eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅🍃 سرتان را بالا بگیرید؛ شما مایه‌ی افتخار این زمینید!😍 سرتان را بالا بگیرید؛ همینڪه در هجوم رسانه‌های فریبنده، 😡 محکم ایستادید، نفس زدید، دویدید،🏃‍♂ و از همه مهمتر یک ملّت را ڪه دشمن در ڪمینِ غارتِ همدلےشان بوده و هست، در پسِ اقتدار خود، یڪدل و همصدا کردید، شما قهرمان آن میدانید.👏 باید زیر پاهای شما تمام قد ایستاد؛🙋🏻‍♂ ڪه هیبت مقاومت و دلاوری‌تان، ترس به جان بدخواهان‌مان انداخت!👊 یڪ ملّت، یک خانواده‌ بزرگ است!💚 ما در دامان طاهر پدران و مادران‌مان و بر سفره‌های حلالشان آموختیم؛ 📚 ۱ـ مشکلات خانه‌مان، به ما مربوط است، ✋ و آنڪس ڪه از بیرون خانه بر موج مشکلات سوار مےشود تا سودی عائدش شود، کفتارے بیش نیست!🐺 ۲ـ ڪسے ڪه در حریم داخلی خانه، 🏡 خیانت ڪند، از نظر خداوند اهلِ آن خانه نیست، مثل فرزند نوح و همسر لوط،و بزودے از جریان آن خانه، سقط خواهد شد.❌ ✦دنیا در حال خط‌ڪشے است! و تمدن‌ها روبروی هم صف‌آرایے می‌کنند! قلب شما پذیرای ڪدام تمدن است؟ اهلِ همان خانه حساب می‌شوید!👌 آخرین تڪان‌هاے دنیا قبل از آرامش مطلقش در حاڪمیت الله در زمین است؛ و ایران🇮🇷 در حال استفراغِ غیر اهل... 💫 به خدا اعتماد کنیم، نصرتش از راه می‌رسد!😇 🔅🍃 http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#هیئت_اخلاقی موضوع: شب ولادت حضرت زینبﷺ بسم رب الصبورِ کربلا ۸ آذر ۱۴۰۱
. ✍| بسمهـ تعالے رفقایے که از هیئت دیشب جاموندن👌 بفرمایید خــوش بگذرونید☺️ دل تڪونے روح رو ازدست ندید💚 بد نیست بدانیـد مذهبےها، شادترند😉 آخرین اجرا شده[👆] 🎈
••﴿ 💌 ﴾•• |😌| بنده‌های عادلم |❤️| رو دوست دارم! |🌿| سوره ممتحنه،آیه ۸ |🤭| پی نوشت: مثلا نسبت به تلاش های بازیکنان تیم فوتبال مون، انصافو رعایت کنیم:)))♥ |💚| راستی عیدی از خواهرِ امام حسین ع رو فراموش نکنیم! با یاد توستــ ڪه چنین آرامم😌💚 ••﴾💌' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•[ 🔑 ]•🍃 ➕ اگه میخوای و باشی فقط یه کار لازمه انجام بدی. ➖اون چیه؟ ➕ اینکه و پوششت کامل باشه اسرار نهفته را دریاب😉 🍃🔑]• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• 🍃 •| بحث ، دعوا ، قهر ، ناراحتے همیشه هست..!😕 ببینید ڪی واقعاََ با این چیزا بازم به پاتون مےمـونه و متعهد و عاشقہ!😍 ببینید ڪی حواسِش بہ حال و احوالِ دلـتونہ...😇 این روزا همہ یاد گرفتن توۍ ظاهر نشون بدن بےعیب‌ و نقصن اما تو خودت باش؛ مُتعهد😌 مهربون☺️ موندِگار..!🙃 . . . در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️ 🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐚🍃 |• 💎•|➺ 📨اتفاقےدر‌آسمان‌هنگام‌بازی‌ایران‌و‌آمریڪا❗️ • ماجراے‌نماز‌خواندن‌عده‌ای‌ڪه‌حتے‌به‌خدا اعتقاد نداشتند! گریه آیت‌الله ناصری بعد از بازی ایران و آمریکا!😔 🎙 حجت الاسلام رایجی . . با ایمان، دلت را خانه تڪانے وُ زیبا ڪن ☺️👌 ❀🐚🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| 🍃|• ✅مادر و پدر دهه شصتے یزدے ڪه صاحب هفت فرزنــد هستند...😍☺️ ✅نڪته ے جالب اینڪه این خانواده جوان پرجمعیت ایرانے در منزل از مادر و مادر بزرگ پیرشان هم نگهدارے مے ڪنند.😌👌 . . ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️ °•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🎞🍃 📱.•° ما خیلے وقتـھ ڪه بردیمـ💪 💚 . . ناب‌ترین استورےها؛ اینجـا دانلود ڪن🤓👇 🎞🍃Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🎐•| ✨ بعداز عملیات حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانـے 😇 برنامه ڪه تموم شد مثل همیشه بچه ها هجوم بردند ڪه او را ببوسند و حرفـی بااو بزنند حـاج صـادق ڪه ظاهرا عجلـه داشـت و میخواست جای دیگرے برود 🚶‍♂ گفت صبـر ڪنید من یـڪ ذڪر را فراموش ڪردم بگویم 🙃 همه روبه قبله سربرخاڪ بگذارید و این دعا را ۵ مرتبه بااخلاص زمزمه ڪنید... ما همین ڪارها را کردیم ۵بار شد ۱۰ بار ۱۵ بار خبری نشد ڪـه نشد 🤔 یڪی یڪی سراز سجده برداشتیم دیدیم مرغ از قفس پرید 😂😂🕊 . . شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇 🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
کانال تخصصی هروله_۲۰۲۱_۱۲_۰۸_۲۱_۰۶_۰۵_۶۲۴(1).mp3
4.2M
••| 🎼 |•• 🌸✨زن نگو بگو قهرمان عاشورا 🌸✨ 🎤 ندیدم صدایے از سخن عشق خوش تر😌🍃 🎧 |•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°| 🔮🍃 °| . . . شمایادتون نمـےیاد، یـہ زمانـےبجاےمیز ریاست به سیم خاردارمیچسبیدن💔🥺 . صاحبدل لاینام قلبے مهمان ابیت عند ربے 🙂 🍃°| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهلم 🍃 صالح کلافه بود و
[ 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: 🍃 سلما نامزد کرده بود و در تدارک خرید جهیزیه اش بود. زیاد او را نمی دیدیم... درگیر خرید و غرق در دوران شیرین نامزدی اش بود. ناهار درست کرده بودم و منتظر صالح بودم که از آژانس برگردد. پدر جون هم به مسجد رفته بود برای نماز ظهر. زنگ در به صدا درآمد. دکمه ی آیفون را فشردم. می دانستم یا صالح برگشته یا پدرجون است. صدای پسر جوانی به گوشم رسید که "یاالله" می گفت. روسری را سرم انداختم و چادرم را پوشیدم. درب ورودی را باز کردم. پسر جوان، زیر بازوی پدر جون را گرفته بود. پیشانی پدر جون خونی شده بود. هول کردم و دویدم توی حیاط... ــ پدر جون... الهی بمیرم چی شده؟ ــ چیزی نیست عروسم... نگران نباش بی حال حرف می زد و دلم را به درد آورده بود. به پسر نگاه کردم. سرش پایین بود، انگار می دانست منتظر توضیح هستم. ــ چیزی نیست خواهر. نگران نباشید. از در مسجد که بیرون اومدن تعادلشونو از دست دادن افتادن و سرشون ضرب دید. آقا صالح پایگاه نبودن ایشون هم اصرار داشتن که می خوان بیان منزل. وگرنه می خواستم ببرمشون دکتر. به کمک آن پسر، پدر جون را روی مبل نشاندیم. پسر می خواست منتظر بماند که صالح بیاید. او را راهی کردم و گفتم که صالح زود برمی گردد و از محبتش تشکر کردم. تا صالح برگشت خون روی پیشانی پدر جون را پاک کردم و برایش شربت بیدمشک آوردم. کمی بی حال بود و رنگش پریده بود. با صالح تماس گرفتم ببینم کی می رسد. ــ الو صالح جان... ــ سلام خوشگلم خوبی؟ ــ ممنون عزیزم. کجایی؟ ــ نزدیکم. چیزی لازم نداری بیارم؟ ــ نه... فقط زود برگرد. ــ چطور مگه؟ ــ هیچی... دلم ضعف میره. گرسنمه صدای خنده اش توی گوشی پیچید و گفت: ــ چشم شکمو جان... سر خیابونم. نگران بودم. می دانستم هول می کند اما حال پدرجون هم تعریفی نداشت. صالح که آمد، متوجه پدر جون نشد. او را به اتاق سلما برده بودم که استراحت کند. صالح خواست به اتاق برود که لباسش را عوض کند. ــ صالح! ــ جانم خانومم؟ ــ آااام... پدر جون کمی حالش خوب نیست. ــ پدر جون؟ کجاست؟ ــ توی اتاق سلما دراز کشیده. جلوی مسجد افتاده بود و کمی پیشونیش زخم شده. دستپاچه و نگران به اتاق سلما رفت. پدرجون بی حال بود اما با او طوری حرف می زد که انگار هیچ اتفافی نیفتاده. به اصرارِ صالح، او را به بیمارستان بردیم و با سلما تماس گرفتم که نگران نشود. ــ سلام عروس خانوم. کجایی؟ ــ سلام مهدیه جان. با علیرضا اومدیم خونه شون ناهار بخوریم. ــ باشه... پس ما ناهار می خوریم. خوش بگذره. دلم نیامد خوشی اش را از او بگیرم. هر چند بعدا حسابی از دستم شاکی می شد. ادامه دارد... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[ #قصه_دلبرے 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: #از_سوریه_تا_منا #قسمت_چهل_ویکم 🍃 سلما نامزد ک
[ 📚••] ⃟ ⃟•🪴 ـــــــــ ـ ـ ـ ⸤ نام: 🍃 صالح آرام و قرار نداشت. آنقدر طول و عرض حیاط را قدم زده بود که کلافه شده بودم. سلما و علیرضا بازگشته بودند و حال سلما هم تعریف چندانی نداشت. علیرضا مدام دلداری اش می داد و سعی می کرد مانع از این شود که پدر جون اشک ها و ناراحتی سلما را ببیند. دکتر گفته بود قلب پدر جون ضعیف و کم توان شده بود و افتادنش بابت حمله ی قلبی بوده که به خیر گذشته اما امکان این را دارد که دوباره این حملات ادامه داشته باشد چه بسا در ابعاد بزرگتر زهرا بانو و بابا هم آمده بودند و کنار رختخواب پدر جون نشسته بودند. پدر جون اصرار داشت روی مبل بنشیند اما پزشک، استراحت تجویز کرده بود. قرار بود صالح فردا در اولین فرصت، پدر جون را به پزشک متخصص ببرد که تحت نظر باشد. ــ صالح جان... عزیزم بیا بشین یه چیزی بخور. ناهارمون که هنوز دست نخورده. بیا که پدرجون هم اذیت نشه. ــ نمی تونم. چیزی از گلوم پایین نمیره. ــ بچه شدی؟ پس توکلت چی شده؟ من همیشه به ایمان محکم تو غبطه می خوردم. حالا باید اینجوری رفتار کنی؟ خودتو نباز. خدا رو شکر که هنوز اتفاقی نیفتاده. ــ بهم حق بده مهدیه. نمی خوام ناشکری کنم. اول که دستم... ای خدا منتی نیست... من خودم خواستم و به نیت شهادت رفتم ولی جانباز شدن خیلی سخت تره بعدش که بچه اگه بود یه ماه دیگه دنیا می اومد. حالا هم پدر جون بخدا مهدیه بعد از فوت مامان دلم به پدر جون خوش بود. اگه بلایی سرش بیاد من دق می کنم. سلمای بیچاره رو بگو که تو این شرایط سردرگمه. می دونی به من چی می گفت؟ اشکش سرازیر شد و ادامه داد: ــ می گفت نامزدیشو بهم بزنم که بتونه از بابا مراقبت کنه. می گفت چطور می تونم برم سر خونه زندگیم؟ اصلا پاک قاطی کرده. خودت می دونی که چقدر علیرضا رو دوست داره ــ نگران نباش. اونم الان مثل تو ناراحته و سردرگم. تازه، سلما دختره و عاطفی تر از تو... قبول داشته باش خیلی تحملش براش سخته. پدر جون هم که چیزیش نیست... شما از همین حالا خودتونو باختید تو اگه محکم باشی مثل همیشه، دل سلما هم گرم و امیدوار میشه. ان شاء الله این بحران هم رفع میشه. حالا بیا یه لقمه شام بخور پدر جون همش میگه صالح کجاست. بیا قربونت برم. دستم را دور کمرش حلقه کردم و باهم به بقیه پیوستیم. چشمان سلما همچنان خیس و متورم بود و خودش را در کنار علیرضا پنهان کرده بود. ادامه دارد... [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. • • سایه‌ے ڪتاب رو سَرتون باشه🤓 📗••]Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• 🧐 •] . . ❓( | شماره 5 ): ▫️مهم‌ترین تاثیر برگزاری جام جهانی قطر بر منطقه را چه می‌دانید!؟ 🌐 https://EitaaBot.ir/poll/n5oz6?eitaafly 👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️) ♻️ بازنشر حداکثری سفیران رصدنما . . 📱 📆 📝 ✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے مطالبه به روش پرسش‌گری😉👇 •🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
هیئت مجازی 🚩
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 5 ): ▫️مهم‌ترین تاثیر برگزاری جام جهانی قطر بر منطقه
- ‌قطعا بیشتر از 42 نفریم برای شرکت در این نظرسنجی جهت مهک زدنِ دیدگاه بصیرتی‌مون✌️ تو این مون همتون میتونید شرڪت کنید😍👌 باتشکر☺️💐 فقط کافیه بزنید رو لینڪ👏 تا یادم نرفته بگم که؛ قراره یه نظرسنجی توپی براتون بزاریم😍 منتظر باشید☺️🌱 اگه شرکت کردید میتونید به پل ارتباطی زیر پیام بزارید که: " ✌️ " @Daricheh_khadem ببینیم کیا هستن و هوشیارن😉
📚🌱'' ⟩ 📚•|نامِ‌ڪتاب : آرامش | نویسنده 'مت‌هیگ رنج، امید، خودباوری و رضایت از جمله موضوعاتـے هستند ڪھ در آن‌کتاب درباره آن‌ها صحبت شده اما هیگ تلاش کرده نوشته‌هایش پندآموزانه نباشند ..🧐 بلڪھ حرف دل باشند ، او مےگوید : [ این‌کتابش درهم‌وبرهم است. اما مطالب درهم‌وبرهمش از هرآن‌چیزی تشکیل شده ڪھ به او آرامش می‌دهند ، این‌ مطالب مختلف درباره دستور غذایـے، متون و ارجاعات متنوع، روایت زندگی افراد مشهور، فیلم‌های محبوب و ... هستند.. '🦋 هیگ می‌گوید : خواندن این‌کتابش نیازی به نظم و ترتیب ندارد و می‌توان آن را در وقفه‌های زندگی مطالعه ڪرد ] . . . فڪر خوب همراه با معرفےِ ڪتاب‌هاے خوب😁👇 ●📖⨾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
《°• 🌙•°》 . ✍امام سجاد (علیه السلام) عمّه ام، زینب، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد، حتّى يك شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت... 📚بحار،ج۴۴،ص۴۴۱ می‌خوانمتـ به مهربانے ڪه خود مهربان ترینے😇 •°》Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
💓🍃 💚 ❌توجه توجه❌ قطعا شما مخاطبینِ دلداده‌ے هیئتِ مجــازے اسم مجموعه‌ی تشکیلات فانوس رو شنیدید و بهتر از هرکسِ دیگه ای میشناسید. مجموعه ای که شبانه روز در تلاشه تا بهترین هارو به وجودتون هدیه بده.. چون معتقدیم ، شما مستحق بهترین‌هایید تشکیلاتی که در آستانه‌ی ۸ساله شدن هست.☺️✋ حال این بار مجموعه‌ی جهادی ما چشم امید به دستان پربرکت شما دارد و حمایت یکایک شمارا خواستار است سهم هر نفر: ۳۰هزار تومن🌱 ان شاءالله چندین برابرش رو خداوند در زندگی تون جاری کنه🦋 5892-1013-5910-8111 عالی‌نژاد - سپه ❤️ Eitaa.com/Heiyat_Majazi 💓🍃
❊ ⟯ |💚| وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ |🤩| با عشق و اشتیاق |🚶‍♀| بہ سمت من بیا... |☘| سورہ انشراح، آیہ ۸ -اۍ کھ به هنگام درد، راحـتِ جانـے مَـرا..♡ ♥️⃢🍃' Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🦋」 | این شما و این تنها گوشھ‌ۍ کوچکی از فانوسمـــان و اصرار بر تلاشهای شبانه‌روزی همه‌ی خدام پشت صحنه‌ی فانوسツ🤝♥ در آستانه‌ی تولد فانوس.. تولد ۸سالگی.. در آستانه‌ی ۸ساله شدن تشکیلاتمون.. ⇦۱۶ آذر ۱۴۰۱⇨ پ.ن: -برای‌ادامه‌دادن،ادامه‌خواهیم‌داد💕 -باید که خستگی را خسته کرد☺️🤞🏻 و این خستگی‌ها نذرِظهور مولا ان‌شااللھ💓 [ پیشاپیش تولدت مبارڪ فانوس عزیزم♥' :) ] | | کانالهای‌مجموعھ‌فانوس‌رادنبال‌کنید:👇 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal Eitaa.com/Heiyat_Majazi Eitaa.com/Rasad_Nama 「🌊」