هدایت شده از عشاق الحسین (محب الحسین)
° پنـآه[حاج حسین_سیب سرخی] 1.mp3
3.52M
دوباره حال قلبمو نگات عوض کرد
|حاج حسین سیب سرخی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
هدایت شده از عشاق الحسین (محب الحسین)
کانال امام حسین (_۲۰۲۱_۱۰_۱۱_۱۷_۳۹_۳۸_۳۴۲.mp3
14.59M
🎼 محتاج تو
🎙 سيد مهدی حسينی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_هشت #محمد € خانم محرابیان؟! این لیست متهمین ای
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_چهل_و_نه
#رسول
€ رسول .. میدونم اصلا شرائط خوب نیست..
ولی .. یه چند تا سوال هست که .. باید از رها بپرسم!!
$ آقا الان.. آخه..
€ رسول.. چاره ای نیست
وارد اتاق شدیم...
رها خودش رو جمع و جور کرد..
€ چطوری رها خانم... بهتری؟؟؟
٪ سلام آقا محمد.. بهترم..
€ چند تا سوال ازت دارم... البته اگه حالش رو داری!!
٪ بپرسید..
€ آخرین باری که شهرزاد رئوف رو دیدی کی بود..
دقیقا برام بگو چی یادته...
از شنیدن اسم شهرزاد رئوف...
رفت توی فکر..
محمد نگاهی به من کرد...
اروم داشت میرفت بیرون که..
٪ کجا آقا محمد؟؟
€ من درکت میکنم..
شرائط طوریه که.. فک کردم شاید بتونی..
٪ مگه جواب سوالتونو نمیخواید؟؟
€ رها خانم من نمیخوام اذیت بشی!!
٪ ن.... آخرین باری که شهرزاد رئوف رو دیدم...
یه ... از آخرین بار.. یه چیزایی یادم میاد...
که...
$ اروم باش رها...
٪ آخرین تصویر نحسی که ازش یادم میاد...
منو زیر مشت و لگد گرفت...
بهش التماس کردم... که داود رو نجات بده..
دستش رو....ه..
وقتی ما رو انداختن توی اتاق..
از یه دریچه زیر زمینی فرار کرد...
خیره شد به در..
¤ چطوری آبجی کوچیکه😁؟!
€ علی 🧐
¤ چیه.. خوب دلم واسش تنگ شده...
خبر دارم... اوم.. توپ😁
آقا داوودتون به هوش اومده...
چقدر هم که سراغتو گرفت😘...
٪ راست میگی علی؟؟؟؟؟ حالش خوبه؟!
¤ البته تو که حالت بده .. نمیتونی بری😅😁
٪ من خوبم...
رها پاشد...
$ کجا؟؟😐😨
٪ دریا.... دریا..
$ هیسسسس.. رها بیمارستانه ها..
دریا خانم اومد تو...
اول همدیگه رو بغل کردن...
بعد هم رها سوار ویلچر شد...
باهم ب طرف اتاق داوود رفتیم...
داوود تا رها رو دید..
از خوشحالی گل از گلش شکفت...
از دیدنش کلی ذوق کردم..
جلو رفتم محکم بغلش کردم..
$ خیلی مردی آقا داوود ... الان دیگه مطمئنم هیچ کس بهتر از تو نمیتونه آینده خوشبختش کنه...🙂... مردونگی کردی داداشم...
¤ بهتری شاه داماد؟؟؟
& خدا رو شکر... رها؟؟
رها رو آوردن نزدیک تر...
& حالت خوبه؟؟؟ چیزیت نشد؟؟؟
€ آقا داوود😅 بزار واسه بعد😉😁..
این آقا رسول ما کلی منتظرت بوده!!!!
نمی دونی چه خوابی برات دیده!😂
نذر کرد اگه شما دوتا سالم برگشتید کل هزینه عروسی رو بده!!!😄
آقا داوود ... دیگه ب فکر لباس دامادی باش😁
¤ عجب نذری هم کردی شیطون😂...
خوب خودتو از شر رها خلاص کردی...
آقا داوود تسلیت میگم...
٪ 😟عه... علی...😢من کجام شر.....
ساکت و اروم یه گوشه نشستم🙁
¤ همین دیگه... مشکل همینجاست....
این آرامش قبل از توفان...😂😌
$ حالا.. خارج از شوخی...🙂 خوشحالم که هر دوتا تون برگشتید....
& دریا تو خوبی؟؟؟
* من با شما حرفی ندارم😒🙂
& 🙁چرا اخه؟؟؟
* به خاطر اینکه همینجوری هرکاری دلت خواست میکنی... فقط به رها فک کردی!! نگفتی یه خواهریم دارم..😐
٪ خدا به خیر کنه... این از همین الان داره خواهرشوهر بازی درمیاره😂!!
& مامان کجاست؟؟ خبر داره...
گوشی محمد زنگ خورد...
€ بچه ها ... من دیگه برم.... شما هم اینجا رو خلوت کنید.... بچه ها استراحت کنن..
با دکتر حرف زدم...
ایشالا تا ۴۸ ساعت آینده اگه حال عمومی تون خوب باشه مرخصید.....
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_چهل_و_نه #رسول € رسول .. میدونم اصلا شرائط خوب نیست..
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_پنجاه
#رسول
۱ هفته بعد........
خسته از سایت برگشتم...
دیشب شیفت بودم...
ساعت دقیقا۱۰ بود...
امشب قرار بود تکلیف رها و داوود مشخص بشه...
قرار بود تاریخ عقد و عروسی رو مشخص کنن...
کلید انداختم در رو باز کردم....
از راهرو به طرف حال رفتم...
داوود دراز به دراز رو مبل بود😐...
رفتم کنار مبل...
$، خیلی خوش میگذره نه؟؟😐
با مشت کوبیدم به دستش...
& آییی...
٪ ععهه... داوود چی شد...
$ آه آه.. همین کارا رو میکنین لوس شده دیگه😂
بابا یه گلوله خورده ها.....
همه بودن...
مادر و پدر داوود... دریا خانم...
بابا و مامان هم بودن... همچنین زن داداش...
فقط جای علی و نازگل که ظاهرا برای خرید رفته بود بیرون خالی بود کع صدای زنگ این جای خالی رو هم پر کرد...
نازگل با یه اشتیاقی اومد داخل....
:: سلام عمووو....
دستام رو با یه شوقی باز کردم...
که...
از کنار من به طرف داوود رفت😐
& سلام عمو جون😘
$ عمو جون ایشون عموی شما نیست😐!!
راه رو اشتباه اومدی...
😐ایشون خیلی بخوایم تحویلش بگیریم میشه رفیق عمو😐
:: لفیق؟؟
$ آره لفیق😂!!
٪ وا... چرا رفیق😐
$ هنوز که خبری نیست
بعدشم..
😌اینجوری که ایشون داره خودشو لوس میکنه....
فکر نکنم بتونم قبول کنم وارد خونواده مابشه
& چییییی😰؟!
° آنقدر سر به سر این بچه نزار...
نمیبینی حالش خوب نیست... پاش تیر خورده..
رسول... این پرتقالا رو واسش آب بگیر
$🤨 فقط همین مونده من برا این پرتقال اب بگیرم😐....
° بده خودم...
$ هیچی دیگه... 😐مامان ما رو هم آوردی تو تیم خودت.... واقعا برات متاسفم...
& رسول جان به جای اینکه حسودی کنی...
به فکر اون نذری که کردی باش😁..
من رو شما حساب باز کردماااا😂..
$ آره.. 😒 به همین خیال باش...
& بیا عمو جون...
یه سیب داد به نازگل😐😐😐
$ بیا پیش خودم تا نمک گیرت نکرده...
نمیومد😂...!!
$ علی این دخترت چشه ؟؟.😂 غریبه پرست شده...
• آقا رسول ... غریبه چیه..
$ عه عه... زن داداش از شما توقع نداشتم😕...
پ.ن 😂خیلی داوود رو مخ....
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
آیییییی....
رسول ولش کن گناه داره....
پاشو بریم تو اتاق....
فعلا که باید همینجا باشیم.....
رسول .. جون رها.... ماماااان
اروم بچه هاا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_پنجاه #رسول ۱ هفته بعد........ خسته از سایت برگشتم.
😂ببخشید.... من هی رفتم واتساپ اومدم...
دیگه خیلی طول کشید😅😅😅
https://harfeto.timefriend.net/16356900961838
😂به نظرتون چه خواهد شد؟؟؟؟
آیا همه چی به خوبی و خوشی تموم میشع؟؟؟
یا... به قول علی... آرامش قبل توفانه؟؟؟😂
یا میخوایم مث گاندو سورپرایز شید😉؟!
هان؟؟؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- تاحالاصدایِشهیدهادیونشنیدهبودم :)🌱
هر کسۍ به خاطر خداوند از چیزۍ
بگذرد ؛ خداوند بهتر از آن نصیبش
مۍکند .
- امامعلۍ'ع'
#حدیثانھ
♡ŋ🌱↷
•{🦋🌙}
شما #نمازشب نخونے
چپ نمیکنے بیفتے توی درّه📛▒
ولی سحرها یه چیزایی میدن🙃
○● که هیچوقتِ دیگھ نمیدن 😍●○
👤استادپناهیان
••
#تصویرروبازکنبههمینسادگیهها✌️🌱
♡
⭕️اگر زیاد در معرض امواج موبایل هستید یا اینکه زیاد از توییتر و تلگرام و اینستاگرام استفاده میکنید حتما باقالی بخورید
تاثیری نداره ولی خوشمزه س هوا هم سرد شده میچسبه👌🏻
#خط_شکن
سلام دوستان
خوبید ؟🌸
بابت دیروز معذرت خواهی میکنم چون رمان نزاشتم.✨
مریض بودم و سرم درد میکرد ، ولی امروز میزارم 💕🖇.
#سرباز_مهدی_عج
سلام رفقا🌿♥️
صبحتون به خیر
السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین😍🌿
خوشا صبحی که آغازش تو باشی☺️♥️💫
😉امیدوارم یه روز خوب با فعالیت های عالی داشته باشیم💖
#فرمانده
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_یازدهم
#رسول
در اتاق آروم باز شد .
خودم رو زدم به خواب که دیدم نرجس خانم آروم اومد داخل و دید که من خوابم .
خواست بره بیرون که گفتم
رسول: کاری داشتید ؟
نرجس: بیدارتون کردم ؟
رسول: نه خواب نبودم !
نرجس: اومدم ببینم حالتون چطوره !
رسول: ممنون ، خوبم به لطف شما 😊
نرجس: خدا رو شکر ، پس کار سار بوده هااااا !
رسول: اره 😂
نرجس: خوب مزاحم نشم ، استراحت کنید ، خدا حافظ 😐
رسول: خدا حافظ
رفت !!!!!
ای کاش بیشتر میموند !!!!!
از روز اول خواب رو ازم گرفته بود !!!!!
یعنی نظرش مثبته ؟؟؟؟؟
یعنی میشه ؟؟؟؟؟
با همین فکرا به سختی خواب رفتم .
وقتی چشمام رو باز کردم پرستار داشت برام سرم جدید وصل میکرد .
بعد اون دکتر اومد و معاینه کرد و گفت مشکلی ندارم و فردا انتقالم میدن ایران .
خیلی خوشحال بودم .
داوود اومد داخل و یه جعبه شیرینی با چند پاکت آبمیوه اورده بود .
رسول: اینا مال کی ؟
داوود: اینا رو خانوما خریدن
رسول: دقیق بگو کیا !؟
داوود: چمیدونم ، نرجس خانم و نرگس خانم و زینب خانم و معصومه خانم و حالا هرکی .
رسول: چرا خودشون نیاوردن ؟
داوود: نخیر انتظار داری که برات بیارنم ، اره ؟؟؟؟😐😳
رسول: روانی 😒
داوود: خدا نکنه دستت ببره ، از صبح ۱۰۰۰ نفر زنگ زدن حالتو پرسیدن .
رسول: زنگ زدن به تو ؟😐😜
داوود: به همه استااااااددددد ، انگار مثلا چت شده !
یه تیر کوچولو راه گم کرده بود اومده بود از تو ادرس بپرسه که تو خوردیش 😂
رسول: به خدا میزنم دهنت رو.......میکنما !
داوود: شوووووخی کردم
رسول: میبینم که از آقا محمد یاد گرفتی ؟
داوود: چی رو ؟
رسول: شوخی کردمت رو مثل اقا محمد میگی !
داوود: آها ! اره دیگه
رسول: راستی اقا محمد کو ؟
داوود: رفته با بچه ها هماهنگ کنه که به پدر و مادر ریحانه خانم خبر بدن !😔💔
رسول: مگه چی شده ؟؟
داوود: خبر نداری 😳
رسول: نه چی شده !؟
داوود: ریحانه خانم شهید شد ...(:
رسول: واقعا !!! ای خداااا ، چرااا اخه ؟؟؟ نچ (همون نچ خودمون که از سر ناراحتی میگیم) کارش رو خوب انجام میداد ! مبارکش باشه.
داوود: اره ، خوب اینا رو بخور ، من میرم استراحت کن .
بهم یه لیوان آبمیوه با ۳ تا شیرینی داد و رفت.
اونا رو خوردم و خوابیدم ....
پ.ن: شوخی های رسول داوود🤤❤️
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
صندلی من دقیقا کنار ....
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده: آ.م
#آیھراهنما
‹ وَ مَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ.. ›
هر کھ تنگدست است، پس از آنچھ خدايش دادھ انفاق ڪند🌱 ↵ طلاق/۷
﹏﹏﹏❀﹏﹏﹏
درختے کھ از حیاط زدھ بیرون، بیشتر بار میدھ؛ این بخاطر روزیِ دیگرانھ. پس فکر بقیه باش تا برکت ببینے🧡!'
➛