eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣2⃣ گفتم: برای لعن و نفرين
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت3⃣2⃣ ڪشیش وقتے سر از روی ڪتاب برداشت ڪہ ایرینا با فنجان چاے سبز روبہ رویش ایستاده بود. ڪشیش عینڪش را برداشت و روے میز گذاشت و با کپڪف دست، صورتش را ماساژ داد. بہ ایرینا نگاه ڪرد، ایرینا فنجان چــاے را روے میز گذاشت و پرسید: ڪتـاب درباره ے چیست؟ ڪشیش صورتش را بہ فنجان چاے نزدیڪ ڪرد، بوے آن را استشمام ڪرد و گفت: چہ عطـرے دارد این چاے سبــز! بعد، آخـرین ورقے را ڪہ مشغول مطالعہ ے آن بود، بہ دست گرفت و گفت: ڪتـاب است، ظاهراً مربوط به وقایع تاریـخے در دیـن اسـلام است. گمان ڪنم چیزهایے درباره ے علــے باشد؛ همان ڪہ مسلمانان شیعــہ در لبنان بہ او امــام علــے مےگویند. ایرینا گفت: علــے را ڪہ . پس بایـد براے مسلمانان ڪتــاب با باشد... ڪشیش گفت: اشخاصے بہ نام معاویــہ و عمــروعــاص قصد دارند با علــے بجنگند. جالب است کہ این ڪتــاب در همان زمان توسط عمروعاص شده است. او در یادداشت هایش از وقایعے صحبت مےڪند ڪہ احتمالا منجر بہ جنگ با علــے شده است. ایرینا لبخنـد زد و گفت: این ڪہ چـہ مےشود، چندان مـہـم نیست؛ مہم این است ڪہ تو الان صاحــب یڪ ڪتاب بسیار و با هستـے. شاید بتوانے آن را بہ مبلغ زیادے بہ یڪے از موزه هاے بفروشے. شاید مسلمانان لبنان نیز طالـب آن باشند. ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ کشیش گفت: من قصد آن را بہ هیچ عنوان ندارم. باید رابطہ اے بین این ڪتاب و رویایے ڪہ دیشب دیدم وجود داشته باشد. دلم مےخواهد هرچہ زودتر این رابطہ را ڪشف ڪنم. ایرینا گفت: تو در لبنان دوستے داشتے به نام جـرج ؛ همان نویسنده ے ڪہ درباره ے علــے ڪتابے بـود و تو مے گفتے دلت مےخواهد آن را بخوانی. اما یادم نمےآید آن را خوانده باشے. ◾️ بھ قلم✍:‌ ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 5⃣2⃣ ایرینا توی آشپزخانه بود
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 6⃣2⃣ کیشیش گفت: این کتاب آخری چی بود آوردم؟ ما ميخائيل بولگاکف؟ همه اش را خواندی؟ ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت، خودش هم نشست و گفت: مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم. دو سه روزه تمامش کردم. کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می خورد، تعریف کرد؛ چون از آن جایی که او که میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است. بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پرفسور را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پرفسور که پرسیده بود با باد آورده ات چه میکنی؟ گفت: اخبارهای خوبی برایت دارم پرفسور. دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با این که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می کنم. موضوعش راجع به یکی از دین اسلام است. شخصی به نام که مسلمانان لبنان به او امام علی می گویند. شاید اسمش به گوشت خورده باشد. پرفسور گفت: من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. ✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️ در دین السلام فقط را می شناسم. حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟ کشیش جواب داد: نه نویسنده اش مردی است که هم عصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب درباره على نوشته است. قرار است، به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم. پرفسور پرسید: این دوستت که می گویی مسلمان است لابد! کشیش گفت: جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور است. می گفت علی یکی از مردان بزرگ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه می کرد، اما نکته جالب تر این که علی کتابی دارد به نام . من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن، نداشتم. دوستم می گفت نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه آن می توانی علی را آن چنان که هست . پرفسور گفت: حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن. کشیش گفت: درست می گویی پرفسور. میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها، اما این کتاب با بقیه فرق می کند... پرفسور گفت: بله، میفهمم. روشت را قبول دارم و توصیه می کنم کتاب را با دقت بخوانی. خود من از خواندن نسخه ی خطی، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم. کشیش گفت: اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی. پرفسور گفت: فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکرو فیلم تهیه کنیم. فعلاً زیاد وقتت را نمی گیرم، برو به کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن. ◾️ بھ قلم✍: ⚫️کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...◾️ رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi ◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣5⃣ روزهاے انتظـــار هر چند طولانے
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 9⃣5⃣ چند روز پیــش ڪه از مسڪو زنگ زدے و گفتیـے یڪ ڪتاب قدیمــے پیدا ڪرده اے، ڪنجڪاو بـودم آن را ببینـم. بخصـوص ڪه گفتـے موضوعش درباره ے علــے است. حالا حرف بزن ڪه از چاے و پذیرایــے هم خبـرے نیست. ڪشیش چشـم از ڪتاب ها برداشت و گفت: من اگر در بیـروت ڪلیسایـے داشتم، چند نفر از مؤمنـان را مےفرستادم به منزلت تا براے رضاے خدا، دستـے به سر و گوش همسرانـت بڪشند و تعداد زیادے از آن ها را دور بریزند. جرج گفت: حضرت ایوانــف! همان امام علــے ڪه تو براے صحبت درباره اش پیش من آمده اے در جلسه اے به ما مےگوید: 💟💟 @Heiyat_Majazi💟💟 چون نشانــه هاے نعمت پروردگار آشڪار شد، ناسپاس ها را از خود دور سازید. این ڪتاب ها نعمت هاے پروردگارند، پدر. ڪشیش گفت: چه جمله ے زیبایــے بود این ڪلام علــے... و چه قدر هم شبیـــه یڪے از جملات عیســے مسیــح است. جرج گفت: ڪلام همه ے پیامبـران و عدالـت خواهان جهان، ڪلام امام علــے است. براے همین است ڪه من نام ڪتابم را گذاشته ام: امام علــے صداے انسان. ڪشیش گفت: براے همین امروز پیش تو هستم؛ تا درباره ے علــے بیشتر بدانم. جرج گفت: براے شناخت علـــے، باید به وجدان خودت مراجعــه ڪنــے در و مسیحیـت را از خودت دور ڪنے. علــے را با هیچ ڪس قیاس نڪنے مگر با . ڪشیش به چشـم هاے جرج خیره شد و پرسید: اول به مـن بگویید چگونـه با علــے آشنا شدید و چه شـد ڪه درباره ے او ڪتاب ها نوشتید؟ در حالے ڪه شما یڪ هستید؟ 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منبــع👇 ❣ @chaharrah_majazi رمان فوق العاده☝️ هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇 📚| @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃