gan.novel.do یک او!
پارت دوم
#محمد
با شنیدن صدای گریه واری از اتاقم بیرون رفتم🚶♂️
صحنه تلخ رو به روم دوباره یاد آوره فاجعه ی شیش ماه پیش شد💔
سعید سر داوود و ب سینه اش چسبونده بود و داوود آروم اشک میریخت😔
خدا میدونست چی به سره این بچه ها اومد بعد اون اتفاق🙃
به سمتشون نرفتم🙂ترجیح دادم خالی کنن خودشونو🙂
تو اتاق نشستم و به قاب عکسش چشم دوختم💔
مثل همه ی عکساش لبخند رو لبش بود🙂
هنوز نتونستم خودمو ببخشم🙃
اگه اون روز نمیفرستادمش...🚶♂️
اگه خودم باهاش میرفتم...💔
الان حال اون دوتا بچه اون بیرون اینجوری بود؟😔
الان بی خبری شیش ماه خفمون میکرد؟😔
حداقل کاش یه قبر نشونمون میدادن میگفتن بیا🙂
این داداشتونه💔
این نمک خانوادتونه💔
این پسرتونه💔
گریه کنین براش💔
ولی کو اون بچه؟🙂
نه خودش هست😢
نه خبرش😢
نه حتی یه جنازه⚰️💔
سرمو ما بین دستام گرفتم🥲
حتی نمیدونیم کار کیه💔
صداش تو گوشم پیچید🌀
🙍♂️=آقا محمد🙄نمیشه حالا من نرم🚶♂️میمونم به داوود کمک میکنم🙄خطر سقوطم نداره ها😅🛬))
اون شوخی میکرد🙂ولی کاش من جدی میگرفتم💔
پ.ن:🚶♀️🚶♀️🚶♀️
#خادم_الزهرا
https://abzarek.ir/service-p/msg/35259
دوستان این لینک ناشناس
#خادم_الزهرا
هر نظر پیشنهادات و انتقادات درباره خودم و رمان دارید بگین
ممنون
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🖤💕 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_شصت_و_چهار #رسول • رسول کجا؟؟؟ $ دیگه نمیتونم ببینم.
به نام خدا🐰✨
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_شصت_و_پنج
#رسول
لباسام رو عوض کردم...
نقشه ای تو سرم داشتم که..
آقا محمد و مسعود ازش خبر نداشتن..
اگه این کار رو بکنم عالی میشه..
همه رو شگفت زده میکردم..
برا همین خیلی برام مهم بود که حتما بشه..
وسایل رو تحویل گرفتم...
غذا ها رو روی یه میز چرخدار گذاشتن ..
بردم طبقه بالا...
در باز بود...
اما زنگ در رو زدم..
بعد از چند دقیقه صدای سرفه زدنش شنیده شد..
اومد دم در...
$ Hello Madam, good day🙄🙂
(سلام خانم. روز به خیر)
خیلی عصبانی بود...
با کلافگی گفت..
◇ Hi..
(سلام...)
$ I brought your food 🍽🍻
(من غذای شما رو آوردم.. )
◇ok...
(بسیار خوب..)
وارد اتاق شدم...
هوفف.....
انگار از هفت خوان رستم رد شدم...
انگلیسی حرف زدم تا مو لا درز کار نره😎
غذا ها رو چیندم رو میز..
به نظر آدم شلخته ای میومد..
به صورتش نگاه نکردم...
اما همون دو باری که نگاهم افتاد...
اصلا حالش خوب نبود..
دائم سرفه میزد...
حالا وقت عملی کردن نقشه منه..
$ can you bring me some water?
( میتونید کمی آب برای من بیارید؟)
◇ O... yes...
(او..... بله....😒)
از اشپزخونه تا جایی که من بودم راه نسبتا زیادی بود....
حد اقل که از اونجا دید به اینجا نداشت...
سریع رفتم سراغ مبایلش...
فقط کافی بود ۱دقیقه اون USB به موبایل اتصال داشته باشه تا هم تمام اطلاعاتش کپی بشه...
هم برای تماس هاش دسترسی داشته باشیم..
هم بلندگو اتصال داشته باشه..
داشت برمیگشت...
خدا خدا کردم که زود تموم بشه...
....
چند دقیقه گذشت...
دو قدیمیم بود که تموم شد...
هوففف...
تو معرکه ای پسر😍
خیلی دلم میخواست یه ایول جانانه بگم..
اما نباید فارسی حرف میزدم..
کلا هم رو صورتم بود..
زیاد نمی تونست منو ببینه...
نگران هیچی نبودم...
لیوان آب رو که خوردم..
خداحافظی کردم و زدم بیرون...
تو تمام راهرو شادی پس از گل بودم😂
$ O... may God 😍😁😆
$ایول دارم من... اینه🤓
لباسام رو عوض کردم..
به سمت خونه مسعود راه افتادم...
رسیدم خودم رو انداخت رو تخت...
با خودم فک کردم آقا محمد وقتی بفهمه شاهکارم رو چه حالی میشه😍..
حتما ۲۰ روز مرخصی بهم میده😁
شایدم دیگه اون سعید نتونه جلو بچه ها سرشو بالا بیاره😂
بالاخره تونستم...
برای خودم قهوه درست کردم...
لپ تاپ مسعود رو ورداشتم و رفتم تو سایت های خبری...
تو فکر این بودم که یه سری اطلاعات جدید به دست بیارم..
اما دسترسی نداشتم..
اخبار هم کسل کننده بود..
بالاخره سر و کله مسعود پیدا شد🤩
با ذوق پاشدم رفتم دم در...
دیدم لب و لوچش آویزونه...
تا منو دید اخمی تحویلم داد🙁
وای خدا یعنی چی شده؟؟؟؟
من کاری کردم...
$ چی شده مسعود...
دیدم یه دفعه😖
پ.ن 😅 گل کاشت یا چی؟؟؟
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🐰✨ #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_شصت_و_پنج #رسول لباسام رو عوض کردم... نقشه ای تو سرم
به نام خدا😌🐰
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_شصت_و_شش
#رسول
دیدم یه دفعه پاشد...
خیلی عصبی تو صورت من نگاه کرد ...
$ مسعود چی شده؟؟
$ من کاری کردم؟؟؟
شروع کرد به خندیدن😐
$ مسخره .. چته؟؟
لباشو جمع کرد...
• اهم... اصلا خوب نبود😒
$ چرا اخه؟؟🙁
• چون عالی بودی😍😂😂😂😂😂😂
$ وقت دنیا رو میگیرین با این سکته دادناتون😐
ایش.... تحسین هم بلد نیستی بکنی😒😂
اه... دلم هزار راه رفت..
• ولی محمد یکم از دستت شاکی بود هااا..
$ مگه نمیگی عالی بودم؟؟
• چرا.. اون که شکی نیست...
$ پس چی✨😐..
بالاخره یا خوب بودم یا نبودم🤨✨
اگه بودم چرا محمد شاکیه✨🙁
اگه نبودم پس تو چی میگی😐😒😂
تکلیف چیه؟؟
• آقا رسول... خودتو نزن به کوچه علی چپ😂
من خودم بچه اونجام..
$ مسعودجونرسول مثل آدم بگوچیمیگی😐🖤
• بگم..
$ آرهههههههههههه
• USB😐 فهمیدی یا نه؟؟
تازه فهمیدم ماجرا از چه قراره😂
$اها... اونو میگی ...
• بله مستر اسکات😂
$ اون که ابداع مستر اسکات بود😎✨
مشکلش چیه؟؟😐
بده بهتون دسترسی دادم؟؟؟
• مشکلش چیزیه که الان محمد خودش بت میگه..
$ محمد؟؟؟؟؟😲
یعنی الان م ییاد اینجا🤭😫
• وا... رسول... دیوونه شدی😂
دارم زنگ میزنم...
میخواد خودش شخصا از خجالتت در بیاد😂
$ وای نه...
• چیو نه؟؟•😂😐
بیا بچه ..
بگیر .. باهات کار داره...
$ مگه نمیگی شاکیه😐
• ای بابا... بگیر .. عجب گیری افتادم..
$ الو🤩😰
€ رسول من چند بار باید یادآوری کنم که هیچ کاری بدون هماهنگی با من انجام نمیشه😠؟؟؟
$ آقا .. من قصد کمک کردن داشتم..
نمیدونستم ناراحت میشین😕💔✨
€ ناراحت میشین چیه رسول؟؟؟
از سنت خجالت بکش...
تو دیگه الان یه مامور با تجربه ای...
میدونی ریسک کاری که امروز انجام دادی چقدر بالا بود؟؟؟
میدونی ممکن بود کل کیس به خاطر یه ندونم کاری تو بسوزه😡🖤😐
$ 😢به جون رها من فقط میخواستم کارتون رو راحت تر کنم..
€ 🙄 خیلی خوب... خوب .. خوب بود... کارت البته به غیر از نقشه انفرادیت خوب بود ...
گوش کن ببین چی میگم...
اگه تا دوروز آینده طبق برنامه پیش بریم...
و اتفاق غیرعادی نیوفته باید برگردی😊
$ برگردم؟؟؟؟ اما رئوف که بلیط هواپیما برای ۱ هفته دیگه داره...
€ ببین رسول... علی تو معاونت مشغوله...
ماموریت اصلی تو مراقبت حین پرواز از کیس و ...
انتقال اطلاعات به مسعود بود...
توی این دو روز هم ایشالا رد جنیفر رو میزنی..
$ رد جونیفر؟؟؟؟؟
€ ای بابا.. پس مسعود چی رو واسه تو توضیح داده...
باید از طریق شهرام یا شهرزاد رد جونیفر رو بزنید...
اصلی ترین کارت همینه..
$ با اینکه من استاد کارای سختم😎 بازم چشم😂
€ خیلی خوب .. آقا رسول ..
گوشی رو بده مسعود..
$ از من خداحافظ..
$ مسعود... محمد با تو کار داره...
.
چند دقیقه بعد...
$ ایول...
• باز چیکا کردی؟؟
$ همه اطلاعاتو تو سایت واسه بچه ها تو ایران بارگزاری کردم..
• کارتو خوب بلدیا😉😁
$ فداتم..
پ.ن عصبانیت محمد یا چی😁😂
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
دریا کمکم کرد که پاشم...
در خونه رو باز کردم..
همه جا مرتب بود...
مژده بده رها خانم.... رسول میخواد برگرده😍😎