•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_یازدهم
هر کس سرگرم کار بود...
حتی حدیث هم که مرخصی داشت موند مقر و به کار ها رسیدگی کرد...
ساعت ۱۰ شب بود...
علیرضا و معصومه برگشته بودن و مقر یه یه تیم دیگه برای آیات(دنیا) مستقر بود...
محمد در حال بررسی تلفن های آیات بود که با آیات تماس گرفتند:
-سلام
-به دوستات خبر دادی که برای فروش آماده باشند؟
- نه وقت نکردم فردا خبر میدم
- مکان فروش میوه ها تغییر کرد...
دو شب دیگه اول محرمه و هیئت ها شروع میشوند...
شب اول تو هیئت ــــــ بساط کنید که کاسبی تون رونق داشته باشه...
-کجا جنس ها رو تحویل بگیرم...
میترسم خراب بشند...
-فردا قبل از نماز ظهر منتظر باش مکان رو اعلام می کنم...
باید به موقع تحویل بگیری...
حواست باشه لباسات تمیز باشه...
-باشه خداحافظ...
دوشب دیگه محرم بود...
محمد سریع به اتاق کمال رفت و ماجرا رو توضیح داد...
کمال دستور جلسه فوری صادر کرد...
دهدقیقه بعد همه در اتاق اجلاس جمع بودند...
کمال: بسماللهالرحمٰنالرحیم
سریع وارد بحث میشم...
همونطور که می دونید قراره چند تا عملیات انجام بشه...
تعداد دقیق نمی دونیم...
محمد: دستور و زمان اولین عملیات به دنیامحمودی که با اسم آیات در داعش عضو شده و کار میکنه داده شده...
شب اول محرم تو هیئتــــــ
زهرا: شب اول محرم؟!!!!!
یعنی پس فردا شب؟!!!!
مرتضی: متاسفانه بله...
فعلا تنها راهی که میتونیم ازش اطلاعات بدست بیاریم همین خانم هست...
امین: بنابراین باید کامل حواسمون بهش باشه...
کمال: طبق صحبت هاش فردا قراره با دو تا دختر که احتمالا همون دختر های فراری باشند عملیات رو هماهنگ کنه...
مصطفی: فرض قوی تر اینه که قراره عملیات با جلیقه های انتحاری انجام بشه...
مرتضی: و این خانم ها هم احتمال زیاد با پوشش چادر بمب رو مخفی می کنند...
کمال: پس باید حواسمون به قرار هایی که آیات داره توجه کنیم....
تیمی که آیات رو زیر نظر دارند دائم با ما در تماسند و خروج آیات از منزل رو گزارش می دهند....
الهه: ممکنه اول تجهیزات رو تحویل بگیره و بعد سر قرار هماهنگی تحویل بده؟
مصطفی: چون زمان کم هست احتمالش زیاده...
امین: باید این دو دختر فردا به طور کامل شناسایی و تحت تعقیب قرار بگیرند...
کمال: هر احتمالی ممکنه...
پس باید برای هر اتفاقی آماده باشیم...
متوجه هستید؟!!
امین: زمان حدودی فردا قبل از نماز ظهر هست...
باید از وقتی که آیات از خونه خارج میشه روش سوار باشیم...
مرتضی: فقط حسین و معصومه خانم می مونند مقر...
بقیه آماده باشید...
کمال: سوالی نیست؟
خب خسته نباشید...
یاعلیمدد...
پ.ن:عملیات...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞