eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ صبح ساعت ۶ از خونه بیرون زدم و با آرامش به سایت رفتم . امروز باید پرونده کامل رکس ، که رسول داشت آماده میکرد رو برای آقای عبدی ببرم . ساعت ۷ صبح بود که رسول و نرجس خانم از راه رسیدن. رسول خیلی وقت شناس بود و دقیقا ساعت ۷ میومد سر کار و تمام فعالیت هاش رو به موقع انجام میداد . در اتاق زده شد و با ورود رسول از فکر خارج شدم . رسول:سلام آقا محمد صبح به خیر محمد:سلام رسول چطوری ؟ رسول:شیرم محمد:خوب؟ رسول:آقا این پرونده کامل فعالیت های رکس . محمد: کامل کامل ؟ رسول:از وقتی به دنیا اومده ، کامل کامل. محمد:این بود شیر بودنت !؟ رسول:نه آقا ! دیشب با نرجس و نرگس خانم یه چیزایی پیدا کردیم . محمد:خوب ؟ رسول: رکس داخل سفارت انگلیس در ایران یه جاسوس داره ، بخاطر این اومده ایران که اطلاعات رو از جاسوسش بگیره. محمد:خوب چرا جاسوسش نمیره انگلیس ؟ رسول:چون بهش مشکوک شدیم چند بار . محمد:کی هست !؟ رسول:........... محمد داخل اومد و تمام اتفاق هارو برام توضیح داد . عبدی: داستان تازه شروع شده..... محمد: بله آقا،،،،، ۱۰۰ درصد . عبدی:خوب ، جاسوس های ما هم هستن ، بفرست داخل زمین بازی . محمد:چطوری آقا !؟ عبدی:برای گرفتن ویزا ، شاید هم در نقش کارمند جدید ! محمد: درسته ! عبدی:خوب ، محمد مرخصی ، برو . محمد:با اجازه آقا . پ.ن: رسول بچه خوفیه 😳😜 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: یه ماشین از پشت کوبید بهم !!! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م