هیئت مجازی 🚩
•| #بی_بهونه •🧩|• بیاین برای ظهـ♡ـور امام زمان(عجل الله) قدمی برداریم 🤝🚶 شرایط بیعت یاران خاص با ا
•| #بی_بهونه •🧩|•
بیاین برای ظهـ♡ـور امام زمان(عجل الله) قدمی برداریم 🤝🚶
شرایط بیعت یاران خاص با امام زمان (عجل الله)
حضرت صاحب الزمان (عجل الله):
در کوه صفا به یاران خود خطاب میکند:🗣
چند نکته دیگری که:
« باید منشور همپیمانی شما یاران با من باشد»🤝
👇👇👇
11ـ هیچ مسجدی را خراب نکنید.🏚
12ـ هرگز شهادت باطل ندهید.🛑
13ـ هرگز از مؤمنین بدگویی نکنید.🫢
14ـ هرگز ربا نخورید.🙊
15ـ در سختیها بردبار باشید.😌
<<اللهم عجل لولیک الفرج>>🖤 🤲
.
.
.
بدونِ بهانهها،
بیشتر به دل مینشینند😌..
🪐••| Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🍃🌼 #مھدییـار •.
🖤🕊
حضرت مهدی(عج) در زیارت ناحیه مقدّسه
خطاب به امام حسین(؏) میفرمایند:
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتینِ
سلام بر آنکه شاهرَگش بریده شد
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ
سلام بر آن سرِ بالاى نیزه رفته
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ
سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ
سلام بر آنکه با خونِ زخم هایش
شست و شو داده شد
أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ
سلام بر آن بدنِ جامه به غنیمت رفته
أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ
سلام بر آن دندان هایی که با
چوب خیزران زده شده
أَلسَّلامُ عَلى مَنْ هُتِکَتْ حُرْمَتُهُ
سلام بر آن کسى که پرده حُرمَتش دریده شد ...
🖤🕊
.
.
همهـجا مےبینم رخ زیباے تـو را ..
.•🍃🌼 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوریجات 🪁...
「 .🖤' !」
-امام حسین از کناࢪ ابلفضل دیگه هیچکس نبود...
امام حسین تنها غࢪیب اشڪاشو با
آسٺینش پاڪ میکࢪد💔
السلام علیڪ یا اباعبدالله🖤
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Mahmood Karimi - Dir Residam (320).mp3
5.96M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
بہ سمت گودال از خیمہ دویـدم مـن...💔
شمر جلوتر بود ؛ دیر رسـیدم مـن...🥀
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
|••| #دل_صدا 🎼 |•• بہ سمت گودال از خیمہ دویـدم مـن...💔 شمر جلوتر بود ؛ دیر رسـیدم مـن...🥀 صد مرد
قربان آن ذبیح که احکام ذبح را
دانه دانه بر سر او نقض کردهاند..😭
#یاحسین💔
<<<🖤>>>
#خادمانه
آقای من دوام بیاور ، تمام شد
لب تشنه ی به اشک شناور ... تمام شد
کم دست و پا بزن ته گودال بی کسی
شمر آمده است، دست به خنجر ...تمام شد!
دیگر رباب چشم به چشمت نمی شود
دیگر خجالت از علی اصغر تمام شد
فهمیده خواهرت که تو چندیست رفته ای
عمر تو نیز با علی اکبر تمام شد
قربان لب گشودن و لب بستنت حسین
ای ماهی به خاک شناور، تمام شد
چیزی نمانده است ببین فاطمه رسید
تنها سه چار ضربه ی دیگر تمام شد...
#آجرکاللهیاصاحبالزمان🥀
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
<<<🖤>>>
•| #عرفات🎐
لَمْ یَمْنَعْکَ جَهْلِى وَجُرْأَتِى عَلَیْکَ
أَنْ دَلَلْتَنِى إِلَىٰ مَا یُقَرِّبُنِى إِلَیْکَ،
وَوَفَّقْتَنِى لِما یُزْ لِفُنِى لَدَیْکَ،
فَإِنْ دَعَوْتُکَ أَجَبْتَنِى، وَ إِنْ سَأَلْتُکَ أَعْطَیْتَنِى،
وَ إِنْ أَطَعْتُکَ شَکَرْتَنِى، وَ إِنْ شَکَرْتُکَ زِدْتَنِى؛
نادانی و گستاخیام بر تو، جلوگیرت نشد،
از این که مرا به آنچه به تو نزدیک میکند
راهنمایی کنی و به آنچه مرا به پیشگاهت مقرّب
مینماید توفیق دهی، پس اگر بخوانمت، اجابتم
کنی و اگر از تو درخواست نمایم، عطایم کنی و
اگر اطاعتت کنم قدردانیام فرمایی و اگر به
سپاسگزاریات برخیزم بر نعمتم بیفزایی؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچههای يک روستا بودند.
فرماندهشان كه يك سپاهی بود از اهالی همان روستا، شهيد شد.
همهشان پكر بودند. میگفتند شرمشان میشود بدون حسن برگردند روستايشان💔
همان شب بچهها را برای مأموريت ديگری فرستادند خط؛ هيچ كدامشان برنگشتند؛ ديگر شرمندهی اهالی روستايشان نمیشدند🍃
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
#قصّه_بشنو☺️✌️➻ ◽️رمان #نسل_سوخته بهقلم شھید طاها ایمانے ‹ پارتپنجاهوپنجم! › غیر قابل وصف ترین
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتپنجاهوشیشم! ›
بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف
کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطالعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ...
و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ...
دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم
... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت
می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ...
- می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ...
ـ یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ...ـ توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که
غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ...
ـ شرمنده ...
بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ...
ـ شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش
... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد
و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ...
ـ بچه های شناسایی و اطالعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حاال که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و اال تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ...
خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ...
ـ راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ...
نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ...
ـ بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ...اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا
پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش
کنم ...
رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه
"حشمت اهلل امینی"
اون روزها ... هنوز
عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ...
ـ یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ...
فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ...
با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ...
باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در
اتاق اومدم بیرون ...
ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ ...مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ...
ـ کدوم پوستر؟ ...
چرخیدم سمت الهام ...
ـ من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ...
و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ...
ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی
پاره شد ...
خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ...
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
برای گرفتاری روز و دل نگرانیِ شب
نمازِشب بخوان و حال خود را به او
بسپار که او بهترین پناه است..🌱
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi