eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
294 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید .. سردار صیاد خدایاری🖤🌿
هدایت شده از بسیج ولایت
🔴 اطلاعیه روابط عمومی سپاه 🔻روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای از شهادت مدافع سرافرازحرم »«سرهنگ پاسدار صیاد خدایی» در اقدام تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی خبر داد. 🔹روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیه‌ای با اعلام خبر اقدام جنایتکارانه تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی در شهادت یکی از مدافعان سرافراز حرم افزود : عصر امروز (یکشنبه) در یکی از کوچه های منتهی به خیابان مجاهدین اسلام در شرق تهران ، مدافع حرم "سرهنگ پاسدار صیاد خدایی" هدف جنایت تروریستی ضد انقلاب و عوامل وابسته به استکبار جهانی قرار گرفت. این اطلاعیه با تبریک و تسلیت شهادت مدافع سرافراز حرم " سرهنگ پاسدار صیاد خدایی " به خانواده معظم وی تاکید کرده است: اقدام لازم برای شناسایی و دستگیری ضارب یا ضاربین پیش‌بینی و در حال انجام است. ╭━━⊰• 🇮🇷✊🇮🇷 •⊱━━╮   https://eitaa.com/Basijvelayat1 ╰━━━━━━━━━━╯
کتابایی که تو کمدت دارن خاک میخورن رو تو تابستون تمومش کن اخر سال که موفقیت هات رو مینویسی بنویس... 💪🏻 کتابای خاک خورده کمدم رو تموم کردم! @Hlifmaghar313
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار... ماشین دوم هم رسید.. سلما داخل ماشین رفت.. با دیدن جای خالی کنار عماد سریع رفت و اونجا نشست.. عماد که انتظار هرچی به جز این رو داشت عرق سردی روی پیشونیش نشست.. تا جایی که میتونست فاصله اش رو زیاد کرد اما سلما نزدیک تر اومد.. کلافه به سمت مهدی برگشت.. - عماد.. تو چرا اینجوری میکنی؟ چرا همش.. وسط حرفش حدیث وارد ماشین شد.. مهدی با دیدن حدیث سریع براش جا باز کرد و حدیث ما بین مهدی و سلما نشست.. برای اینکه راحت تر باشه کوله اش رو کنارش گذاشت و سرش رو به صندلی تکیه داد و چشمانش رو بست.. سلما از عصبانیت دستانش رو مشت کرده و دندان هاش رو به هم فشار میداد.. احد آروم چیزی به مهدی و حدیث گفت.. بعد از حدود نیم ساعت ماشین ها توقف کردند.. مهدی از ماشین پیاده شد و بعد از چک کردن اطراف به حدیث اشاره کرد که میتونه بیاد پایین.. طولی نکشید که ماشین دوم هم رسید و دو نفر از مرد های داعش پیاده شدند و جاهاشون رو عوض کردند... مهدی خیلی خسته بود.. جسمش نه! به جسمش سخت تر از اینها را هم چشانیده بود تا در شرایط سخت از نفس نیافتد.. این خستگی روح بود.. همیشه برای این خستگی درمانی داشت.. اما این‌بار.. به جای درمان، باری سنگین تر را حمل میکرد.. قبل تر ها نمی توانست خسته شود.. چون به محض تماشای نگاه مملو از عشق بشری تمام خستگی اش چونان پرنده‌ای پر می‌کشید و به دوردست ترینِ مکان ها میرفت.. این‌بار نه تنها نگاه بشری را ندارد، نفس هایی کنارش هست که نفس را از او گرفت... تپش هایی که تپش قلبش را پایان داد.. و او نمی تواند جهان را از این نفس ها و تپش ها آسوده کند.. کسی که قاتل جانش بود، حالا می‌خواهد خودی در برابرش نشان دهد.. شاید اگر طبیبش بود، نسخه ای می داد و این درد را هم درمان میکرد.. یا اگر نمی‌توانست نسخه ای بدهد، وجودش آرامِ‌جان بود.. اما اکنون.. نه تنها آرام‌ِجان نیست.. بلکه نفس پلیدی است که آرامِ‌جان را از مهدی گرفت.. آه...آرامِ‌جان! ------------------------------------------ تو ماشین دوم به جز راننده کسی غریبه نبود.. حدیث سریع کنار زینب نشست.. - وای..باورم نمیشه.. - چیو؟ حدیث خندید و ادامه داد.. - اینکه تو این ۴۰ دقیقه دلم برات تنگ شده بود.. زینب هم خنده‌اش گرفت.. - پس حس متقابل بوده.. منم اینجا تنها بودم.. حدیث سرش رو به زینب نزدیک کرد و آروم تر گفت.. - دیدن سلما خیلی داره اذیتم میکنه.. البته بیشتر آقا‌مهدی رو.. از طرفی.. دائم میخواد هرجور که شده خودش رو بهشون نزدیک کنه.. تو هر شرایطی هم ول کن نیست.. وارد ماشین که شدم دیدم صاف رفته نشسته کنارش.. همین که منو دید جا باز کرد تا بشینم وسطشون.. زینب.. من نگرانم.. - منم چندین بار این رفتار هاش رو دیدم.. منتها کاری که نمیتونیم کنیم.. البته میشه به آقای حسینی بگیم که حدالامکان تنهاشون نزارن تا این چند روز بگذره.. - نمیدونم.. به نظرم هرچی زودتر یه کاری بکنیم.. این کارهای سلما میتونه خیلی بیشتر از اینا مشکل ساز بشه.. - توکل به خدا.. انشالله که اتفاقی نیافته.. ------------------‐------------------------------- کمال داشت نقشه رو بررسی میکرد و همزمان حواسش به جاده و اطراف هم بود.. با دیدن تابلو های راه تعجب کرد.. از حدود اوایل مسیر این تردید به ذهنش هجوم آورده بود.. اما الان بیشتر از هر لحظه داشت مطمئن میشد.. بقیه هم با دیدن جاده و تابلو ها متوجه این موضوع شدند.. موضوعی که اصلا به نفعشون نبود و میتونست بسیار خطرناک و سخت‌تر باشه.. ... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• لینک پرش به قسمت اول: --↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @Hlifmaghar313 •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا.. حلال کنین بابت کم کاری ها..🍃✋🏻 دیگه خودتون میدونید ایام امتحاناته و..😅
یکی از رفقای نزدیک امشب به من می گفت : همه پراید را دیدند، ولی کسی خبر ندارد بعد از ۳۳ سال خدمت هنوز مستأجر است . تازه این ماشین هم برای خودش نبود ... ✍ میثم مطیعی
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مداحی میثم مطیعی در مراسم تشییع پیکر شهید مدافع حرم حسن صیاد خدایی 🥀 این گل را به رسم هدیه، تقدیم نگاهت کردیم. 🥀حاشا این که از راه تو، حتی لحظه‎ای برگردیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید صیاد خدایی در مراسم تشییع پیکر پدرش... _حالا بگو قیمت این لحظه چند ... 💔😭
کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست.. یک نابینا نمی تواند بینایی را خلق کند، پس او تو را می‌بیند.. از او کمک بخواه..!💛:)