eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
275 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ امروز به عمو و زن عمو گفته بودم بیان خونمون . مطمئنا نرگس خوشحال میشد ، البته خودم هم یه کاری داشتم باهاشون. زن عمو رو صدا کردم تو اتاقم. زن عمو: جانم نیما جان کاری داشتی پسرم؟ نیما:زن عمو سحر ببین ، شما جای مادر منی خوب ؟ ز.ع.سحر:خوب پسرم! نیما:من یه حرفی داشتم با شما ، راستش یه دختر پیدا کردم فکر میکنم دختر خوبی باشه ! ز.ع.سحر:نیما راست میگی؟خوب این مثلا چی بود ؟یه روز مشخص میکنیم میریم خواستگاری !!! نیما:نه ، شما گوش کن ، چند تا مشکل هست! ز.ع.سحر: چی ؟ نیما:اینکه من تا نرگس و نرجس ازدواج نکنن که نمیتونم ازدواج کنم!بعد اینکه اون شخص مورد نظرم دختر ارشد نرگس ایناس ! ز.ع.سحر: خوب یکم سخت شد ! اینکه دختر کیه مهم نیست پس اون رو ول کن ، بعد تو چی کار با خواهر هات داری ؟ تو از اونا بزرگ تری و حق ازدواج داری ! نیما:هنوز بهشون نگفتم ،چی کار کنم ؟ ز.ع.سحر: خوب بهشون بگو !!! نیما:آخه... ز.ع.سحر: آخه نداره !امروز که نرگس هم اومد بهشون بگو . همون موقع نرجس صدامون کرد و گفت که نرجس:نیما جان!!!زن عمو!!!بیاید میوه بخورید . ز.ع.سحر: بریم نیما. وقتی رفتیم بیرون بعد چند دقیقه نرگس هم از سر کار اومد . پ.ن:نیما کیس پیدا کرده 😜 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: آره چطور ؟؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م