⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
🔸فرمانده شجاع نیروهای ویژه ایران🔸
فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد .💔
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.🙂
درسال ۱۳۳۵ وارد ارتش شد ، سریعا به نیروهای ویژه پیوست .
فارغ التحصیل اولین دوره رنجری در ایران بود .✋
دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند .
در اسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد و قدرت خود و ایران را به رخ کشورهای صاحب نام کشاند .👌
وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس ، نیروهای عراقی را به اسارت گرفت . او طی نامه ای به صدام حسین او را به نبرد در دشت عباس فراخواند ، صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد ، عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود . پس از نبردی نابرابر و طولانی ، عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت می گیرد .
درسال ۱۳۶۲ به فرماندهی قرارگاه حمزه و سپس فرماندهی لشکر ۲۳ نیروهای ویژه منسوب می شود . بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب شیر صحرا دادند.
وی در عملیات قادر در منطقه سرسول بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید .
زمان شهادت رادیو عراق با شادی مارش پیروزی پخش کرد .🖤
اینها گوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بود که اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند .
#شهید_حسن_آبشناسان
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
"خداوندِ بخشنده به انسانی که شب
را به یاد خدا نماز می خواند، افتخار
میکند!💚🌿"
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسادِ الْعارِیاتِ
سلام بر آن جسـدهاى عـریان و برهـنه💔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
◗#ازخالق_بهمخلوق✨◖
«آیا در قرآن نمی اندیشند تا حقایق را
بفهمند یا بر دل هایشان قفل هایی
قرار دارد؟! 🤔 »
٠{سـوره مبارکهٔ مــحـمـد،آیـه 24}٠
------------------------------------<💛🤲🏻>
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
3-حسد
بدون شک اگر انسان آشنای با قرآن و حقایق الهی نباشد و عظمت مقام و شخصیت انسانی را نداند قلبش مرکز حسد و عامل نابودی خیر دنیا و آخرت میگردد.🍂
حسد به این معنی است که انسان چشم دیدن نعمت را از هرنوع که باشد، به دیگران نداشته و علاوه بر آن آرزوی از بین رفتن آن و بدبختی و سیه روزی طرف مقابل را دارد.🥀
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۱
#محرم
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁...
اومدم اعتراف کنم...
من کم آوردم...💔
السلام علیک یا اباعبدلله(ع)🌼
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
enc_16924485243027452835850.mp3
6.45M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
من نه بازار میام...◼️
#سوم_ماه_صفر
#یا_حضرت_رقیه_خاتون_س_ادرکنی
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⟮ #شـبهاے_بلھبرون⚘️ ⟯
◽️بهش گفتند: میخوای بری مدافع خانم حضرت زینب سلاماللهعلیهابشی ..!❤️
◽️گفت: من کی هستم که مدافع خانم بشم؟ من میرم که خانم مدافع ما بشه!.🥀(:
#شهید_عبدالله_باقری
.
.
ـــ ـ🪽شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد ــ
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتهفتادوچهارم!›
با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت ...
ـ با این سنش ... تازه هنوز حتی عقد هم نکردن ... اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون ... خبرش تو کل محل پیچیده ...
باورم نمی شد ...
ـ اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید ...
- عشق پیری گر بجنبد ... میشه حال و روز اونها ...
بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف ...
ـ حالا تو چرا اینقدر ذوق می کنی؟ ... مصیبت مردم خندیدن نداره ...
ـ حقش بود زنکه ... اون سری برگشته به من میگه ...
صداش رو نازک کرد ...
- داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد ... ببینم تو سال دیگه ... پات رو میزاری جای
پای مازیار ما ... یا داداش مهرانت؟ ... دختر من که از الآن داره برای کنکور می خونه ...
دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه ...
ـ خودش و دخترش فدام شن ... حالا ببینم دخترش توی این شرایط ... چه ... می خواد
بخوره ... مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا ...
ـ ماشاءالله آمار کل محل رو هم که داری ...
این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق ... دلم براشون می سوخت ... من بهتر از هر
کسی میفهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن ... فردا رفتم دنبال یه وکیل ...
انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه ...
اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم ... حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع
شد ... اوایل باورش سخت بود ... حتی با وجود اینکه به چشم می دیدم ...
خدا ... روی من ... غیرت داشت ... محال بود آزاری، بی جواب بمونه ... قبل از اون ...
هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم
براشون یه وکیل خوب پیداکردم ... اما حقیقتاً دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم
... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ
شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ...
ـ این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه
چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش
بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ...
با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ...
ـ بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمیگید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ...
ـ نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلاً هم
پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حدأقل این یکی پاچه مردم رو می گیره
... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ...
از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه
همون جا ایستادم ...
- خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم
... خالصه خالص ...
امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ...
روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم
- تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ...
از جا بلند شدم ...
- خدایا به امید تو ...
دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ...
اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ...
ـ شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر
می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز
اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم
بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره
... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ...
دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام
از ته چاه در می اومد ...
- نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
« نماز شب، تاجی است بر
سرِ انسان در قیامت!🌿»
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ
سلام بر آنکه با خونِ زخم هایش شست و شو داده شد💔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
﴿#ازخالق_بهمخلوق 💜﴾
بگو:« در زمین بـگـردید و بنـگرید👀
خداوند چگونه آفرینش را آغاز کرده
است؟ سپس خداوند به همینگونه
جهان آخرت را ایجاد میکند؛ یقیناً
خدا بر هر چیز توانا است! »
✿ ســوره عـنـکـبـوت،آیـه 20 ✿
••-------------------------------------••
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
{ #دل_آرا🌻' }
.
.
.
🖋 یه جایـے خوندم
خیلے قشنگ گفته بود:
وقتی خواستی امر به معروف کنی ،
یه جوری انجامش بده ڪه حس ڪنه
میخوای دستش رو بگیری ، نه مُچش رو!
اشتباه امر به معروف ڪردن ،
دل آدم رو از دین و دنیا میزنه!🌱
.
.
.
حرفهاۍ خودمونیمون..
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
‹ #سر_به_مهـر 💚' ›
4-کمصبری
بی صبری، کم صبری و ضعف در بردباری از رذائل اخلاقی و امور شیطانی است. کم صبری عامل شکست انسان در مواجهه با موانع مادی و معنوی است.🍃
از مفهوم آیات و روایات استفاده میشود که خداوند عزیز، مردم ضعیف الاراده و بیصبر را دوست ندارد.🥀
صبر و استقامت آدمی را در حوادث، آبدیده تر و باعث نیرومندتر شدن انسان در برابر دشمن است.🌺
#صحیفه_سجادیه
#دعاے_هشتم
#فراز۱
#محرم
.
.
|| سجّاده هم به او دلبستھ بود..
🌾 Eitaa.com/Heiyat_Majazi
|• #خانواده_درمانے🍃•|
در جواب "دوستت دارم" های محبوبتون🥰
بهش بگید:↓
«جان منـــی❤️ از این عزیزتر نمیشود😍»
همینقدر کوتاه و دلبر :)
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
.
در سـاحل آرامش خانوادھ ☺️
🍃💛•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریجات 🪁...
سلام آقا... 💔
السلامُ علیڪ یا اباعبداللہ🖤
نابترین استورےها؛
اینجـا دانلود ڪن🤓👇
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
. ⃟ٜٖ👶🏻 •| #نسل_مهدوے🍃|•
♦️پیامبر (ص) فرمودند:
یکی از حقوق فرزندان این است که
آنها را با محبت من و فرزندان من
عجین و آشنا کنید.
⁉️چگونه فرزندانمان را با محبت اهل بیت (ع) آشنا کنیم⁉️
1️⃣ زمانی که فرزندمان به دنیا می آید
حتما کام او را با تربت کربلا بگیریم.
🔹گاهی اوقات هم خوب است که
در همین ایام رشد فرزندان هم
تربت کربلا را در خوراک و تغذیه شان
داشته باشیم.
در تربت حسین (ع)
یک گنجینه ای نهفته است که
شاید ما انسان ها نتوانیم
به عمق فضیلت آن پِی ببریم.
.
.
ایرانـم، جـوانـ بمـان😍✌️
°•👶🏻🍼•°Eitaa.com/Heiyat_Majazi
مداحی آنلاین - هواتو کردم - صادق رجب.mp3
3.35M
|••| #دل_صدا 🎼 |••
هواتو کردم
هوای گنبد طلای حرم😥
#بسیار_دلنشین👌👌👌
#جاماندگان_اربعین
صد مرده زنده مےشود از ذڪر یاحسـین🖤🍂
🎧 |•Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•| #عرفات🎐
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِى الصُّدُورُ، وَغَیْبَ مَا تَأْتِى بِهِ الْأَزْمِنَةُ وَالدُّهُورُ، یَا مَنْ لَایَعْلَمُ کَیْفَ هُوَ إِلّا هُوَ، یَا مَنْ لَایَعْلَمُ مَا هُوَ إِلّا هُوَ، یَا مَنْ لَایَعْلَمُهُ إِلّا هُوَ، یَا مَنْ کَبَسَ الْأَرْضَ عَلَى الْماءِ وَسَدَّ الْهَواءَ بِالسَّماءِ، یَا مَنْ لَهُ أَکْرَمُ الْأَسْماءِ، یَا ذَا الْمَعْرُوفِ الَّذِى لَایَنْقَطِعُ أَبَداً، یَا مُقَیِّضَ الرَّکْبِ لِیُوسُفَ فِى الْبَلَدِ الْقَفْرِ وَمُخْرِجَهُ مِنَ الْجُبِّ وَجاعِلَهُ بَعْدَ الْعُبُودِیَّةِ مَلِکاً، یَا رادَّهُ عَلَىٰ یَعْقُوبَ بَعْدَ أَنِ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ، یَا کاشِفَ الضُّرِّ وَالْبَلْوىٰ عَنْ أَیُّوبَ، وَمُمْسِکَ یَدَیْ إِبْراهِیمَ عَنْ ذَبْحِ ابْنِهِ بَعْدَ کِبَرِ سِنِّهِ وَفَناءِ عُمُرِهِ؛
خیانت چشمها را و آنچه سینهها پنهان میکنند میداند و به پنهانیهایی که زمانها و روزگاران میآورد آگاهی دارد،ای آنکه جز او نمیداند او چگونه است،ای آنکه جز او نمیداند او چیست،ای آنکه جز او، او را نمیشناسد،ای آنکه زمین را بر آب انباشت و هوا را به آسمان بست،ای آنکه برای او گرامیترین نامهاست،ای صاحب احسانی که هرگز قطع نگردد،ای آمادهکننده کاروان برای نجات یوسف در سرزمین بیآب و گیاه و خارجکنندهاش از چاه و قراردهندهاش بر تخت پادشاهی پس از دوره بندگی،ای برگرداننده یوسف به نزد یعقوب پس از آنکه دو چشمش از اندوه نابینا شد و دلش آکنده از غم بود،ای برطرفکننده بدحالی و گرفتاری از ایوب،ای گیرنده دستهای ابراهیم از بریدن سر فرزندش، پس از سنّ پیری و به پایان آمدن عمرش؛
.
.
دانه دانه ذڪر تسبیحم فقط شد حسیـــن
🎐🍃 @heiyat_majazi
ghesmatam.wav
480.5K
「 #ڪد_عاشقے🎶•Γ
انگاری قسمت نمیشه منم برم کرب و بلا....
📳🎧 #مجتبی_رمضانی
🍃😃همــراه اول ⬅️
ارسال ڪد 73013 به شماره 8989
🍃😍ایراݩــسل⬅️
ارسال ڪد 44111516 بہ شماره7575
🍃😌رایتــل⬅️
ارسال کد 28383 بہ شماره 2030
#امام_حسین
.
.
آقای قاضے ما فقط
یهـ آهنگ تیلفُونِ خاص
مےخواستیم🙄👇
◍🎵📲Eitaa.com/Heiyat_Majazi
#قصّه_بشنو☺️✌️➻
◽️رمان #نسل_سوخته
بهقلم شھید طاها ایمانے
‹ پارتهفتادوچهارم! ›
طول کشید تا باور کنم اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟
به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند که از دل خودم
ترسیدم کافی بود فراموش کنم بگم
ـ خدایا به رحمت و بخشش تو بخشیدم ...
یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم ... خیلی زود ... شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد ... بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم ...
ـ خدایا ... اگه تاوان دل شکسته منه حلالش کردم ... و همه چیز تمام می شد ...
خدا به حدی حواسش به من بود ... که تمام دردی رو که از درون حس می کردم ... و
جگرم رو آتش زده بود ناپدید شد
وجود و حضورش ، سرپرستی و مراقبتش از من ... برام از همیشه قابل لمس تر شده
بود ... و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود ... که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم
ـ خدایا من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم ... حضرت علی گفته ... تو
خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود ... که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن
... هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی ... تو خدایی هستی که رحمت و لطفت
... بر خشم و غضبت غلبه داره...
نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی ... من بخشیدم ... همه رو
به خودت بخشیدم ... حتی پدرم رو... که تو و بودنت ... برای من کفایت می کنه ...
و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد ... دلم رو با همه صاف کردم ... از دید من،
این هم امتحان الهی بود ...
امتحانی که تا امروز ادامه داره ... و نبرد با خودت ... سخت ترین لحظاته ... اون لحظاتی
که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد ... و روی دل سوخته ات نمک می پاشه ...
ـ ولش کن ... حقشه ... نبخش ... بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه ... بزار به
خاطر کاری که کرده زجر بکشه... تا حساب کار دستش بیاد ... حالا که خدا این قدرت
رو بهت داده ... تو هم ازش انتقام بگیر ...
و هر بار ... با بزرگ تر شدن مشکلات ... و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها ...
فشار شیطان هم چند برابر می شد ... فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ...
و خدایی استاد من بود ... که رحمتش بر غضبش ... غلبه داشت ...
خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی
ها می بنده ... خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره ... حتی قبل از
اینکه تو ... به محبتش فکر کنی ...
توی راه دانشگاه، گوشیم زنگ زد ...
- سلام داداش ... ظهر چه کاره ای؟ ... امروز یه وقت بذار حتما ببینمت ...
علی حدود ۴ سالی از من بزرگ تر بود ... بعد از سربازی اومده بود دانشگاه ... هم رشته
نبودیم ... اما رفیق ارزشمند و با جربزه ای بود که لطف الهی ما رو سر هم راه قرار داد
... هم آشنایی و رفاقتش ... هم پیشنهاد خوبی که بهم داد ... تدریس خصوصی درس
های دبیرستان ... عالی بود ...
ـ از همون لحظه ای که این پیشنهاد رو بهم دادن ... یاد تو افتادم ... اصلاً قیافهات از
جلوی چشمم نمی رفت ... هستی یا نه؟ ... البته بگم تا جا بیفتی طول می کشه ... ولی
جا که بیفتی پولش خوبه ...
منم از خدا خواسته قبول کردم ... با هم رفتیم پیش آشنای علی و قرارداد نوشتیم ...
شیمی ...
هر چند بعدها ریاضی هم بهش اضافه شد ... اما من سابقه تدریس شیمی رو داشتم ...
اول، دوم و سوم دبیرستان ...
هر چند رقابت با اساتید کهنه کار و با سابقه توی تدریس خصوصی، کار سختی بود ...
اما تازه اونجا بود که به حکمت خدا پی بردم ...گاهی یک اتفاق می تونه هزاران حکمت در دل خودش داشته باشه ... شاید
بعد از گذر سال ها، یکی از اونها رو ببینی و بفهمی ... یا شاید هرگز متوجه لطفی که خدا چندسال پیش بهت کرده نشی اتفاقی که توی زندگیت افتاده بود و خدا اون رو برای
چند سال بعد آماده کرده درست مثل چنین زمانی
زمانی که داشتم متن قرارداد رو می خوندم و امضا می کردم چهره معلم شیمی از جلوی چشمم نمیرفت
توی راه برگشت رفتم از خیابون سعدی کتاب های درسی و تست شیمی رو گرفتم
هر چند هنوز خیلی هاش یادم بود اما لازم بود بیشتر تمرین کنم
شب بود که برگشتم. سعید هنوز برنگشته بود. مامان با دیدن کتاب ها دنبالم اومد توی اتاق
ـ مهران چرا کتاب دبیرستان خریدی؟
ماجرای اون روز که براش تعریف کردم چهره اش رفت توی هم. چیزی نگفت اما
تمام حرف هایی که توی دلش می گذشت رو می شد توی پیشونیش خوند.
- مامان گلم ، فدای تو بشم ، ناراحت نباش از درس و دانشگاه نمیزنم همه چیز رو هماهنگ کردم تازه دایی محمد و دایی ابراهیم
و بقیه هم گوشه کنار دارن خرج ما رو میدن پول وکیل رو هم که دایی داده
تا ابد که نمیشه دست مون جلوی بقیه بلند باشه هر چی باشه من مرد این خونه ام خودم دنبال کار بودم ولی خدا
لطف کرد یه کار بهتر گذاشت
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!.📌
.
.
.
🌤 •• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
ــ #وقت_بندگی 🌻 •
وقتی که تو برای نماز خواندن در دلِ
شب از جایت برمی خیزی ،مطمئن
باش پشت سرِ مهدی فاطمه (عـج)
نمازت را به جا آورده ای و او برایت
دعا خواهد کرد! :)
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋Eitaa.com/Heiyat_Majazi
.🖤⃟🌿.
#مخاطب_خاص
أَلسَّلامُ عَلَى الْجُسُومِ الشّاحِباتِ
سلام بر آن بدنهاے لاغـر و نحـیف💔
.
.
اَمیٖرےٖحُسِینٌوَنِعْمَالْاَمیٖر↯
.🖤⃟🌿. https://eitaa.com/heiyat_majazi
•• #ازخالق_بهمخلوق🌿••
« بدانید که اموال و فرزندانتان
فقط وسیله آزمایش شماست،
و برای کسانی که از عهده امتحان
برآیند، پاداش عظیمی نزد خداست!»
{ســوره الاِنـفـال،آیــه 28}🖤✨
- چهکسے ما را شنیـد الا خدا؟ :)
♾ Eitaa.com/Heiyat_Majazi