eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
273 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا چند دقیقه اول به سکوت گذشت... من که سرم پایین بود... رها هم مات و مبهوت... هرچند لحظه اشکی از گوشه چشمش پایین میومد... هعی.. کاش میدونستم چی جلو چشش میاد..! کدوم داغ دلش تازه میشه..! که اینجوری اشک میریزه.... ٪ رسول.. $ جانم 🙂... از گفتن اسمم ... حالم بهتر میشد... ٪ چرا .. وقتی باهام.. حرف میزنی.. نگام نمیکنی؟! $ روم نمیشه تو چشمات نگاه کنم...! منو ببخش🙂 ٪ چی داری میگی رسول... $ به خدا شرمندم.. نمیدونم چی بگم... همه .. این سختیا رو تو به خاطر من و .. کارم کشیدی... من.. من تا.. شروع کرد به سرفه زدن... آنقدر سرفه زد که پرستار ها دویدن تو اتاق.. ٪ رح..سو..ل.. `` آقا بیرون باشید... ترسیدم.. نکنه چیزیش بشه.. بعد از چند دقیقه با دستگاه اکسیژن ور رفتن.. پرستار ها بیرون اومدن.. $ حالش چطوره؟؟ `` استرس.. هیجان.. براش سمه!! زیاد اذیتش نکنید.. درخواست هاش رو فراهم کنید که کمتر صحبت کنن.. $ چشم.. ممنون... برگشتم داخل.. ٪ رسول $ هیش!! حرف زدن برات خوب نیست!! ٪ تو تمام اون لحظه ها... داشتم به این فک میکردم... که .. سالم بیرون میام... اصلا.. برمیگردم؟! اما وقتی به تو.. به علی.. به بابا.. به محمد.. به شماها که انقدر قوی پای کشورتون.. منطقتون.. اعتقادتون.. ایستادید.. حتما .. قدرت نجات دادن من رو هم دارید... رسول... مدیونی اگه فک کنی من تو رو مقصر میدونم... بعد چند وقت خیره شدم تو صورتش... قطره اشکی اروم از کنار صورتم پایین اومد.. اخه.. این صورت با اون صورت قبلی خیلی فرق داشت.! رنگ آدم های مرده تو صورتش بود... نمیدونم چرا بخشیدن دیگران برام .. اسون تر از بخشیدن خودم بود... ٪ نبینم.. گریتو.. کله.. پوک😅 $ هع.. اشک شوقه🙃... رها.. بهم بگو داداش... عین اون موقعا که اشکت در مشکت بود.. یادته.. هرچی میخواستی میزدی زیر گریه؟! هع.. اون وقت.. منم میومدم منت کشی.. بعد تو قهر میکردی... هع.. چه زود گذشت!!.... تو خیال خودم گفتم.. آره رسول... رهایی که تو طاقت اشک هاشو نداشتی... به خاطر تو زجه زد.. آدمی که یه عمر با عزت زندگی کرد.. به خاطر تو التماس کرد... هعی.. چقدر اون لحظات سخت بود🙂💔 ٪ آره.. خوب یادمه.. ولی بهتر از اون روزی رو یادمه که یه پارچ شربت تو خونه آقا محمد خالی کردم روت😅... باز شروع کرد به سرفه زدن.. $ خوبی؟؟؟ ٪ داوود چطوره؟؟؟ $ فعلا که .. اتاق عمل... بهش سر میزنم.. من میرم .. تو هم استراحت کن... ٪ بدنم درد میکنه رسول... حالم خوب نیست.. میشه بگی پرستار بیاد... $ الان میام... بدو بدو رفتم .... بهش آرام بخش تزریق کردن... خوابید... یهو صدای جیغ و داد اومد.. نمیدونم محمد کجا بود.. به طرف درب بیمارستان رفتم... مامان .. زن داداش.. علی.. بابا... دوان دوان به سمتم اومدن... ☆ رسول.. بابا... بابا بغلم کرد.. ☆ خوبی تو.... چت شده؟؟ چرا چیزی به ما نگفتید... ○ بچم رهاااااا..‌ چرا نگفتید.. ¤ عه.. رسول.. خوبی تو؟؟؟ $ شرمنده.... از بیمارستان زدم بیرون علی دوید دنبالم.. ¤ ‌کجا رسول... $ علی بزار برم.. من .. من .. ¤ تو چی؟؟ $ شرمنده! ¤ رسول بس.. بس کن... مادر و پدر پیرمون این همه راه رو از راه دور اومدن ... تو میخوای بزاری بری؟؟؟؟؟ $ آخه.. ¤آخه نداریم... مادر و پدر داوود به همراه دریا خانم هم اومدن... بنده خدا مادر داوود... خبر نداشت چه بلایی سر داوود اومده... داشت مامان رو دل داری میداد که.. ● دریا.. داوود کجاست؟؟ * مامان... ● مامان چی؟؟ تو این وضعیت نباید کنار خونوادش باشه؟؟؟ تا بهشون گفتن... داوود رو از اتاق عمل بیرون آوردن... عاشورایی بود... ■ گلوله رو از بدنش در آوردیم... مقاومت بدنش خوبه‌.. سطح هوشیاریش هم بالاست .. اگا به همین منوال پیش بره.. تا ۴۸ ساعت.. به بخش منتقل میشن.. فعلا بهتره تحت مراقبت ویژه باشن..