『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان_انلاین #راه_عاشقی♥️ #قسمت_صد_یکم ✍🏻نویسنده: فاطم
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_صد_دوم
✍🏻نویسنده: فاطمه رستگار...
- باید یسری موضوعات رو محضرتون عرض کنم...
خون زیادی از بدن بیمار رفته ..
از طرفی ..
محل اصابت چاقو .. جای حساسی از بدن ..
شاید اگه زودتر مراجعه کرده بودید ..
الان ایشون هوشیار بودن ..
- یعنی امکان داره هوشیاری اش پایین تر از حد ممکن بره ؟!
- ببینید .. با شرايطي که بیمار شما داره ..
زنده موندنش نه از روی شانسه .. نه اتفاق !
زنده موندن بیمار شما با میزان خونریزی که داشته جور در نمیاد ...
بهتره بگم بیشتر شبیه یه معجزه است ..
- از دست ما کاری بر میاد ؟!
- توی این عکس ..
روی استخوان دست راست ...
یه شکستگی دیده میشه که چندان هم کوچیک نیست !
این شکستی .. در اثر .. یه ضرب دیدگی ساده نیست ..
ضرب دیدگی بوده اما ..
ظاهرا با بی توجهی ..
یا
حمل شئ سنگین ..
نمیدونم ..
شاید هم یه ضربه خیلی محکم به است روز افتاده ..
البته ..
اینکه بدن در برابر این همه خونریزی و ضرب دیدگی و عدم رسیدگی لحظه ای به مریض..
تا الان زنده مونده و عمل موفقیت آمیزی داشته ..
یعنی مقاومت بالایی داره ..
این چیزیه که میتونه امیدوارمون کنه ..
حال عمومی مریض چندان تعریفی نیست ..
اما ..
الان مسئله مهم ضرب دیدگی و خون ریزی نیست ..
- مسئله دیگه ای هست که باید بدونیم ؟!
- فعلا مسئله مهم ..
هوشیاری ..
باید به هوش بیان ..
- از دست ما کاری برمیاد ؟!
- توکل به خدا ..
ما هرکاری نیاز باشه برای ایشون انجام میدیم ..
شما هم دعا کنید ..
فقط...
خون به اندازه کافی برای اهدا به ایشون داریم ..
اما چون گفتید .. هم خون و از یک خونواده هستید ..
اگر تمایل داشته باشید ..
میتونید خون اهدا کنید..
--------------------------------------
- محمدحسین ..
- سلام .. مهندس امنیت .. چطوری دلاور ؟!
- سلام ..
- معلومه کجایین شما ؟!
الان دارین تو سواحل مدیترانه قدم میزنین نه ؟!
شایدم سواحل مدیتروریستانه ..
- محمد حسین ... الان وقت شوخی نیست ..
- اوه اوه .. چه جدی .. خب .. چه خبر ؟!
بابا خوبه ؟!
- ما خوبیم .. اونی که خوب نیست .. حدیثه ..
- چی ؟!
علیرضا .. باز سرکاریه نه ؟!
باز شما دوتا نشستین نقشه کشیدین منو از کار بیکار کنین ؟!
شیفتم ها .. کی میخواین دست بردارین از این کارا آخه ..
- کاش شوخی بود ..
مطمئن باش من بیشتر از همه دوست دارم فقط یه شوخی باشه ..
یه خواب ..
یه کابوس ..
- چیشده علیرضا ..
درست حرف بزن ببینم چیشده ؟!
کجایی تو ؟!
- بیمارستان ..
- کدوم..
- محمدحسین .. الان وقت ندارم توضیح بدم ..
گوش کن ببین چی بهت میگم ..
ما اومدیم مشهد ..
- مشهد چیکار میکنین ؟!
- الان نمیتونم از اینجا برات بگم ..
فقط گوش کن ..
اگه میتونی برو خونه یه خورده لباس برای من و بابا بردار ..
هرچه زودتر خودتو برسون مشهد ..
- الان راه میوفتم سمت خونه ..
بعدشم میرم فرودگاه ..
ببینم .. نمیتونین برام یه پرواز جور کنین ؟!
- میگم با بچه های حفاظت جور کنن ..
اگه کنسلی بود بهت خبر بدن ..
تو فقط آماده باش...
- خاله و مامان خبر دارن ..
- نه .. اگه بهت زنگ زدن جواب نده ..
- باشه .. باشه .. خیلی خب ..
- محمد حسین .. فقط بیا ..
--------------------------------------
گوشی علیرضا برای چندمین بار شروع به زنگ خوردن کرد ..
- الو .. سلام خاله .. خوبین ؟!
مامان خوبه ؟!
- علیک سلام آقا علیرضا ..
علیرضا .. از حدیث خبر داری ؟!
حدیث کجاست ؟!..
چند روزه هرچی زنگ میزنم جواب نمیده ..
مردم از نگرانی ..
پس این گوشی برای چیه ؟!
نه حدیث جواب میده ..
نه تو ..
محمد حسین هم که خاموشه ..
یا شیفته .. یا جواب نمیده ..
- نگران برای چی خاله ؟!
ما همه خوبیم ..
حتما .. حتما ندیده که زنگ زدین ..
ما .. یه خورده سرمون شلوغه ..
شرمنده .. شما چه خبر ؟!
حرم .. حرم خلوته ؟!
- وا .. علیرضا..
حواست کجاست ..
فردا شهادت آقاست ..
مگه میشه حرم خلوت باشه ؟!
اتفاقا انقدر شلوغه ..
از حق نگذریم همیشه به یادتونم ..
حدیث کجاست ؟! کنارته ..
- خاله .. حدیث نیست ..
- کجاست پس ..
- خوابه ..
- چیشده که خابالوی گروه بیداره ..
حدیث که همیشه تا نصف شب مشغول خواب ؟!
- خسته بود .. دیگه خوابید ..
- خیلی خب .. بیدارش کن ..
براش یه خبر خوب دارم ..
خواب باباش رو دیدم ..
- خاله .. بعدا بهت زنگ میزنم ..
الان پشت خطی دارم ..
- علیرضا ..
خوبی ؟!..
- آره خاله .. سلام برسونین .. یاعلی
#ادامــہدارد...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
لینک پرش به قسمت اول:
--↻➣ https://eitaa.com/Hlifmaghar313/16649
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @Hlifmaghar313
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞