eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• ☺️ •] 🏴🏴🏴🏴 ."▪️ "مصیبت عظمی" حکایت این روزهای ماست ؛ ◾️حکایت ما منهایِ شما .... 🕯 صبرِ دنیا ترک برداشته؛ بانو! نفس‌های حیدری تو لازم است، 🕯تا بدعایت، حادثه‌ای عظیم، قامتِ دنیا را دوباره راست کند.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
4_5994447303400752728.mp3
4.1M
🍂 زینـــب‌آمد‌وشام‌را‌ یڪباره‌ویران‌ڪرد‌ورفت🖤 عـــالمےرا‌دوس‌داره‌اهل‌ایمان ڪرد‌ورفت🖤 شــــهادت‌حضرت‌زینب ‌سلام‌الله‌علیــها تــــسلیت باد.🕯🍂 🎙 .🕊🍂🕊🍂 ڪار‌برای‌امام‌زمانم خستگــــےندارد.🍂🕯 🖤| @Heiyat_majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• 🏴 •] . . 😇|• امام علی (ع) می‌فرمایند: ✋|• هر‌کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیب‌هایش آگاه شود. 📚|• شرح غررالحکم، ج ۵، ص ۲۹۹ . . پاتوق نخبگـــان👇 [•🏴•] @Heiyat_Majazi
❤️| 📝| *زود باش! از پرواز جا نمانی* ♡..🕊..♡ راز نماز جعفر! 1️⃣ «زود باش! نماز جعفر طیار می‌خونی؟!» هر وقت کاری را طول می‌دادم همین را می‌شنیدم. نمی‌دانستم این نماز جعفر طیار چه‌جور نمازی است؛ فقط می‌فهمیدم که لابد آن‌قدرها طولانی هست که این‌طوری معروف شده! 2️⃣ «اگر توانستی هر روز یک بار؛ اگر نتوانستی، هفته‌ای یک‌بار؛ اگرنه ماهی یک بار؛ نشد، سالی یک بار؛ آن هم نشد، دست کم در عمرت یک بار این نماز را بخوان»! این توصیه پیامبر به پسرعمویش جعفر بود. درباره‌ی نمازی که آقا توصیه کرده در این روزهای (بی)اعتکاف بخوانیمش. 3️⃣ بزرگتر که شدم جعفر طیار را شناسایی کردم: برادر علی (ع)؛ پسر ابوطالب؛ رئیس کاروان مسلمانانی که به حبشه (اتیوپی امروز) مهاجرت کردند تا در سایه حکومت عادلانه‌ی پادشاه مسیحی‌اش نجاشی، از شر بت‌پرستان مکه در امان باشند... اما قصه‌ی نماز جعفر طیار را خیلی دیرتر فهمیدم. فهمیدم اصلا اول نمازش بوده و بعد جعفر، طیار شده! 4️⃣ وقتی مهاجران بعد از یازده دوازده سال دوری، بالاخره از حبشه به مدینه برگشتند، پیامبر از دیدن جعفر بسیار بسیار خوشحال بود و طبیعی بود هدیه‌ی بسیار بزرگی برای او تدارک دیده باشد: آموختن نمازی که مایه‌ی از بین بردن گناهان است. اصلاً دقت کرده‌اید چه صاحب‌منصبان و مدال‌دارهایی که در تاریخ فراموش شدند و در عوض چه نام‌ها که به افتخار آن هدایای معنوی که لایقش بودند، ماندگار شدند: دعای «کمیل»، اعمال «اُمّ داوود»، دعای «ابوحمزه‌ی ثمالی»... 5️⃣ خدا می‌داند جعفر پسر ابوطالب، در این نماز چه‌ها خواسته بود. چون دو سال بعد از دریافت این هدیه افتخارآمیز، نشان بالاتری گرفت. در فرماندهی سپاه اسلام در جنگ موته (جایی نزدیک سرزمین شام و فلسطین) دستانش قطع شد و به «شهادت» رسید. پیامبر خبر داد خدا دو بال به‌جای دو دست به جعفر داده است. برای همین بین ما نمازش معروف شده به نماز جعفر طیار؛ جعفرِ پروازگر! 6️⃣ با اعتکاف یا بی‌اعتکاف، الان یا بعداً، نماز جعفر چه فرصت خوبی است برای برگ‌ریزان گناه. دست کم یک بار که بخوانیمش! تازه بعدش می‌فهمیم نمازی که می‌شود در یک ربع یا بیست دقیقه خواندش، آن قدرها که مثَل شده بود هم طول و عرض ندارد. «زود باش! نماز جعفر طیار نمی‌خونی؟!» .. •• @heiyat_majazi ••
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۳۸۰ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• 😎 •] . . 💢 « قرنطینه » رمز یک طراحی پیچیده ✍ حمیدرضا ابراهیمی 🔹 با شیوع بیماری کرونا در کشور صرف نظر از برخی اختلاف سلیقه های فکری یا حتی سیاسی، به طور طبیعی این بحران می‌بایست توسط یک مرکز تخصصی و دارای اختیارات کافی مدیریت و فرماندهی می شد که انصافا تا حد قابل قبولی این اتفاق افتاد. 🔸 طبعا یکی از گزینه های مطرح در برخورد با شهرهایی که اولین بار این ویروس در آنها تشخیص داده شد، قرنطینه بود ولی به دلایل علمی این موضوع تایید نشد. 🔹 بر خلاف تبلیغات پر حجم رسانه های معاند، در ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامی، رعایت مصالح مردم همواره در سالهای پس از انقلاب از وزن بسیار بالا و تعیین کننده ای در تعیین سیاستهای کلان و حساس کشور به خود اختصاص داده است. 🔸 بر این اساس اگر قرنطینه کردن یک یا چند شهر متناسب با مصالح سلامت مردم بود قطعا بدون هیچ تردیدی اجرا می شد؛ همانطور که رکن مهمی چون نمازهای جمعه و جماعت و زیارت برای همین مصالح تعطیل شد که شاید برای خیلی ها باور پذیر نبود. 🔹 اما اینکه چرا برخی در رسانه های خارجی و برخی در داخل از قرنطینه نشدن و برخی شهرها به طور غیرعادی ناراحت هستند باید دلیل آن را در جای دیگر جستجو کرد. 🔸 شاید آنها تصور می کردند با قرنطینه کردن شهرهایی مانند قم که فقط دهها هزار دانشجوی غیر بومی دارد می توانند رسانه های خود را به عوارضی قم بفرستند و تصاویر تلخی از صحنه هایی که نیروهای نظامی میان دانشجویان در یک طرف و خانواده‌های نگران در طرف دیگر فاصله انداختند تهیه کنند و به عنوان یک تنش گسترده اجتماعی به جهان مخابره کنند. 🔹 یا شاید آرزو می کردند با اختلال در توزیع کالا به شهرها موجب به هم ریختن عرضه و تقاضا در فروشگاهها و تصاویر تشکیل صف های طولانی و درگیری در مراکز عرضه را صدر اخبار خود بنشانند که تا کنون در امثال این اهداف ناکام مانده اند. 🔸 به لطف خدای متعال و با همت مردم با ایمان، بلند همت و فرهنگ مدار ایران این آزمون هم با موفقیت طی خواهد شد و تلاش های بدخواهان یکبار دیگر به شکست می انجامد. . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
AUD-20200222-WA0012.
2.44M
🎧🍃 🍃 [• 🎤•] . ❤️ . اگر میخوای از ماهِ رمضان؛ خوب استفاده کنی؛؛ الان باید بارت رو سبک کنی.! خودت را آماده کردی؟ . بفرماییــد انرژے😌👇 @Heiyat_Majazi 🍃 🎧🍃
هیئت مجازی 🚩
[• #فتوا_جاتے👳🏻•] . . ✨اشعث بن قيس: اشعث مردي رياست طلب، مقام پرست و منافق بود. او از طرف عثمان والي
[• 👳🏻•] . . ✨با مفاسد و اصلاح نظام اداري و سياسي خود داشتند به عواملي نظير مصالح جامعه اسلامي، شرايط زماني و مکاني و توانايي افراد و … نيز اهميت قائل بودند. ✨و نکته ديگر را از زبان مقام معظم رهبري در اين زمينه بشنويم: «اين که بگوييد با کساني که دچار فساد شده اند برخورد قاطع نمي شود, اين را قبول ندارم, نه برخورد مي شود ؛ با آن کساني که قاطع برخورد نمي کنند, چگونه برخورد کنيم؛ برخورد همين است که تذکر و هشدار بدهيم و به آنها بگوييم, برخورد لازم در آن جا اين است؛ اما شفافيت لازم در اين مورد براي مردم صورت نمي گيرد. ✨يک وقت انتظار هست که مرتب اعلاميه داده شود و بگويند فلان کسي را گرفتيم, پدر فلان کس را در آورديم, فلان کسي اين فساد را کرده, اين درست نيست, … يک نفر جرمي مي کند آدم خيلي بدي هم هست بايست مجازات بشود, اما اگر اسم او را اعلام کرديد, اين پسر يا دخترش در دانشگاه, خانه, محله, مي دانيد با اين اعلان چند نفر مجازات مي شوند؟ چه لزومي دارد؟…” ✨در مورد مصلحت اندیشی یک اصلی وجود دارد که نباید مورد غفلت واقع شود ؛اگر امیرالمومنین 25 سال سکوت اختیار میکنند و اگر امام حسن (ع) با معاویه صلح میکنند و یا امام حسین (ع) قیام می نمایند و امام رضا (ع) ولایت عهدی مأمون را میپذیرند فقط به خاطر حفظ اصل اسلام است در هر جایی و هر زمانی که اصل اسلام در خطر بوده ائمه با تمام وجود در صحنه بوده اند در زمان ما نیز سیره امام رحمة الله علیه و مقام معظم رهبری نیز بر همین اصل استوار بوده است اصل مبارزه با فساد هیچگاه از طرف بزرگان انقلاب مورد غفلت واقع نشده است . 👇🏻 @khademr_S_mir . . ⛔️ 🍃 هیچ شبهـه‌اےبے پاسخ نمونده😉👇 [•📖•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_هشتم😍🍃 خودش نیومد پدرم از پنجره نگاه کرده بود. منوچهر گوشه
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 هرچی من از بلندي می ترسیدم، منوچهر عاشق بلندي و پرواز بود... باورش نمی شد من بترسم می گفت: "دختري که با سه چهار تا ژ_سه و یک قطار فشنگ دوشکا ده دوازده تا پشت بام رو می پره چه طور از بلندی می ترسه؟" کوه که می رفتیم، باید تله اسکی سوار میشد روی همین تله اسکی ها داشتم حافظ قرآن می شدم! من رو میبرد پیست موتورسواري می رفتیم کایت سواري. اگه قرار به دیدن فیلم بود، من رو می برد فیلم هاي نبرد کوبا و انقلاب الجزایر...! برام کتاب زیاد میاورد به خصوص رمان هاي تاریخی با هم می خوندیمشون... منوچهر تشویقم می کرد به درس خوندن. خودش تا دوم دبیرستان بیشتر نخونده بود. برام تعریف می کرد وقتی بچه بود و می رفت مدرسه، با دوستش،علی، برادر خونده شده بود، فقط به خاطر اینکه علی روی پشت بوم خونه شون یه قفس پر از کبوتر داشت! پدرش براي اتمام حجت سه بار از منوچهر می پرسد: "می خوای درس بخونی یا نه؟" منوچهرم می گه "نه" براي اینکه سر عقل بیاد، میذارتش سر کار توي مکانیکی. منوچهر دل به کار میده و درس و مدرسه رو میذاره کنار...!! به من می گفت "تو باید درس بخونی." می نشست درس خوندنم رو تماشا می کرد. دوست داشتیم همه ي لحظه ها رو کنار هم باشیم .نه براي اینکه حرف بزنیم، سکوتش رو هم دوست داشتیم. توي همون محله مون یه خونه اجاره کردیم . دو سه روز مونده بود به امتحانات ثلث سوم. شبا درس می خوندم منوچهر ازم می پرسید، می رفتم امتحان می دادم. بعد از امتحانات رفتیم ماه عسل. یه ماه و نیم همه ي شمال رو گشتیم. هر جا میرسیدیم و خوشمون میومد، چادر می زدیم و میموندیم. تازه اومده بودیم سر زندگیمون که جنگ شد. • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_نهم😍🍃 هرچی من از بلندي می ترسیدم، منوچهر عاشق بلندي و پرواز
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 اول دوم مهر بود. سر سفره ي ناهار از رادیو شنیدیم سربازای منقضی پنجاه و شش رو ارتش براي اعزام به جبهه خواسته... از منوچهر پرسیدم: "منقضی پنجاه و شش یعنی چی؟" گفت: "یعنی کسایی که سال پنجاه و شش خدمتشون تموم شده." داشتم حساب میکردم خدمت منوچهر کی تموم شده که برادرش رسول اومد دنبالش و رفتن بیرون... بعد از ظهر برگشت، با یه کوله خاکی رنگ... گفتم: " اینا رو برای چی گرفتي؟" گفت: "لازم میشه.... آماده شو با مریم و رسول میخوایم بریم بیرون." دوستم مریم با رسول تازه عقد کرده بودن ... شب رفتیم فرحزاد. دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت: "ما فردا عازمیم ". گفتم : "چی؟ به این زودي؟" گفت:"ما جزو همون هایی هستیم که اعلام شده باید بریم ". مریم پرسید : "ما کیه؟" گفت: "من و داداش رسول". مریم شروع کرد به نق زدن که «نه رسول، تو نباید بري. ما تازه عقد کردیم اگه بلایی سرت بیاد من چی کار کنم؟" من کلافه بودم، ولی دیدم اگر چیزی بگم، مریم روحیه اش بدتر میشه. تازه دو ماه بود عقد کرده بودند. باز من رفته بودم خونه ي خودم... 《چشم هایش روي هم نمی رفت. خوابش نمیبرد. به چشم هاي منوچهر نگاه کرد. هیچ وقت نفهمیده بود چشم هاي او چه رنگی اند، قهوه اي میشی یا سبز؟انگار رنگ عوض میکردند. دست هاي او را در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد. خنده ي تلخی کرد. دو تا شست هاي منوچهر هم اندازه نبودند. یکی از آنها پهن تر بود. سرکار پتک خورده بود. منوچهر میگفت: "همه دوتا شست دارند من یک شست دارم یک هفتاد!". می خواست همه ي آنها را در ذهنش نگه دارد. لازمش می شد. منوچهر گفت: "فقط یک چیز توی دنیا میتواند مرا از تو جدا کند ... یک عشق دیگر، عشق به خدا، همین". فرشته بغضش را قورت داد، دستش را زیر سرش گذاشت و گفت: "قول بده زیاد برایم بنویسی." اما منوچهر از نوشتن زیاد خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصتی برای این کارها نمی گذاشت. آهسته گفت: "حداقل یک خط". منوچهر دست فرشته را که بین دست هایش بود فشار داد. قول داد که بنویسد،تا آن جا که می تواند...》 • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• ☺️ •] 🍃🌹🍃🌹🍃 ••🌺••نشناخته را محرم هر راز مکن قفل دل خود بر همه کس باز مکن ••🌺•• در قلک دل برای آینده خویش جز عشق خدا، هیچ پس انداز مکن … خــدا رو احساس ڪن👇 [•🕊•] @Heiyat_Majazi
[• #خانمےڪه_شماباشے👜•] . . یاد بگیر..... ایده بگیر😉 . . یہ عالمہ نڪتہ ،جانمونے😍👇 [•👒•] @heiyat_majazi
[• 📿 •] . . 😇|• پيامبر خدا حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله: ✋|• به راستى كه غيرت از ايمان است. 📚 |• من لا يحضره الفقيه ج۳، ص۴۴۴، ح۴۵۴۱ . . پاتوق نخبگـــان😌👇 [•⏳•] @Heiyat_Majazi
📚|ختم قران امروز ارسال تعـداد به آے دی☺️👇 •📮• @F_Delaram_313 تعداد صفحات • ۴۰۰ • هر روز میزبان فرشته ها😇👇 [💌🍃••] @heyat_majazi
[• 😎 •] . . ⭕️اقای روحانی! رییس جمهور خوبی برای ما نبودی... همیشه در سختی ها کنار مردم نبودی... اگر سیل بود تو در سفر کیش و قشم بودی اگر کرونا بود تو در منزل استراحت میکردی اگر جنگ بود تو دنبال فرار و تسلیم بودی اگر صلح بود مردم را از سایه جنگ می‌ترساندی... این روزها بیش از همیشه مثل استخوانی در گلو داریم تحملت میکنیم... شاید کرونا ماه بعد برود اما ما تو را باید تا یکسال تحمل کنیم اقای روحانی با وعده ی چرخاندن چرخ زندگی مردم آمدی اما افسوس که چرخ روزگار این مردم و این نظام را لنگ کردی... 🔺آشیخ حسن روحانی! برای آباد کردن دنیای اطرافیانت، هم آخرت خودت را خراب کردی هم دنیای مردم را سیاه کردی... هنوز هم برای جبران اما دیر نیست... آستین بالا بزن .. از برج عاجی که ساختی پایین بیا و یک یا علی بگو و دوباره شروع کن.. به وسط میدان بیا... مردم دوست دارند ببینند رییس جمهور شجاعی دارند تا در کنارش با سختی ها بجنگند 🔺آقای روحانی بلند شو بیا در‌کنار هم کرونا را شکست بدهیم... باور کن بیماری در کنار مردم بهتر از قرنطینه و سلامتی در خانه ولنجک است... ✍رزنانس . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #مغزبانے😎 •] . . ⭕️اقای روحانی! رییس جمهور خوبی برای ما نبودی... همیشه در سختی ها کنار مردم نبو
[• 😎 •] . . ⭕️ فرار از مسوولیت و مخالفت با پیشنهادات وزیر بهداشت، نامه لاریجانی و پاسخ رهبری درباره مسوولیت‌پذیری رئیس جمهور در مقابله با را در پی داشته ♦️احتمالا روحانی هنوز فکر می‌کند اوضاع از همان شنبه شده است...! 👤HS_Soleimani 🇮🇷 . . ⛔️ 🍃 با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 [•📡•] @Heiyat_Majazi
🔔🔞🔞 ♨️♨️شلیڪ پی در پی آر پی جی در اطراف قصر پادشاهے سعودے👇👇 🌐| https://eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_دهم😍🍃 اول دوم مهر بود. سر سفره ي ناهار از رادیو شنیدیم سربا
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 زیاد می نوشت، اما هر دفعه که نامش میرسید یا صداش رو از پشت تلفن می شنیدم، تازه بیشتر دل تنگش می شدم. نامه ها رو رسول یا دوستاش که از منطقه می اومدن میاردن و نامه هاي من و وسایلی رو که براش میذاشتم کنار می رسوندن به دستش. رسول تکنسین شیمی بود به خاطر کارش چند وقت یک بار میومد تهران. دوتا ماشین شدیم و بردیمشون پادگان. منوچهر هر دقیقه کنار یکیمون بود. پیش من می ایستاد، دستش رو می انداخت دور گردن پدرم، مادرش رو می بوسید.... می خواست پیش تک تکمون باشه. ظهر سوار اتوبوس شدند و رفتند. همه ی اینها یک طرف تنها برگشتن به خونه یک طرف. اولین وآخرین باري بود که رفتم بدرقه ي منوچهر. تحمل اینکه تنها برگردم رو نداشتم. با مریم برگشتیم... مریم زار میزد.... من سعی می کردم بی صدا گریه کنم... میریختم توي خودم. وقتی رسیدم خونه انگار یک مشت سوزن ریخته باشند به پاهام گزگز می کردند. از حال رفتم. فکر می کردم منوچهر دیگه مال من نیست. دیگه رفت. از این میترسیدم ... منوچهر شش ماه نیومد. من سال چهارم بودم مدرسه نمی رفتم. فقط امتحان ها رو می دادم. سرم به بسیج و امدادگري گرم بود. با دوستام می رفتیم بیمارستان خانواده، مجروح ها رو می آوردن اونجا یک بار مجروحی رو آوردند که پهلوش ترکش خورده بود و استخوان دستش فرو رفته بود به پهلوش. به دوستم گفتم: "من الان اینها رو میبینم....حالا کی منوچهر رو میبینه؟" روحیه ام رو باختم اون روز دیگه نرفتم بیمارستان... 《منوچهر کجا بود؟حالش چطور بود؟چشمش افتاد به گلهاي نرگس که بین دست های پیرمرد شاداب بودند. پارسال همین موقع ها بود که دوتایی از آنجا می گذشتند. پیرمرد بین ماشین ها که پشت چراغ قرمز مانده بودند می گشت و گل ها را می فروخت. گل ها چشم فرشته را گرفته بود. منوچهر چند بار فرشته را صدا زده بود و او نشنیده بود. فهمیده بود گل هاي نرگس هوش و حواسش را برده اند! همه ي گل ها را براي فرشته خریده بود! چه قدر گل نرگس برایش می آورد! هر بار میدید میخردید!! می شد روزي چند دسته برایش می آورد... می گفت: "مثل خودت سرما را دوست دارند." اما سرماي آن سال گزنده بود.... همه چیز به نظرش دلگیر می آمد.. سپیده میزد،دلش تنگ می شد... دم غروب،دلش تنگ می شد.... هوا ابری می شد،دلش تنگ می شد... عید نزدیک بود اما دل ودماغی برای عید نداشت.》 • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
[• #قصه_دلبرے📚•] #اینڪ_شوڪران¹ ↯ #قسمت_یازدهم😍🍃 زیاد می نوشت، اما هر دفعه که نامش میرسید یا صداش ر
[• 📚•] ¹ ↯ 😍🍃 اسفند و فروردین رو دوست دارم،چون همه چیز نو میشه. تو وجود منم تحول ایجاد میشه. توي خونه ي ما که کودتا میشد انگار...! ولی اون سال با اینکه اولین سالی بود که خونه ي خودم بودم هیچ کاري نکرده بودم.... مادر و خواهرام با مادر و خواهر منوچهر اومدن خونه ي ما و افتادیم به خونه تکونی... شب سال تحویل هر کسی می خواست منو ببره خونه ی خودش.... نرفتم، نذاشتم کسی هم بمونه.... سفره انداختم ونشستم کنار سفره قرآن خوندم و آلبوم عکس هامون رو نگاه کردم... همونجا کنار سفره خوابم برد ساعت سه و نیم بیدار شدم. یکی میزد به شیشه ي پنجره ي اتاق. رفتم دم در در رو که باز کردم یه عروسک پشمالو اومد توي صورتم! یه خرس سفید بود که بین دستهاش یه دسته گل بود... منوچهر اومده بود، اما با چه سر وضعی...... انقدر خاکی بود که صورت و موهاش زرد شده بود....یک راست چپوندمش توي حموم. منوچهر خیلی تمیز بود.توی این شیش ماه چند بار بیشتر حموم نکرده بود. یه ساعت سرش رو میشستم که خاك از لاي موهاش پاك شه... ! یک ساعت و نیم بعد از حموم اومد بیرون و نشستیم سر سفره. در کیفش رو باز کرد و سوغاتی هایی که برام آورده بود رو در آورد. یک عالم سنگ پیدا کرده بود به شکل هاي مختلف با سوهان و سمباده صافشون کرده بود و روشون شعر نوشته بود، یا اسم من و خودش رو کنده بود. چند تا نامه که نفرستاده بود هنوز توي ساکش بود. گفت: "وقتی نیستم بخون". حرفایی رو که روش نمی شد به خودم بگه، برام می نوشت، اما من همین که خودش رو میدیدم، بیشتر ذوق زده بودم. دلم نمیخواست از کنارش تکون بخورم حواسم نبود چه قدر خسته است، لااقل براش چایی درست کنم....! گفت: "برات چایی دم کنم؟" گفتم: "نه،چایی نم ی خورم". گفت: "من که می خورم". گفتم: "ولش کن حالا نشستیم " گفت: "دوتایی بریم درست کنیم؟" سماور رو روشن کردیم .دوتا نیمرو درست کردیم نشستیم پاي سفره تا سال تحویل ... مادرم زنگ زد گفت: "من باید زنگ بزنم عید رو تبریک بگم! " گفتم: "حوصله نداشتم.شما پیش شوهرتون هستید، خیالتون راحته" حالا منوچهر کنارم نشسته بود!! گوشی رو از دستم گرفت و با مادرم سلام واحوالپرسی کرد. • • ادامھ‌ دارد...😉♥ • • 🖊:نقل از همسر شهید منوچهر مدق 😌🖐 ⛔️⇜ ...⛔️ [•📙•] @Heiyat_Majazi
. . نیم ساعت چهل دقیقه دیگه قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐 🆔 @Heiyat_Majazi . .
هیئت مجازی 🚩
. . نیم ساعت چهل دقیقه دیگه قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐 🆔 @Heiyat_Majazi . .
. . رفقاتم همراه خودت بیار که یوقت نگه تک‌خوری کردی!👌😉 . .