حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
.فقط و فقط با ۲۰تومن رمان ماهتیسا رو همین امروز تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzade
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت456
زری که تمام مدت شاهد وقایع بود تندو سریع خودش را به میز رساند.
میزرا با دستمالی پاک کرد وعاجزانه از مرد طلب بخشش کرد.
زری_تورو خدا ببخشید آقا.
مرد روبه زری گفت :
_میدونی پیرهنی که تنمه چقدر قیمت داشته میدونی چقدر براش پول دادم همه لباسمو لک کرد.
زری با تشری به من گفت :
_دختره زبون نفهم، آخر کار خودتو کردی... زودتر لباس آقا رو ببر بشور تا لک نشده.
نگاهم راسمت چهره پراز ترس مرد بردم. حتی جرات نگاه کردن به من را نداشت.
زری دوباره روبه من لب زد.
_باتوام دختر.. لباس آقا رو ببر وبشور تاهمبن امشب مثل سگ بیرونت نکردم تااز سرما یخ کنی.
_چشم.
باهمه تنفری که داشتم، اخمو روبه مرد لب زدم.
_آقا پیرهنتو نو بدید براتون بشورم.
مردازجابلندشد. ترسیده لب زد.
_نمیخوام ممنون.
روبه دوستان قمار بازش گفت :
_معامله فسخه ، دیگه تااطلاع ثانوی اینجا قمارنمیکنم من رفتم.اینجا جای موندن نی....
مرد رفت، ماشینش راروشن کرد از کافه دورشد.
سهراب _زری بهت گفته بودم این دختره به در این کارنمیخوره.
زری_توخفه سهراب.
زری ضربه ای نه چندان محکم بر پشت کمر من وارد کردو ادامه داد.
_بروتوهمون اتاق... مشتری ها رفتن باهات کار دارم.مشتری های منو می پرونی حالا دیگه بی چشم و رو.
زری با نهیب واخم من را روانه اتاق کرد، خیلی از کارم با آن مرد بی غیرت. احساس رضایت میکردم وبرایم مهم نبود تنبیه ازجانب زری چه باشد؟
ساعت سه ونیم شب شد. ازلای در نیمه باز اتاق، وارش را میدیدم، که شراب میبرد. جام های خالی را دوباره پر میکرد.
همه حرصم از وارش این بود که مثل من سرسوزنی هم. عذاب وجدان نداشت و باپولی که وعده اش را قبلا از زری گرفته بود وازاین کار نصیبش میشد، هیچ عبایی از خدمت به چند مرد قمارباز نداشت.
سمت مهرزاد رفتم. پتو رویش را تا گردنش بالا کشیدم. سهراب تمام روز را چنان ازاین پسربچه کار میکشید که شب بی نا ورمق می خوابیدو تکان هم نمیخورد. نسیمی ملایم از سوراخ سمبه های کافه به داخل سرایت کرد، در نیمه باز را ببشتر بازکرد.
چشمم بیشتر به جمال زن رقاص که. همزمان با رقصیدن شعر هم می خواند، روشن شد. جمالش زیبا بودو چه راحت وبی دغدغه خود را حراج چشم های گرسنه عده ای مرد کرده بود آن هم بی هیچ ابا وحجب وحیائی.
اندامش را به نمایش میگذاشت و بابتش اززری پول میگرفت. اصلا همین زن رقاص بود که به کافه وقمارخانه زری، رونق بخشیده بود.
مردان بیشتر به هوای تماشا می آمدند و بعد که چشم باز میکردند، گرفتار قمار شده بودند.
#ادامہدارد..
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد☠🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
#برگرفته_از_یک_داستان_کاملا_واقعی
☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت457
ساعت به ۵ شب رسید.
بین دومرد، سر قمار دعوا شد. زری هم بیرونشان کرد.
امشب بیشتر از شب های قبل، خوشگذرانی و شراب خوری وقمار در این کافه طول کشید. من هم که با کوچکترین صدایی خوابم نمیبرد چه برسد به این سروصدایی که راه انداخته بودند.
کم. کم کافه از مشتری خالی شد. همه طوری که حض برده باشند، از زری تشکر میکردندومیرفتند.
گویا چنان به آن ها خوش گذشته بود که فراموش کرده بودند چه قدر پول برای امشب پرداخته کرده اند.
خود را برای جرو بحث زری آماده کردم. با خود گفتم ساکت میشوم تا هرچه خواست یگویدو حرصش را خالی کند. مجبور بودم، برای ماندن دراین اشغال دانی باید جلوی زری گردن خم میکردم. هرچند جای خوبی برای ماندن نبود اما جای دیگری نداشتم برای رفتن، خصوصا که هرروز بیشتر به فکر نازلی بودم که بعد ازبیرون آوردنش از بیمارستان چگونه مخارجش را تامین وکجا نگهش دارم.
وارش میزها را مرتب میکرد وجام های خالی ونصفه از شراب را در سینی میگذاشت وسمت اشپزخانه میبرد، برای کمک به وارش از اتاق بیرون. رفتم ومتوجه یکی به دوی زن رقاص با زری شدم.
زری پشت دخلش مقداری پول را در کشو گذاشته، درصد خیلی کمی هم به زن رقاص داد.
زن رقاص رویی لباسش را پوشید و پول را پس زد.
_صدقه میدی زری خانم.... کمممه
زری_از سرتم زیاده، هرشب همین قدر بهت میدم چی شده امشب مزد بیشتری میخوای
زن رقاص صدایش را بالا داد.
_صدقه سر منه این سگدونی از سرشب تا دم صبح پراز آدم میشه، حق من بیشتره نه این چندر غازپاپاسی.
متوجه مهرزاد شدم که دم در اتاق باز ایستاده است . وبرای این که چشمش به لباس های بی حجاب زن رقاص نیفتد فورا سمتش رفتم و در رویش بستم.
_نیا بیرون مهرزاد.
وادامه حرف های زری به زن رقاص این بود.
زری_چی میگی زنیکه نفهم... یادت رفته از کدوم جهنم دره ای دستت و گرفتم ورت داشتم آوردمت این جا... هرچند هرچا باشی یه هرزه بیشتر نیستی
بین زری وزن رقاص، دعوا شد وبه کتک کاری رسید.
در کافه سرصبحی دو زن گیس وگیس کشی میکردند سر پول، سهراب واسطه شد اما آتش عصبانیت این دو زن خاموش نشد، من ووارش هم سعی کردیم به دعوایشان خانمه بدهیم، اخر سر زری با زوری که داشت زن رقاص رااز کافه بیرون انداخت
زن رقاص هم وسط خیابان عربده کشید که دیگر برای کار به این کافه نمی آید
_من دیگه نمیام اینجا... ببینم تو بدون من این قمارخونت میچرخه یا نه... بدبخت من نباشم این جا رو هواست.کسی به در دکانی که زدی نگاه هم نمیکنه
زری با اخلاقی تند گفت :
_هررری... ببین بیشعور برو دیگه هم پیدات نشه... ولی بدون. تو قصر شاه جلو رضا شاه وخانوادشم قر میدادی انقدرنمی زاشتن کف دست.
زن رقاص رفت و زری کلافه وپریشان به کافه برگشت، عصبی پشت دخلش نشست و دستش را به سرش برد.
متوجه نگاه خیره من ووارش شدو با تشر گفت :
_چیه... چیو دید می زنید... حال وروز من. دیدن داره برید به کاراتون برسید.
وارش به آشپزخانه رفت ومن شروع به تمیزکردن میز بزرگ دروسط کافه کردم.
سهراب سمت زری رفت دوسه باری صدایش زد.
سهراب_زر... زری جون.... عزیزم... خانوم
سهراب حرصی از سکوت زری با صدای بلندتری گفت :. _زری
زری از جا پرید وگفت :
_آی ور بپری، تو چته بگو.
#ادامہدارد..
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد☠🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
#برگرفته_از_یک_داستان_کاملا_واقعی
☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت458
سهراب _چرا بیرون کردی این زنه رو؟
زری _چیه توهم ازش خوشت اومده بود... میخوای از امشب بگم بیاد تو هم وردست قماربازای کافه به نظارش بشینی
سهراب _چی میگی تو... من که پشت دخلمم هرشب نگاهم نمیکنم به این تحفه... فقط زری جون.. دردوبلات به سرم... اینو ردش کردی رفت..... دیگه هیشکی نمیاد این جاهاا.... همه مردها اول به هوای تماشای قروغمزه های این زنه میومدند وبعد می فتادن تو دام قمار.... این نیاد... کافه هم چرخش مثل قبل نمیچرخه...عصبی شدی.. زنه رفت نونمون و آجر کردی
زری که حالا کمی آرام تر شده بود گفت :
_خیلی خب... میگردم دنبال یکی دیگه.... تو نگران نباش...
نگاه زری سمت من آمد، لبخندی زد که اصلا به دلم ننشست....
زری _ماهتیسا.... ما میریم خونه... امروز عصرم نمیآیم... کافه بستس... شب میایم..... اما سرشب که اومدم باتو کاردارم
زری وشوهر بی غیرتش رفت، همه حدسم این شد بابت ریختن شراب روی پیراهن مشتری کافه که گفت میرودو دیگر به این جا برنمیگردد میخواهد تنبیهم کند، پس چندان کنجکاو نشدم که زری سر شب به کافه برگردد با من چه کار دارد.
به سراغ مهرزاد رفتم و طفلکی رااز اتاق بیرون آوردم.
تمام کافه را به گند کشیده بودند، پنجره هارا باز کردم تا بوی الکل ومشروب به کل ازبین برود، من ووارش همه کافه را مرتب کردیم، با هرچه در یخچال بود شکم خودرا سیر کردیم.
بعد ازظهر بود، بیکاربودیم در اتاق استراحت میکردیم، وارش گوشه ای با پول هایش، با ذوق میشمرد وبا من حرف میزد :
_میگم ماهتیسا... به نظرت این زنه حق داشت
من هم که در گیر خیال نازلی اصلا نمیفهمیدم وارش از چه حرف میزند.
_کدوم زنه؟
_حواست کجاست؟ همین زنه که زری از کافه بیرونش انداخت
_یه جورایی هم حق داشت.. ابرو.. حیثیت... تن بدن... همه دارو نداراشو به حراج میگیره... همه پولا را میده به زری... به خدا که کارای زن رقاص از تن فروشی بدتره.
وارش_به ما چه، چی چیکار میکنه؟ زری خوبه یا بده؟ مهم اینه ماهم پول گیرمون میاد.
وارش گوشه اسکناسی را بوسید وهمه پولش را در جیب گذاشت، از دستش عصبانی شدم، سمتش رفتم.
_پولتو بده.
پول را درآورد و بی آنکه فکر کند می خواهم چه بلایی سر پول بیاورم سمتم گرفت.
_بیا، میخوای چیکار؟ خودم شمردم.
همه پول راگرفتم واز دریچه بیرون ریختم، از آن جا که کافه زیر زمین مانند بود، همه پول را از دریچه برکف کوچه خلوت ریختم. در کافه در خیابان اصلی باز میشد اما دریچه اش در یک کوچه.
وارش شوکه شدو بعد حرصی ازکارم سرم داد کشید.
_ چه غلطی میکنی تو ماهتیسا؟ حالت خوبه؟
#ادامہدارد..
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد☠🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
#برگرفته_از_یک_داستان_کاملا_واقعی
☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
حس خوب زندگی 🍀کاشانه مهر
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙 ╭══✾✾✾══╮
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت459
_من. خوب میدونم چیکارمیکنم؟ توعوض شدی وارش؟ این پولا تورو عوضت کردن. این پولا حرومن....
_چرا حرومن؟
_حرومن چون بابت معتاد کردن به عده آدم به شراب گرفتی... حرومن چون بابت پرکردن جام از الکل وشراب گرفتی.. این پولا دستمزد بدبخت کردن مردان وپسرای این و اونه... من وتو اگه این جا موندیم چون مجبور شدیم.
وارش ناراحت گفت :
_به من ربطی نداره این جا چه غلطی میکنن من کارم و انجام می دمو پولم و میگیرم... درضمن... توحق نداری به من امرو نهی کنی که چیکارکنم چیکارنکنم... چی خوبه چی بده.
از آن جا که زری در کافه را قفل میکرد، وارش صندلی زیر پایش گذاشته، با چوبی ازدریچه همه پول های ریخته شده در کوچه را سمت خود میکشید، غیراز چند تایی که توسط رهگذران به جیب زده شد.
تمام مدت نگاهش کردم، با حرص پول هارا برداشت ودرجیب گذاشت وبعد هم از اتاق بیرون رفت و روی کاناپه کنار سالن کافه دراز کشیدو چشم هایش را بست.
مثل اسبی میماند فارغ از نجابت، چموش وافسار گسیخته وسرکش، حالا دیگر وارش را نمیشناختم، اوهم مثل من سختی کشیده بودوسردو گرم چشیده، اما توقع این همه تغییر رانداشتم، امروز فهمیدم دیگرنمیشناسمش وهمه ترسم این شد بابت پول تن به هر ذلالتی بدهد.
با حسرت نگاهش میکردم که صدای مهربان مهرزاد درگوشم. آمد.
_پول آدما رو عوض میکنه. صبحی دیدم زری از کاسبی دیشب پول زیادی به جیب زد. همشم در گوش وارش میخونه که انقدر بهت پول میدم فقط حرفمو گوش کن، این زری اگه درگوش تو وز وز نمیکنه که فقط بخاطر اینه که میدونه تو پول این جور کارارو قبول نمیکنی و مجبورآنه ازسر بی جایی این جا موندی.منم بی غیرتم که میزارم خواهرم هرشب کلفتی چهارتا بی غیرت قمارباز زبون نفهم رو کنه.
_هیییس... دیگه این حرفو نزن... من فقط کلفتیشون و میکنم...همین روزا نازلی از بیمارستان بیاریم بیرون یه جای گرم میخواد که اون بیرون تو سرما نمونه داداشی.
مهرزاد سن کمی داشت اما حرف هایی بیشتر از سنش میزد.
به هم ریخت و اشک در چشم هایش دوید ومن هم اشک ریختم، برای خجالتش، برای شرمندگی پسربچه ای که دم از غیرت پیش خواهرش میزدو کاری از دستش برنمی آمد، اشک ریختم برای وارشی که با خود آواره شهر کرده بودم و حالا داشت آدم دیگری میشد.
گریه کردم، چون تمام مدت را زجر میکشیدم، دخترم، پاره تنم را رها کرده بودم وحالا همه فکرو ذکرم بود.
ولی با وارش قهر کردم
سرگرم مهرزاد شدم. روز را با درد، اشک وغمی که هیچ وقت رهایم نکرد گذراندم، تااینکه ساعت نه شب شد، در کافه بازشد، سهراب دم در کافه سیگارش را دود کردو زری با چمدانی نسبتا کوچک داخل شد.
وارش_سلام خانم.
زری اما مسیر نگاهش من بودم. سلامش که کردم، بی اعتنا به وارش سلام گرم تری تحویل من داد.
درکافه رابست وبا چمدان سمت اتاق آمد، ماهم که در سالن کافه بودیم با تعجب نگاهش میکردیم که گفت :. _دخترا بیاید تو اتاق
پشت سرش راه افتادیم داخل شدیم، هنگام ورود مهرزاد مانعش شد
_تو نی پسرم، بحث زنونس
مهرزاد داخل نشدو وارش دررابست
وارش_جون خانم جون
زری از کیف کولی اش، مقداری پول درآورد، نصف کرد، نصفش را به وارش داد.
_بیا دختر، این دستمزد دیشبته.
وارش پول را گرفت وخوش حال تشکر کرد
_ممنون خانم...
زری سمت من آمد، دستم را وبالا گرفت و پول را کف دستم گذاشت.
_اینم سهم تو.
همه پول را دردست مشت کردم، برقفسه سینه زری گذاشتم.
_قبلا هم گفتم از درآمدکافه پولی نمی خوام. بی دستمزد کارمیکنم بابت جا خواب
زری پول راازمن گرفت وپخش زمین کردو این بار مخاطبش وارش بود.
_وارش.. ازالان هرپولی هم که این نگرفت مال تو
وارش پول هارا حریصانه ازروی زمین جمع کرد.
#ادامہدارد..
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد☠🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
#برگرفته_از_یک_داستان_کاملا_واقعی
☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
シ︎. 🌕 ماه تیسا🌙
╭══✾✾✾══╮
#گناه_ناکرده♡
╰══✾✾✾══╯
قسمت460
زری با نیش خندی زشت به وارش گفت :
_پوله دیگه... چرکه کف دسته ولی برای همین پول آدما چه کارا که نمیکنن... اصلا پول نباشه... آدم به درد هیجی نمیخوره... مثلا نمیتونه شکم بچشو سیر کنه... نمیتونه براش حتی مادری کنه....
به در گفت ودیوار شنید.
ازاین. گوشه وکنایه اش قلبم به درد آمد وسکوت کردم.
زری خوب من را شناخته بود، میدانست حاضر نیستم بااین پول شکم خود، برادرم و دخترم را سیر کنم، اما یک معضل بزرگ بود، واقعا نازلی رااز بیمارستان به این جا می آوردم، چه طور باید برایش شیر تهیه میکردم با چه پولی
زری_خیلی خب وارش در اون چمدون رو بازکن.
وارش_چشم خانم.
وارش چمدان را باز کرد. دوسه دست لباس از چمدان بیرون آوردو نگاهشان کرد
زری _این لباسا مال تو وماهتیساس، قشنگن؟
وارش_خیلی... دست شما درد نکنه خانم.. خدا از بزرگی کمتون. نکنه. فقط این لباسا یکم شبیه به لباسهایی نیست که اون زن رقاص هرشب تو این کافه می پوشه؟
دوزاری ام افتاد، چشمهایم رابیشتر روی حقیقت باز کردم.
زری_چرا
وارش_خب این لباسا که به درد ما نمیخورن آخه ما.....
وارش کمی دیر تر ازمن متوجه خواسته غیر مستقیم زری شد، فورا سمت من سر چرخاند.
زری _تصمیم گرفتم، دیگه درصدی کار نکنم، هرچی از درآمد امشب نصیبم شد با شما دوتا نصف... البته اگه قبول کنید این لباسا رو بپوشید
زری از من ووارش ، می خواست امشب جایگزین زن رقاص باشیم.
زری _موافقید
بی پروا و عصبی لب زدم.
_نه... نه ما همچین غلطی نمیکنیم
لبخند زری روی لبش خشک شد... و چرخی در اتاق زد
_شرط موندنتون این جا همینه... این لباسا رو بپوشید و جلوی چهار تا مرد برقصید... همین... در غیر این صورت دیگه جایی این جا ندارید... از پولم خبری نیست...
سمت وارش رفتم ودستش را گرفتم، از جا بلندش کردم. ولباس های درون چمدان را لگد مال کردم.
_ما دیگه این جا نمی مونیم
زری_باشه...فکر کردید من لنگ دو زنم که این جا برام. طنازی کنن و مشتری جذب کنن.. نخیر.. اون بیرون ریخته.. من فقط دلم به حال شما آواره ها سوخت
زری سمت وارش رفت.
_شما دخترای احمق... فکر میکنید اون بیرون کسی پیدا میشه که هم بهتون جا برای موندن بده هم یه کار درست وحسابی...
زری سمت من آمدو خیره در چشم هایم گفت :
_توعه بدبخت... که تا چندوقت دیگه میخواستی بچتم بیاری این جا.... آخر سر مانفهمیدیم این چه فامیلی هست که حاضر شده بچه تازه به دنیا اومده تورو برات نگه داری کنه؟
می دونید یکم قضیتون مشکوکه اما به من چه... من دنبال دوتا زن خوش برو روهستم حالا که تمایل به موندن ندارید خیلی خب برید...
زری سمت وارش رفت.
_البته فکر میکنم تو با دوستت فرق داری وارش قدر پول روبفهمی اونم به هرقیمتی درسته وارش خانم.
_نخیر.. من وارش دوتاییمون، حاضر نیستیم برای پول دست بههر کارکثیفی بزنیم... زری خانم هیچ میدونی ما مجبورشدیم اینجا بمونیم وگرنه که همون روز اول رفته بودیم.....
وارش دستش رااز دستم کشید، زری متوجه رفتار وارش لبخند شیطانی اش را عمیق تر کرد.
#ادامہدارد..
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد☠🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
#برگرفته_از_یک_داستان_کاملا_واقعی
☾︎★㋛︎𖦹🌾🍁🍂
♥️ دلــداری از دلــبری سختتره.
3⃣ پا به پای هم پیش بروید 👣👣
تداوم رابطهی عاشقانه، یه کار دونفره هست. اگه میخواید رابطهتون دوام داشته باشه، نباید از طرف مقابلتون انتظار داشته باشین که همیشه برای ابراز احساسات پیشقدم بشه.
رابطهی زن و مرد یه خیابون دوطرفه هست؛ اگه فقط از یه طرف برید، خیابون به زودی به پایان خواهد رسید. 😞
احساساتت رو بروز بده. هیچکس به جز همسرت لایق اون محبت نیست.🍃
#ادامهدارد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالڪــاشــانـہےمـہـر💞✿
🏡 @kashaneh_mehr
♥️ دلــداری از دلــبری سختتره
1⃣ نقشههایی رو که از قبل برای رابطه کشیدهاید دور بریزید 👋👋
برای رابطه برنامهریزی نکنید. احتمال اینکه رابطه آنطور که انتظارش رو داشتید پیش نره زیاده؛
با این کار، شما ناخواسته به رابطهای که میتونسته خیلی خوب باشه پایان میدید.
برخی از بهترین روابط بین افراد، روابطی هستن که خودجوش و بیبرنامه برقرار میشن.
برای رابطهتان برنامهریزی نکنید.....
بذارید عشق، خودش درِ خونهی شما را بزنه؛ 🕊🍀
#ادامهدارد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالگـرمِڪــاشــانـہےمـہـر💞✿
🏡 @kashaneh_mehr
♥️ دلــداری از دلــبری سختتره.
2⃣ گذشت داشته باشید 👌
همهی ما مرتکب اشتباهاتی میشیم. این واقعیت تلخ زندگیه.
اگه واقعاً برای همسرتون ارزش قائل هستین باید اون رو به خاطر اشتباهاتی که مرتکب میشه ببخشین.
کینه به دل داشتن، برای رابطه مثل سم میمونه و سم چیزی نیست که رابطه رو پایدار نگه داره!!
کینه و کدورتها رو فراموش کنید و این افکار سمی را دور بریزید.
#ادامهدارد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالڪــاشــانـہےمـہـر💞✿
🏡 @kashaneh_mehr
♥️ دلــداری از دلــبری سختتره.
3⃣ پا به پای هم پیش بروید 👣👣
تداوم رابطهی عاشقانه، یه کار دونفره هست. اگه میخواید رابطهتون دوام داشته باشه، نباید از طرف مقابلتون انتظار داشته باشین که همیشه برای ابراز احساسات پیشقدم بشه.
رابطهی زن و مرد یه خیابون دوطرفه هست؛ اگه فقط از یه طرف برید، خیابون به زودی به پایان خواهد رسید. 😞
احساساتت رو بروز بده. هیچکس به جز همسرت لایق اون محبت نیست.🍃
#ادامهدارد
#آشیونهتونگرم ☕️ 🔥
✿💞ڪانالڪــاشــانـہےمـہـر💞✿
🏡 @kashaneh_mehr
#بانوبمنحصربهفردوجذاب
11 )اغلب به همه می گوییم من “شما را دوست دارم “سعی کنید به افرادی که واقعا دوست دارید:
“شما را دوست دارم “بگویید.
12 ) موقع صحبت با اطرافیان ودوستان نزدیک به چشمان آنها نگاه کنید.
13 ) اجازه ندهید مردم در مورد دوستان در حضور شما صحبت بد کنند.
14 ) خوش مشرب باشید وهمیشه ودر همه زمان خندان
15 ) همیشه یک دوست خوب باشید .
16 )همیشه به خودتان عشق بورزید. کاری را که دوست دارید انجام دهید وبرای خود وقت بگذارید . ایا از شما مهمتر کسی هست ؟به آرایشگاه بروید ،خرید کنید ،به کلاس شنا بروید و….
17 ) همیشه مودب باشید حتی اگر کسی….
18 ) همیشه شیک باشید و زیبا لباس بپوشید .
19 ) سعی کنید همیشه مهارتهای جدیدی بیاموزید واز یادگیری وپرورش استعداد های خود دست نکشید.
20) موقع خواب به چیز های لذت بخش وخوب فکر کنید این باعث می شود صبح ها با خلق وخوی مثبت از خواب بیدار شوید .
#ادامهدارد👇
#زن_امروزی
30 نکته برای اینکه چگونه یک بانوی منحصر به فرد و جذاب باشیم
1 ) همیشه مثبت و فعال باشید. این کار باعث ارتعاش انرژی مثبت از شما است. شما مثل آفتاب باشید بخشنده و بینیاز.
2 ) فقط در مورد ویژگی های خوب دیگران فکر کنید وصحبت کنید وعیوب آنان را فراموش کنید .
3 ) همیشه از یک محصول با بو وعطر خوش استفاده کنید تا شما در خاطر دیگران با یک عطر خوب ماندگار باشید .
4 ) سعی کنید همیشه ،از نه! استفاده نکنید .
5) همیشه به آینده خوش بین باشیدبه معجزه اعتقاد داشته باشید !
6 ) به خودتان اعتماد داشته باشید به ندای درونی خود گوش دهید وبگویید آنچه فکر می کنم درست است .
7 )هرگزدروغ نگویید این شما را از موقعیت های ناراحت کننده دور می کند .
8 )هرگزخود را آلوده به مواد مخدر نکنید این برای هیچ کس جذاب نیست .
9 ) با همه صادق باشید صادق ،صادق
10 ) هرگز پشت سر کسی غیبت نکنید .خود را در موقعیت او قرار دهید.
#ادامهدارد👇
♥️ دلــداری از دلــبری سختتره.
3⃣ پا به پای هم پیش بروید 👣👣
تداوم رابطهی عاشقانه، یه کار دونفره هست. اگه میخواید رابطهتون دوام داشته باشه، نباید از طرف مقابلتون انتظار داشته باشین که همیشه برای ابراز احساسات پیشقدم بشه.
رابطهی زن و مرد یه خیابون دوطرفه هست؛ اگه فقط از یه طرف برید، خیابون به زودی به پایان خواهد رسید. 😞
احساساتت رو بروز بده. هیچکس به جز همسرت لایق اون محبت نیست.🍃
#ادامهدارد
#آشیونهتونگرم ☕️