eitaa logo
هیولی
11 دنبال‌کننده
58 عکس
0 ویدیو
3 فایل
There's stardust running through your veins and galaxies swirling in your soul... مَن: https://daigo.ir/pm/aOC1H6 قرارگاه کلماتت: @Hiuly_Space
مشاهده در ایتا
دانلود
تو پناهگاه منی، وقتی که راه‌ها با همه‌ی وسعت ‌شون درمونده‌ ام می‌کنن...
دیگر سراغ خاطره های مرا مگیر خاکستر گداخته را زیر و رو مکن… _فاضل نظری @Hiuly_Hila
این گنج پر بهاست ارزان نمی‌دهم! @Hiuly_Hila
انسان همیشه مثل ملک سر به زیر نیست لغزیده ایم و کیست که لغزش پذیر نیست؟ کتابِ وجود _فاضل نظری @Hiuly_Hila
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقای در حوالی نور… تو کربلا التماس دعا داریم🌱
الدنیا دارُ المِحَن دنیا خانه ی سختی ها و محنت هاست _امیر المومنین علیه السلام پ.ن: بیشتر برای تمرین بود و خطش زیاد خوب نشد😂
استکان را بالا می‌برم و به قند کوچک کنار آن نگاه می‌کنم ، دوباره استکان را کنار قند می‌گذارم. آیا زندگی شبیه همین استکان چای و قند کنارش است؟ تلخی هایش زیاد و شیرینی هایش کم! چه می‌شود که شیرینی قند در جای جای تلخی چای پخش می شود؟ چه کسی قند را درون چای انداخته و با قاشقی آن را هم می‌زند؟ در هم تنیدن این دو در نظرم مضحک می‌آید! گویی می‌خواهی خودت را گول بزنی،میخواهی تلخی را ، هم اندازه ی شرینی کنی در صورتی که اگر هر کدام را جدا داشته باشی و وزن کنی میبینی که مقدارشان یکی نیست! دنیا هم همین است؟ تلخی اش به اندازه یک استکان و شیرینی اش به کوچکی یک قند!
گاهی فراموش می کنم که وقتی کسی کنار من نیست معنایش این نیست که تنهایم! معنایش این است که: "همه را کنار زدی که خووم باشم و خودت…" _شهید مصطفی چمران @Hiuly_Hila
🔥ماجرای سوختن... 🆔eitaa.com/m_a_tavallaie
کو بازگشته ای که بگوید به دیگران غیر از سراب منظره ای در کویر نیست چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا چندان که می رسد به نظر، چشم گیر نیست! _کتابِ وجود _فاضل نظری @Hiuly_Hila
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را؟! _دیوان شمس _مولانا @Hiuly_Hila
دلم کوه می‌خواهد! پا گذاردن بر روی خاک و بند کردن دستان به سنگ ها برای بالا رفتن… بوی ریحان و نعنا، بوی خاک باران خورده، بوی یاس رازقی در بهار و تابستان و اولین برف زمستانی. دلم دیدن سنگ هایی را می‌خواهد که آب از رویشان عبور کرده و به آنها زندگی می‌بخشد. دلم پناه ضریح را می‌خواهد، نشستن بر روی فرش ها و دیدن گنبد طلا و حرف های پنهانی که هیچگاه هیچکس متوجهشان نخواهد شد… نمی‌خواهم در زندان فکر و خیال مبحوس شوم. می‌خواهم تمامی کلاف های در هم پیچیده زندگی ام را از هم باز کنم. می‌خواهم به دنبال یک بینهایت بروم، کسی که وجودش هیچگاه تمامی ندارد و همیشه کنارت است. به هرکدام از داشته ها و انسان های اطرافم که دل بسته ام کمی بعد کوچکی و محدودیتشان آزارم داده است. هیچکس دلخواهم نمی‌شود…
برای رها شدن از فکرت پناه بردم به خواب و کابوست‌و دیدم!
کاش نمی‌شکست شیشه نازک وهم
تُنگ بلوری شکست‌و ماهی مُرد
توضیحات و هشتگ های <هیولی> <نوشته هایی که نویسندش خودمم📝> <خطاطی هام🐢> <از هشتگ معلومه📖> <عکس نوشته هایی که خودم درست کردم🌅> <اینجا راجع به محبت و امام حسین صحبت میکنیم🕯> <پادکست های مختلف📻> پ.ن: این بخش هنوز راه اندازی نشده⚒ <شامل طراحی/نقاشیام میشه🖌> <متن های کوتاه چند خطی که نویسندش خودمم(مثلا یک الی سه خط)> <متن هایی که نویسندش من نیستم> < خلاصه و نکاتی از کتاب های مختلف و پر محتوایی که میخونم.قراره دماسنج بشیم اما به جای دما مطلب رو بسنجیم😂🔍> < یه هشتگ برای کار هاییه که هشتگ خاصی ندارن> < کلام های نورانی✨> 🔖پ.ن:هشتگ گذاری برای دسترسی بهتر به مطالب کانالِ. 📬ناشناس: https://daigo.ir/pm/aOC1H6
جزای سوختگان در غمت دو چندان است! @Hiuly_Hila
پروانه از فراق نرسیدن به آغوش شمع سوخت و دم نزد به یقین قصه ی ما قصه ی شمع و پروانه است! @Hiuly_Hila
_طراحی‌ذهنی _نقاشی‌دیجیتال
گرچه جامانده ام از این سفر عرفانی توی این شهر هنوزند ، عزادارانی اربعین ، سینه زنان ، گریه کنان ، می گویم: من بجای حرم اینجا شده ام بارانی شک ندارم که اگر من نشدم زائر تو بهره گیرم من از این غمکدۂ نورانی هیئت و روضه بُوَد کرببلایی دیگر «بُعدِ منزل نبود در سفر روحانی» عاقبت حاجت ما نیز روا خواهد شد اربعین ، پای پیاده ، حرم و مهمانی _محمد امین نیک‌ مرد @Hiuly_Hila
‌گفتم ای عشق مرا دستِ نياز است دراز طلبِ خويش به نزدِ كه برم؟ گفت:‌حسين
نقاشی دیجیتال
گاهی حرف ها آنقدر پیچیده می‌شوند که نمیتوانی با کلمات توصیفشان کنی؛ گاهی ذهن آنقدر آشفته و پریشان می‌شود و فکر و خیال و درگیری های تو خالی زندگی آنقدر درونش را پر می‌کند که خالی می‌شود از هرچه آرامش است، آنگاه حتی نمی‌تواند افکارش را روی کاغذ پیاده کند چه به اینکه بخواهد به خیال پردازی هایش بال پرواز بدهد! نمی‌توانم به آنچه در ذهنم هست بال پرواز داده و به سفیدی کاغذ بسپارمش. ذهنم پر از هیچ شده است و این هیچ های مهمل آنقدر به یکدیگر گره خورده اند که پوچ شده اند، گویی خودشان را در درگیری های روزانه گم کرده اند و حنایشان دیگر رنگی ندارد. فاطمه می‌گوید از اینکه چرا نمی‌توانم بنویسم، بنویسم اما به راستی هیچ یعنی چه؟ چگونه می‌توان هیچ را روی کاغذ آورد؟ نمی‌توانم کلاف های گره خورده ی افکار را پاره کنم، هرچقدر می‌خواهم بازش کنم هم نمی‌توانم؛ گویی هرچقدر بیشتر باز می‌شود بیشتر هم گره می‌خورد. از پیچیدگی هیچ های افکارم کلمات قاصر مانده اند و دستان من ناتوان تر از آنند که آنها را به کاغذ بسپارند!