eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ عملیات تموم شده بود... بچه‌ها داشتن بر می گشتند به مقرشون... فردی که دستگیر کرده بودند اسمش رحیم بود.. رحیم نوری،فرزند یکی از اهالی روستا ست... با یک گروه تروریستی ارتباط داشت... دستگیر کردنش بیشتر به کار می اومد.... بعد از جلسه‌اول‌بازجویی متوجه شدند که قراره یک عملیات در ایران اتفاق بیافته.... رحیم به قدری ترسو بود که اول کار تمام اطلاعاتی که داشت رو گفته بود... کمال:علیرضا تمام اعضای تیم باید راس ساعت ۶ تو اتاق من باشند... علیرضا پسر کمال بود... بچه‌ها در حال خوندن نماز صبح بودند علیرضا اول به اتاق آقایون رفت و گفت که ساعت ۶ جلسه ست. اما داخل اتاق خانمها نرفت... حتی در هم نزد فقط به حدیث پیامک داد که ساعت ۶ جلسه ست. حدیث دختر عموی علیرضا بود. برادر آقا‌کمال که پدر حدیث بود سالها قبل به شهادت رسیده بود... اما کسی نمی‌دونست که حدیث شریف دختر شهید عمار حسینی هست. چون حدیث برای اینکه کسی نفهمه با پسوند فامیلی خودش رو معرفی کرده بود... اصل فامیلی حسینی‌شریف هست. کمال و پسرش با فامیل حسینی و حدیث با فامیل شریف می شناسن تنها کسانی هم که از این راز باخبر هستند همین سه نفر هستند کمال و حدیث و علیرضا.... اتاق خانمها همه نمازشون رو خونده بودند. نیم ساعت تا شروع جلسه وقت بود. الهه با موبایلش دعای عهد رو پخش کرد.... بعد تموم شدن دعا تازه شوخی های بچه‌ها شروع شد.... 💎ادامه دارد..... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌