یافت وباز آنچنان ماند که حُر مانده بود » ؟ آزادگی « که با پذیرش والیت ظالمان در یك جا جمع نمی شود! راوی راستی را که تحلیل وقایع تاریخ سخت دشوار است . سرُّ دشواری کار ، در پیچیدگی های روح آدمی است . وقتی که مه در عمق دره ها فرو می نشیند ، اگر چه تاریكی کامل نیست، اما آفتاب پنهان است و چشم انسان جز پیش پای خویش را نمی بیند . اگر نباشد اینكه آفریدگار، ما را در کشاکش ابتالئات می آزماید ، عاداتمان را متبدُّل می سازد و شیاطین پنهان در زوایای تاریك درون را در پیشگاه عقل رسوا می دارد، چه بسا که دراین غفلت پنهان همه عمر را سر می کردیم و حتی لحظه ای به خود نمی آمدیم . آنچه حُر را در دستگاه بنی امیه نگه داشته ، غفلت است ... غفلتی پنهان . شاید تعبیر » غفلت در غفلت « بهتر باشد ، چرا که تنها راه خروج از این چاهِ غفلت آن است که انسان نسبت به غفلت خویش تذکر پیدا کند . هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر رانیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... عمربن » سعد « را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد .اگر باب یا لیتنی کنت معكم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد که : لعن اهلل امه سمعت بذلك فرضیت به ؟ حرگفت : » من از آنان که برای شما نامه نوشته اند نیستم . ما مأموریم که از شما جدا نشویم مگر آنكه شما را به کوفه نزد عبید اهلل بن زیاد برده باشیم .« امام فرمود : » مرگ از این آرزو به تو نزدیك تر است .« و یاران را گفت تا برخیزند و زین بر اسب ها نهند و زنان و کودکان را در محمل ها بنشانند و راه مراجعت پیش گیرند . این سخن در بسیاری از تواریخ آمده است ، اما به راستی آیا امام قصد مراجعت داشته اند ؟ هر چه هست ،در اینكه لشكریان حر تاخته اند وبر سر راه او صف بسته اند ، تردید نیست. امام می فرماید : » ثكلتك امك! ما ترید مِنُّی؟ ـ مادرت در عزای تو بگرید •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سےام حفظ حرمت اهل بیت و مخصوصاً فاطمه زهرا)س( ستوده اند... و اصا
【• 📚 •】 از من چه می خواهی ؟ « آنچه حر بن یزید در جواب امام گفته ، سخنی است جاودانه که او را استحقاق توبه بخشیده است . روزنه ای از نور است که به سینه حُر گشوده می شود و سفره ضیافتی است که عشق را به نهانخانه دل او میهمان می کند. حُر گفت :» هان واهلل ! اگر جز تو عرب دیگری این سخن را بر زبان می آورد ، در هر حال، دهان به پاسخی سزاوار می گشودم . کائناً ما کان : هر چه باداباد... اما واهلل مرا حقی نیست که نام مادر تو را جز به نیكوترین وجه بر زبان بیاورم .« جمله ارباب مقاتل و مورخین حُربن یزید را بر این سخن ستوده اند وحق نیز همین است. سخن ، ثمره گلبوته دل است و حُر را ببین که از دهانش یاس و یاسمن می ریزد . این سخن ریحانی از ریاحین بهشت است که ازگلبوته ادب حُر برآمده . ... آنگاه حُر چون دید که امام بر قصد خویش سخت پای می فشارد و نزدیك است که کار به مجادله بینجامد، از امام خواست که راهی را میان کوفه و مدینه در پیش گیرد تا او از ابن زیاد کسب تكلیف کند ، راهی که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه بازگردد. در بعضی از تواریخ هست که حُر بن یزید در ادامه این سخن افزوده است: » همانا این نكته را نیز هشدار می دهم که اگر دست به شمشیر برید و جنگ را آغاز کنید ،بی تردید کشته خواهید شد.« و امام در پاسخ او فرموده است:» آیا مرا از مرگ می ترسانید، و مگر بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است؟ شأن من ، شأن آن کس نیست که ازمرگ می ترسد. چقدر مرگ در راه وصول به عزت و احیای حق، سبك و راحت است! مرگ در راه عزت ، نیست مگر حیات جاوید و حیات با ذلت ، نیست مگر موتی که نشانی از زندگانی ندارد .آیا مرا از مرگ می ترسانی ؟ هیهات ، تیرت به خطا رفت و ظنی که درباره من داشتی به یأس رسید . من آن کسی نیستم که ازمرگ بترسم ، نفس من بزرگتر از آن است و همتم عالی تر از آن که از ترس مرگ زیر بار ظلم بروم ومگر بیش از کشتن من نیز کاری از شما ساخته است ؟ مرحبا برکشته شدن در راه خدا ، اگر چه شما بر هدم مَجد من و محو عزت و شرفم قادرنیستید و اینچنین، مرا از کشته شدن ابایی نیست .« قافله عشق آمد ، تا هنگام نماز صبح به » بیضه« رسید که منزلگاهی است میان » عُذیب الهِجانات » و « واقصه « ؛ حُرُّ بن یزید نیز با سپاهش ... عجبا آنان نماز را با امام به جماعت می گزارند ! اگر او را در نماز به مقتدایی پذیرفته اند ، پس دیگر چه داعیه ای بر جای می ماند؟ •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سے‌و‌یکم از من چه می خواهی ؟ « آنچه حر بن یزید در جواب امام گفت
【• 📚 •】 اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفكری است خاص این عصر ، دراشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجه الوداع ، همان انگار باطل حاکم است . حكام جور را در همه طول تاریخ چاره ای نیست جز آنكه داعیه دار این اندیشه باشند، اگر نه ، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حكومت می پذیرند و حق هم همین است . اما در اینجا نكته ظریف دیگری نیز هست. ظاهرِ دین ، منفكُّ ازحقیقت آن ،هرگز ابا ندارد که با کفر و شرك نیز جمع شود و اصالً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، الجرم به راهی اینچنین خواهد رفت . امام حسین)ع( بعد از ادای فریضه صبح بار دیگر فرصتی یافت تا با سپاهیان حُر به سخن بایستد :» ایها الناس ! همانا رسول خدا فرموده است: کسی که دیدار کند سلطان جائری را که حرام اهلل را حالل کرده است ، عهد او را شكسته و در میان بندگانش ، مخالف با سنت رسول اهلل ، با ظلم وجنایت حكم می راند و بر او با فعل و قول قیام نكند، حق است بر خدا که او را در همان دوزخی که مدخل آن سلطان جائر است وارد کند .زنهار که اینان نیز به اطاعت شیطان گراییده اند و از اطاعت رحمان روی برتافته اند، زمین را به فساد کشیده اند و حدود را معطل نهاده اند و خراج مسلمین را تاراج کرده اند ، حرام اهلل را حالل داشته اند وحالل او را حرام . و اکنون من از هر کس دیگری شایسته ترم . ای کوفیان ! اگر هنوز هم بر آن بیعتی که با من بسته اید استوارید و راه رشد خویش را باز یافته اید ، پس این منم ، حسین بن علی فرزند فاطمه ، دخت رسول اهلل ، جان من و جان شما ،اهل من و اهل شما ؛ و منم بر شما اسوه ای حسنه که باید از آن تبعیت کنید، و اگر نه ، اگر پیمان خویش را بریده اید و بیعت مرا از گردنتان بازگرفته اید ، این از شما عجیب نیست ، چرا که شما با پدر و برادر عموزاده ام مسلم نیز اینچنین کردید. فریب خورده است آنكه به شما اعتماد کند ،که درحظُّ خویش از سعادت به خطا رفته اید و نصیب خویش را ضایع کرده اید. آن که پیمان بریده است باید پذیرای عاقبت آن نیز باشد که به او بازخواهد گشت و امیدوارم که به زودی خداوند مرا از شما بی نیاز کند ... « کاروان حسین)ع( همچنان به راه خویش می رود تا منزلگاه » قصر بنی مقاتل « ... •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سے‌و‌دوم اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفكری است خاص این
【• 📚 • اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفكری است خاص این عصر ، دراشتباه است. بیاید و ببیند که اینجا نیز، نیم قرنی پس از حجه الوداع ، همان انگار باطل حاکم است . حكام جور را در همه طول تاریخ چاره ای نیست جز آنكه داعیه دار این اندیشه باشند، اگر نه ، مردم فطرتاً پیشوایان دین را به حكومت می پذیرند و حق هم همین است . اما در اینجا نكته ظریف دیگری نیز هست. ظاهرِ دین ، منفكُّ ازحقیقت آن ،هرگز ابا ندارد که با کفر و شرك نیز جمع شود و اصالً وقتی که دین از باطن خویش جدا شود، الجرم به راهی اینچنین خواهد رفت . امام حسین)ع( بعد از ادای فریضه صبح بار دیگر فرصتی یافت تا با سپاهیان حُر به سخن بایستد :» ایها الناس ! همانا رسول خدا فرموده است: کسی که دیدار کند سلطان جائری را که حرام اهلل را حالل کرده است ، عهد او را شكسته و در میان بندگانش ، مخالف با سنت رسول اهلل ، با ظلم وجنایت حكم می راند و بر او با فعل و قول قیام نكند، حق است بر خدا که او را در همان دوزخی که مدخل آن سلطان جائر است وارد کند .زنهار که اینان نیز به اطاعت شیطان گراییده اند و از اطاعت رحمان روی برتافته اند، زمین را به فساد کشیده اند و حدود را معطل نهاده اند و خراج مسلمین را تاراج کرده اند ، حرام اهلل را حالل داشته اند وحالل او را حرام . و اکنون من از هر کس دیگری شایسته ترم . ای کوفیان ! اگر هنوز هم بر آن بیعتی که با من بسته اید استوارید و راه رشد خویش را باز یافته اید ، پس این منم ، حسین بن علی فرزند فاطمه ، دخت رسول اهلل ، جان من و جان شما ،اهل من و اهل شما ؛ و منم بر شما اسوه ای حسنه که باید از آن تبعیت کنید، و اگر نه ، اگر پیمان خویش را بریده اید و بیعت مرا از گردنتان بازگرفته اید ، این از شما عجیب نیست ، چرا که شما با پدر و برادر عموزاده ام مسلم نیز اینچنین کردید. فریب خورده است آنكه به شما اعتماد کند ،که درحظُّ خویش از سعادت به خطا رفته اید و نصیب خویش را ضایع کرده اید. آن که پیمان بریده است باید پذیرای عاقبت آن نیز باشد که به او بازخواهد گشت و امیدوارم که به زودی خداوند مرا از شما بی نیاز کند ... « کاروان حسین)ع( همچنان به راه خویش می رود تا منزلگاه » قصر بنی مقاتل « ... •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 • #فتح‌خون #قسمت‌سےو‌سوم اگر کسی بینگارد که جدایی دین از سیاست تفكری است خاص این
【• 📚 •】 آنجاست که یك بار دیگر شب را فرود آمده اند تا در ساعات آخر شب باز مشك ها را پر آب کنند و رحل »بردارند . عقبه بن سمعان« گوید : هنوز از قصر بنی مقاتل چندان فاصله نگرفته بودیم که آوای استرجاع امام در گوش شب پیچید : انا هلل و انا الیه راجعون و الحمد هلل رب العالمین ... و چند بار تكرار شد . کالم » استرجاع « نشانه ی آن است که قائل را امری عظیم پیش آمده است . مگر امام را چه پیش آمده بود ؟ حضرت علی اکبر خود را شتابان به موکب امام رساند تا علت این امر را دریابد . امام فرمود:» هم اکنون خواب لمحه ای مرا در ربود وسواری بر من ظاهر شد که می گفت : این قوم می روند و مرگ نیز با آنان همراهی میكند. دانستم این خبر مرگ ماست که می دهند.« علی اکبر پرسید: » خدا بد نیاورد ، مگر ما بر ق نیستیم ؟ح « و امام فرمود : » آری ، واهلل که ما جز به راه حق نمی رویم . « علی اکبر گفت : » اگر اینچنین است ، چه باك از مردن در راه حق ؟« و آن همه این سخن درجان امام شیرین نشست که فرمود: » خداوند تو را از فرزندی جزایی عطا کند که هیچ فرزندی را از جانب پدر عطا نكرده باشد.« چون کاروان عشق در کشاکش آن بیراهه ای که به سوی کوفه می پیمودند به نینوا رسید ، سواری را دیدند که از افق کوفه می آید ... بر اسبی اصیل ، با کمانی بر شانه . او » مالك بن نسر کِندی « بود که از کوفه می آمد. و چون نزدیك شد ، حُر و یارانش را سالم گفت وامام را اعتنایی نكرد . نامه ای از ابن زیاد برای حُر آورده بود که : » اما بعد ، هر جا که این نامه به تو رسید کار را برحسین سخت و تنگ کن و مگذار فرود آید جز در زمینی بی آب و علف ... و بدان که این فرستاده من مأمور است که ازتو جدا نشود و همواره نگران باشد تا این امر را به انجام برسانی .« » یزید بن زیاد بن مهاجر کِندی « که یكی از اصحاب عاشورایی امام بود و خود را پیش از حُر به کاروان عشق رسانده بود ، به فرستاده ابن زیاد گفت: » ثكلتك امك ... مادرت بر تو بگرید ، به چه کار آمده ای ؟ « جواب داد : » به کاری که اطاعت از پیشوایم باشد و عمل بر پیمان بیعتی که با او .« بسته ام یزید بن مهاجر کِندی گفت : » عصیان آفریدگارت کرده ای و اطاعت از امامت، اما در طریق هالکت خویش ننگ و جهنم خریده ای که امام پلید تو مصداق این کالم الهی است که وجعلناهم ائمه یدعون الی النار. او تو را به سوی آتش می برد.« آنجا سرزمین خشك و بی آب و علفی بود در نزدیكی نینوا ، اما کربال هم نبود؛ اگر چه کربال را نیز » عشق « کربال کرد. حُر بن یزید از امام خواست که در همان جا فرود •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سےوچهارم آنجاست که یك بار دیگر شب را فرود آمده اند تا در ساعات آ
【• 📚 •】 آه از رنجی که دراین گفته نهفته است ! و اما سرُّ االسرار این خطبه در این عبارت است که » المؤمن بَ رغَیَلِ ب فی لقاء رَ ه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.« یعنی دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در کشاکش بال امتحان شوی و این ابتالئات نیز پیوسته می رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل ، شتاب کن تا خود را به کربال برسانیم! می گویی : مگر سر امام عشق را برنیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی ؟ کار از کار گذشته است . قرن هاست که کار ازکار گذشته است ... اما ای دل ، نیك بنگر که زبان رمز ، چه رازی را با تو باز می گوید : ارض کلُّ کربال و کلُّ یوم عاشورا. یعنی اگرچه قبله در کعبه است، اما فَاَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ .اهللِ جهُوَ یعنی هر جا که پیكر صد پاره تو بر زمین افتد ، آنجا کربالست ؛ نه به اعتبار لفظ و استعاره ، که در حقیقت . و هر گاه که عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست ؛باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره . و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم در سفر تاریخ ، یعنی همین. لیرغب المؤمن فی لقاء ربه ... عجب رازی در این رمز نهفته است ! کربال آمیزه کرب است و بال ... و بال افق طلعت شمس اشتیاق است . و آن تشنگی که کربالییان کشیده اند ، تشنگی راز است. و اگر کربالییان تا اوج آن تشنگی ـ که می دانی ـ نرسند ، چگونه جانشان سرچشمه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور که شنیده ای بهشتیان را می خورانند ، میكده اش کربالست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی سرودست و پا افتاده اند . آن شراب طهور را که شنیده ای ، تنها تشنگان راز را می نوشانند و ساقی اش حسین است ؛ حسین از دست یار می نوشد و ما از دست حسین. اال یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكلها عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود که امر میان او و امام حسین )ع( به پیكار کشد... هر کسی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر ازانتخاب خواهد شد وعمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید . •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سےوپنجم آه از رنجی که دراین گفته نهفته است ! و اما سرُّ االسرار
【• 📚 •】 آیند . امام گفت : » ما را بگذار که در یكی از قریه های نزدیك فرود آییم ، نینوا ، غاصریه و یا شفیه حُر .« که هنوز » حُر« نگشته بود ، گفت: » نه ، نمی توانم ؛ این مرد را به مراقبت من گماشته اند.« زهیر بن قین گفت : » ای فرزند رسول اهلل ، جنگ با اینان سهل تر از جنگ با کسانی است که ازاین پس به مقابله ما می آیند . « و حسین فرمود : » من نیستم آن که جنگ را آغاز کند.« راوی قافله عشق به سرمنزل جاودان خویش نزدیك می شود... واین عاقبت کار عشق است . موکب امام به هر سوی که می رفت ، به سوی دیگرش سوق می دادند تا روز پنجشبه دوم محرم سال شصت و یكم هجری به کربال رسید . فصل پنجم: كربلا امام ایستاد و خطبه ای کربالیی خواند : » اما بعد... می بینید که کار دنیا به کجا کشیده است ! جهان تغییر یافته ، منكَر روی کرده است و معروف چهره پوشانده و ازآن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی کم مایه باقی نمانده است . « »زنهار ! آیا نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که ازآن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است ، من درمرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ماللت . مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می دارند که معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگر نه ، چون به بال امتحان شوند ، چه کم هستند دینداران .« •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سےوششم آیند . امام گفت : » ما را بگذار که در یكی از قریه های نزد
【• 📚 • اکنون او می گریزد و دهر نیز در کمینش ، که او را به این لیله القدر بكشاند. عمربن سعد فرزند سعد ابی وقاص است ، فاتح قادسیه ، و یكی از آن ده تنی که می گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است . هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته ، این پسر سعد ابی وقاص است که در برابر فرزند رسول اهلل )ص( و وصی او ایستاده است . ابن سعد تالشی بسیار کرد تا کارش به پیكار با حسین بن علی نكشد ، )ع( اما دهر هیچ کس را نا آزموده رها نمی کند ؛ صبورانه در کمین می نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و کارت را یكسره کند که ان ربك لبالمرصاد . از گفت و گوهایی که پیش از تاسوعا بین ابی سعد و امام گذشته است خوب می توان دریافت که او کیست . امام می فرماید :» مگر از خدای پروا نداری ؟ خدایی که معادت به سوی اوست. عزم پیكار بامن کرده ای حال آنكه مرا نیك می شناسی و می دانی که فرزند کیستم . بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.« ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه کرد و گاهی خانواده اش را ... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست که بازگردد در حالی که می گفت چه :» می اندیشی ؟ آیا نمی دانی که به زودی تو را در بستر خواهند کشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟امیدوارم که از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی .« و این سخن دامی است که دهر در کمین ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید که :» اگر به گندم دست نیافتم ، جو که هست و با !« این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد . آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تالش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطه ای که در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید . در تاریخ ها آمده است که امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگر چه از آنچه دراین دیدارها گذشته است جز همان مختصر که ذکر شد هیچ چیز نمی دانیم ، اما سیره سیاسی امام حسین )ع( از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است که هیچ جای شبهه ای باقی نمی گذارد. •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 • #فتح‌خون #قسمت‌سےوهفتم اکنون او می گریزد و دهر نیز در کمینش ، که او را به این لی
【• 📚 •】 پر روشن است که امام حسین )ع( در مرداب وجود عمر سعد به جست و جوی کدام گوهر نابی آمد است : شاید در این مرداب که روزگاری با اقیانوس های آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی که عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است هنوز روزنه ای رو به آفتاب گشوده باشد .امام آفتاب کرامتی است که خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی کند. آسمان را دیده ای که چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ آب را دیده ای که چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟ چگونه می توان کار پاکان را قیاس از خود گرفت ؟ امام رابا خداوند عهدی است که غیر او را در آن راهی نیست ، و بر همین پیمان است که امام پای می فشارد .نه ، این راز نه رازی است که با من و تو درمیان نهند . والیت امام بر مخلوقات والیت خداست، یعنی همه ذرات عالم ، از پای تا سر ، بقایشان به جذبه عشقی است که آنان را به سوی امام می کشد، اما خود از این جذبه بی خبرند . اگر او کشكشانه ما را به کوی دوست نكشد و بر پای خویش رهایمان کند، یاران ، همه از راه باز می مانیم . آسمان را دیده ای که از او بلندتر هیچ نیست ، اما درگودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست و جوی نشانی از دریاست، دریای آزاد ، دریایی که به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هر چند خود نمی خواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه کرد. عمرسعد نمی خواست که کار او با امام به پیكار بینجامد . این حقیقت از مَطلع نامه ای که برای ابن زیاد نگاشته معلوم است :» خداوند آتش را خاموش کرد و اتفاق برقرار شد و کار امت به صالح آمد با این .«... همه قصد دارد که باطن خویش را از ابن زیاد کتمان کند. اما ابن زیاد زیرك تر از آن بود که فریب عمرسعد را بخورد و گفت :» این نامه مرد خیرخواهی است که امیر خویش را اندرز گفته و دل بر قوم خویش سوزانده است.« دست تقدیر همه لوازم را یكجا گرد آورده است تا آنچه باید، به انجام رسد . »شمر بن ذی الجوشن « نیز حاضر است تا ابن زیاد را با سخنان خویش در آنچه قصد کرده است تشجیع کند... اگر خداوند انسان را رها کند ،دهر نیز با او همداستان می شود. اما به راستی مگر تا کجا می توان شرور بود که خداوند انسان را در کاری اینچنین زشت یاری کند؟ شمر از جانب ابن زیاد مأمور شد تا امریه او را به عمر سعد برساند و اگر آن شوربخت از جنگ با حسین سرباز زد، خود به جای او بنشیند و عمرسعد را گردن بزند و سرش را برای •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سےوهشتم پر روشن است که امام حسین )ع( در مرداب وجود عمر سعد به جس
【• 📚 •】 ابن زیاد بفرستد . او نامه ابن زیاد را به عمرسعد رساند و منتظر ماند تا جواب آن را دریافت کند. ابن زیاد نوشته بود :» من تو را به جانب حسین نفرستاده ام که دست از او برداری و وقت را بیهوده بگذرانی . بنگر که اگر حسین و اصحابش تسلیم رأی من شدند ، آنان را به مسالمت نزد من گسیل دار و اگر نه ... برآنان حمله بر و خونشان را بریز و پیكرشان را مُثله کن که حق آنها این است . آنگاه که حسین کشته شد، او را زیر سم ستوران بینداز و بر سینه و پشتش اسب بتاز ، که ناسپاس است و مخالف . من می دانم که این کار پس ازمرگ او را زیانی نخواهد رساند ، اما عهد کرده ام که با او اینچنین کنم . چنان که به امرما عمل کنی ، پاداشت پاداش کسی است که مطیع فرمان بوده است ، و اگر نه ، از مقام خود کناره گیر و امر لشكر را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که باقی را او خود می داند .« عمر بن سعد به روشنی دریافت که شمربن ذی الجوشن در این میانه چه کرده است .او می دانست که حسین بن علی تسلیم نخواهد شد . این جمله ای است که از او در وصف حسین نقل کرده اند که خطاب به شمر گفته است :» واهلل همان دلی را که علی داشت در میان دو پهلوی پسرش نهاده اند.« آنگاه فرماندهی لشكر پیاده را به او سپرد و آماده جنگ شد.« شامگاه تاسوعا عمربن سعد چون قصد کرد که حمله آغاز کند فریاد کرد :» یا خیل اهلل ، ارکبی و ابشری ! ـ لشكرخدا سوار شوید؛ مژده باد شما را به بهشت .« و عجبا! این همان کالمی است که پدرش سعد ابی وقاص در جنگ قادسیه بر زبان آورده بود . آیا به راستی عمر بن سعد نمی داند که چه می کند ، یا خود را به نادانی زده است؟ راوی هنوز نیم قرن از حجه الوداع نگذشته ، ا )ص(مت محمد تیغ بر اوصای او کشیده اند و با نام اسالم ، قلب اسالم را که امام است ، می درند! اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند ، اما ارواحشان هنوز همان اصنامی را می پرستند که ابراهیم شكسته بود. اجسامشان به جانب قبله نماز می گزارند، اما ارواحشان با باطن قبله که امامت است، پیكار می کنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت پرست که در •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌سےونهم ابن زیاد بفرستد . او نامه ابن زیاد را به عمرسعد رساند و
【• 📚 •】 درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود که بر زبان الاله اال اهلل براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کندو خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همین جا بسنده می کرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین که چه سان وارونه می شود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم ؟ فصل ششم: ناشئه الیل راوی اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند . دیگر تا آن نبأ عظیم ، اندك فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند . فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی که با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مكتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . امام سرچشمه راز است و بیابان طف ، عرصه ای که مكنونات حجاب تكوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت می نامند ؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟ غروب تاسوعا نزدیك استو امام بر مدخل سراپرده راز، تكیه بر شمشیر زده و در ملكوت می نگرد . عمرسعد فرمان داده است :» یاخیل اهلل بر مرکب ها سوار شوید ؛ بشارت باد شما را به بهشت !...« و آن گمگشتگان برهوت وهم، سپاه شیطان ، بر اسب ها نشسته اند تا به اردوی آل اهلل حمله برند، و هیاهوی آنان بادیه را سراسر از هول آکنده است. زینب کبری خود را به خیمه امام رساند و او را دید بر در خیمه، تكیه بر شمشیر •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌چهلم درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود که بر زبان الاله اال اهل
【• 📚 •】 درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود که بر زبان الاله اال اهلل براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کندو خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همین جا بسنده می کرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید! عجبا! جهان را ببین که چه سان وارونه می شود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم ؟ فصل ششم: ناشئه الیل راوی اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند . دیگر تا آن نبأ عظیم ، اندك فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند . فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر. فرات تشنه مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنه خون امام و امام از هر دو تشنه تر است؛ اما نه آن تشنگی که با آب سیراب شود... او سرچشمه تشنگی است ، و می دانی ، رازها را همه ، در خزانه مكتومی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود . امام سرچشمه راز است و بیابان طف ، عرصه ای که مكنونات حجاب تكوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت می نامند ؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟ غروب تاسوعا نزدیك استو امام بر مدخل سراپرده راز، تكیه بر شمشیر زده و در ملكوت می نگرد . عمرسعد فرمان داده است :» یاخیل اهلل بر مرکب ها سوار شوید ؛ بشارت باد شما را به بهشت !...« و آن گمگشتگان برهوت وهم، سپاه شیطان ، بر اسب ها نشسته اند تا به اردوی آل اهلل حمله برند، و هیاهوی آنان بادیه را سراسر از هول آکنده است. زینب کبری خود را به خیمه امام رساند و او را دید بر در خیمه، تكیه بر شمشیر •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌چهل‌ویکم درون آدمی است ایمان نیاورد ، چه سود که بر زبان الاله اا
【• 📚 •】 زده ، چشم بر هم نهاده است. رسول اهلل آمده بود تا او را بشارت دیدار دهد . امام سربرداشت و به گنجینه دار عالم رنج نگریست : » )ص( رسول اهلل را به خواب دیدم که می گفت : زود است که به ما الحاق خواهی .« ... یافت و طور قلب زینب از این تجلی در خود فرو ریخت. راوی آل کسا در انتظار خامس خویشند ، تا روز بعثت به غروب عاشورا پایان گیرد و خورشید رحمت نبوی در افق خونین تاریخ غروب کند و شب آغاز شود... شب نقمتی که درباطن رحمت حق پنهان بود؛ شبی دراز و دیجور؛ شب ظلمتی که نور تنها از اختران امامت می گیرد، و چقدر این اختران از کره زمین دورند ! و ماییم اینجا ،بر این سفینه سرگردان آسمانی ، در سفری دراز و دشوار... در سفری هزار و چهارصد ساله . اختران نورند، نور مطلق ؛ این تویی که اینجا ، بر کرانه آسمان ، در شب دریغ نور، و امانده ای و بال شكسته ، و جز سوسویی دور به تو نمی رسد . اما در باطن ، این نقمت نیز فرزند رحمتی است که از میان رنج و خون پای بر سیاره زمین می نهد... سیاره رنج ! و این تویی اکنون، مسافر سفر بلند شب که در اشتیاق روز، چشم به افق طلوع دوخته ای و انتظار می کشی . اگر شب نبودو اگرشب ، آن همه بلند و ژرف نبود ، این اشتیاق نبود. گل وجود آدمی خاك فقر است که با اشك آمیخته اند و در کوره رنج پخته اند. زینب کبری گنجینه دار عالم رنج است . او را اینچنین بشناس ! او محمل گرانبارترین رنج هایی است که در این مبارکه نهفته : لقد خلقنا االنسان فی کبد. او وارث بیت االحزان فاطمه است و بیت االحزان قبله رنج آدمی است . امام چون دریافت که عمرسعد قصد دارد حمله را آغاز کند، عباس بن علی را فرستاد که آن شب را از آنان مهلت بخواهد . عمرسعد پاسخی نگفت و ایستاد. » عمروبن حجاج زُبیدی « روی به آنان کرد و گفت :» سبحان اهلل ! واهلل اگر اینان از ترکان و یا دیلمیان بودند و چنین می خواستند ، بی تردید می پذیرفت م . ی اکنون چگونه رواست که این مهلت را از خاندان محمد دریغ داریم ؟« مشهور است که می گویند امام )ع( حسین به عباس بن علی فرموده است :» اگر می توانی ، یك امشبی را از آنان مهلت بگیر... خدا می داند که من چقدر نماز را ، و کثرت دعا و استغفار را دوست می دارم .« •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
【• 📚 •】 ازما دور کند . کاش ما را صد جان بود که همه را یكایك در راه تو می دادیم .« نخستین کسی که بدین کالم ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: » آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که می خواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟« غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوه های بلند را به لرزه انداخت و صخره های سخت را شكافت و راه آتش را باز کرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده ، گفت:»یا بن رسول اهلل ! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامه ای که دشمن اینچنین تو را درمحاصره گرفته است ؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است ؟ نه ! واهلل تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشكسته ام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نكرده ام ، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سالحی نباشد ، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم. و « » سعید بن عبداهلل حنفی« به پا خاست و گفت :» قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیُّ او هستی ، حفظ کرده ایم . واهلل ، اگر بدانم که کشته خواهم شد ، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیكرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مكرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو مالقات کنم . و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنكه جز یك بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال «دارد؟ راوی نازك دلی آزادگان چشمه ای زالل است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی : مجمع اضداد است ، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صالبت را نیز با هم . زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشك نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است اماما ، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم:» من در صحرای کربال نبوده ام و اکنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینكه آن صحرا بادیه هول ابتالئات است •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌چهل‌وسوم ازما دور کند . کاش ما را صد جان بود که همه را یكایك در
【• 📚 •】 راوی مگر امام را به این یك شب چه نیازی است که اینچنین می گوید؟ کیست که این راز را بر ما بگشاید؟... اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است . پای بر مسلخ عشق نهادن ، گردن به تیغ جفا سپردن ، با خون کویر تشنه را سیراب کردن و ... دم بر نیاوردن ! اگر ناشئه لیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می توان آورد؟ یا ایها المزمل ـ قم الیل ...ـ انا سنلقی علیك قوال ثقیال. رسول نیز آن قول ثقیل برگرده قیام لیل نهاد . با این همه ، بار روحی بر آن جلوه اعظم خدا نیز سنگین می نشست . سَبحِ طویل روز ناشئه لیل می خواهد ، اگرنه ، انسان را کجا آن طاقت است که این رنج عظیم را تحمل کند؟ اما چرا شب؟ و مگردر شب چه سرُّی نهفته است که درروز نیست و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافته اند؟ شب سراپرده راز و حرم سرُّ عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمانِ شب نگاشته اند ـ اگر بتوانی خواند. جلوه ملكوتی ایمان نوراست و با این چشم که چشم اهل آسمان است ، زمین آسمان دیگری است که به مصابیح وجود مؤمنین زینت یافته است. شب عرصه تجالی روح عارف است ، اگر چه روزها را مُظهِر غیر است و خود مخفی است ، و دراین صفت، عارف اختران را ماند. امام ، نزدیك غروف آفتاب ، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید . حضرت علی بن الحسین ، با آن همه که بیمار بوده است ، خود را به نزدیكی جمع یاران کشاند تا سخنان امام را بشنود: » اما بعد... به راستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر ازاصحاب خویش می شناسم و نه خانواده ای را که بیش از خانواده ام بر بِرُّ و نیكوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گرده شما حقی نیست . اینك این شب است که سر می رسد و شما را در حجاب خویش فرو می پوشد ؛ شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا می جویند و اگر بر من دست یابند ، به غیر من نپردازند.« سخن چو بدینجا رسید ، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: »چرا برویم ؟ تا آنكه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم ؟ نه ،خداوند این ننگ را •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌چهل‌و‌چهارم راوی مگر امام را به این یك شب چه نیازی است که اینچ
【• 📚 ازما دور کند . کاش ما را صد جان بود که همه را یكایك در راه تو می دادیم .« نخستین کسی که بدین کالم ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: » آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که می خواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟« غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوه های بلند را به لرزه انداخت و صخره های سخت را شكافت و راه آتش را باز کرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده ، گفت:»یا بن رسول اهلل ! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامه ای که دشمن اینچنین تو را درمحاصره گرفته است ؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است ؟ نه ! واهلل تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشكسته ام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نكرده ام ، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سالحی نباشد ، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم. و « » سعید بن عبداهلل حنفی« به پا خاست و گفت :» قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیُّ او هستی ، حفظ کرده ایم . واهلل ، اگر بدانم که کشته خواهم شد ، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیكرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مكرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو مالقات کنم . و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنكه جز یك بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال «دارد؟ راوی نازك دلی آزادگان چشمه ای زالل است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که می شناسی : مجمع اضداد است ، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صالبت را نیز با هم . زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشك نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است اماما ، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم:» من در صحرای کربال نبوده ام و اکنون هزار وسیصد وچهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینكه آن صحرا بادیه هول ابتالئات است •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 #فتح‌خون #قسمت‌چهل‌وپنجم ازما دور کند . کاش ما را صد جان بود که همه را یكایك در ر
【• 📚 •】 هیچ کس را تا به بلا کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام ، مرادم آن کسانند که یا لیتنا کنا معكم گفته اند . پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم .« خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های کرانه فرات غروب کرده است و زمین ملتهب کربال را به ستاره جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است ودروازه های عالم قرب را گشوده ... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنك از جانب شمال وزیدن گرفته ... و اصحاب ، نماز گریه می گزارند. »سید بن طاووس« روایت کرده است که در آن حال، م» حمد بن بشیر حضرمی« را گفتند که پسرت را در سر حدات مملكت ری به اسارت گرفته اند و او گفت :» عوض جان او و جان خویش ، از خالق ، جان ها خواهم گرفت . دوست نمی داشتم که او را اسیر کنندو من بمانم .« ... یعنی چه خوب است که اسیری او زمانی رخ نموده است که من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام که مقال او شنید گفت :» خدایت رحمت کند ، من بیعت خویش را از تو برداشتم . برو و فرزند خویش را از اسارت برهان .« او جواب داد:» درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!« راوی سفینه اجل به سرمنزل خویش رسیده است و این آخرین شبی است که امام در سیاره زمین به سر می برد . سیاره زمین سفینه اجل است؛سفینه ای که در دل بحر معلُّ ق آسمان الیتناهی ، همسفر خورشید ، رو به سوی مستقر خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود می برد. ای همسفر، نیك بنگر که درکجایی!مباد که از سر غفلت این سفینه اجل را مأمنی جاودان بینگاری و دراین توهم ، از سفرآسمانی خویش غافل شوی. نیك بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه ای که در دریای حیرت به امان عشق رها شده است . این جاذبه عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگرو... و همه در طواف شمس الشموس عشق •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌چهل‌وششم هیچ کس را تا به بلا کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند
【• 📚 •】 حسین بن علی ... مگرنه اینكه او خود مسافر این سفینه اجل است؟ یاران ! اینجا حیرتكده عقل است ... خود»و تا « باقی است ، این حیرت» « باقی است . پس کار را باید به مِی» « واگذاشت ؛ آن مِی که تو را از خویش» « می رهاند و من وما را درمسلخ او به قتل می رساند . آه ! ان اهلل شاء ان یراك قتیال. گاه هست که کس از خویشتن » « رسته ، اما هنوز در بند است ... «تن خویش » تن هم که مقهور دهر است. آنگاه از دهر می نالد که : یا دهر اف لك من خلیل کم لك باالشراق و االصیل او طالب قتیل بمن صاح و الدهر ال یقنع بالبدیل و انما االمر الی الجلیل و کل حی سالك السبیل این آوای حسین است که ازخیمه همسایه می آید ، آنجا که جون» « شمشیر او را برای پیكار فردا صیقل می دهد. شعر و شمشیر؟ عشق و پیكار؟ آری ! شعر و شمشیر ، عشق و پیكار . این حسین است ، سر سلسله عشاق، که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خویش را همچون کهكشانی از نور بر آسمان دنیا بپاشد و راه قبله را به قبله جویان بنمایاند. آنجا که قبله نیز در سیطره حرامیان خون ریز است، عشاق را جز این چاره ای نیست. شعر نیز ترنم موزون آن مستی و بیخودی است و شاعر تا از خویش نرهد ، شعرش شعر نخواهد شد .شعر،تا شاعر از خویش نرسته است ،حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است، پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیكار با هم جمع شود... که کار عشق ، یاران ، الجرم کربالیی است . پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فالن و بهمان مگو که عشاق حقیقی ، تذکره االولیا را بر •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #فتح‌خون #قسمت‌چهل‌وهفتم حسین بن علی ... مگرنه اینكه او خود مسافر این سفینه اجل
【• 📚 •】 خیابان های خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشت های پرشقایق خوزستان و بر سفیدی برف های ارتفاعات بلند کردستان باخون می نویسند ، با خون. راز قربت را ، یاران ، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش می کنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است . میان حسین و یار نیز همان خون فاصله بود و جز خون ... بگذار بگویم که طلسم شیطان ترس از مرگ است و این طلسم نیز جز در میدان جنگ نمی شكند . مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و این سخن را اگر در میدان کربالیی جنگ نیازمایند، چیست جز لعقی بر زبان؟... اما ای دهر! اگر رسم بر این است که صبر را جز در برابر رنج نمی بخشند و رضای او نیز در صبر است ، پس این سرِ ما و تیغِ جفای تو... شمر بن ذی الجوشن را بیاور و بر سینه ما بنشان تا سرمان را ازقفا ببرد و زینب رانیز بدین تماشاگه راز بكشان. دیگر، آنان که مانده اند همه اصحاب عاشورایی امامند و اینان را من دون اهلل هیچ پیوندی با دنیا نیست ؛ واگر بود، با آن سخن که امام فرمود ، بریده شد و از آن پس ، دیگر هیچ حجابی آنان را از خدا نمی پوشاند . امام فرموده بود:» شب را شتر رهواری برگیرید و پراکنده شوید « ، نه برای آنكه آنان را در رنج اندازد ،بل تا آنان دل به مرگ بسپارند و اینچنین ، دیگر هیچ پیوندی من دون اهلل بین آنان و دنیا باقی نماند ؛ که اگر پیوندها بریده شد، حجاب ها نیز دریده خواهد شد. وای همسفران معراج حسین ، چه مبارك شبی است! تا اینجا جبرائیل را نیز در التزام رکاب داشتید، اما از این پس... بال د سُبُحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند. شما برگزیدگان دشوارترین ابتالئات تاریخ خلقت انسانید و از این است که حسین شما را به همسفری درمعراج خویشتن پذیرفته است . راز این شب را کسی خواهد گشود که بال در بال شما بیفكند و این عطیه را جز به کبوتران حرم انس نبخشیده اند . کیانند این کبوتران حرم انس؟ چگونه است که سینه هایتان نمی شكافد و قلب هایتان تاب این حاالت ناب را می آورد و از هم نمی درد؟ اگر نمی دانستم که «کالم» چیست ، می خواستم ازشما که ما را باز گویید ازآنچه در این شب بر شما رفته است ،ای غوطه ورانِ سبحاتِ جالل !... ای مستانِ جبروتی ، ای حاجبین سراپرده های انس، ای قبله دارانِ دایره طواف ای... چه ! بگویم ؟ یا لیتنی کنت معكم . اما کالم را برای بیان این رازها نیافریده اند و مفتاح این گنجینه راز ، سكوت است نه کلام •• بھ‌قلمِ‌دݪنشینِ:سیدمرتضےآوینے •• ،ڪربلا🙃🤚 ✅⇜ :) {•🍃🥀•} @heiyat_majazi