『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🐰 #رمان_پرواز_تا_امنیت #ادامه_پارت_صد_و_بیست_و_یک #رئوف ¡¡ عرضه هیچ کاری رو ندارید.... عر
به نام خدا💕💋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_بیست_و_دو
#رسول
ساعت ۱۱ شب بود که رسیدم خونه...
علی پوست کله منو میکنه😭
اگهبفهمهوقتیرهاهم تنهاست همین موقع میام😢
خدا به خیر کنه...
تنها امیدم این بود که خواب رفته باشن ..😫
آروم کلید انداختم..
برق پذیرایی خاموش بود..
هوووف.. خدا رو شکر ..
خواستم برم سمت اتاقم که صدایی شنیدم..
$ یا ابولفضل🙌 ...
دستام رو گرفتم بالا..
$ به خدا میخواستم زود بیام .. نشد😰
٪ هییس!! چته؟؟؟😂
$ تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟
چرا نرفتی بخوابی؟؟😐
داشتم سکته میکردم...
٪ خیلی خوب تو ام😂
چیه فک کردی علی اومده😂
$ آره بابا... بهش چیزی نگفتی که😱
٪ نه بابا.... یه جوری پیچوندمش که نگو😂
خودمو زدم به خواب... 😂صبر کردم خوابش برد...
$ 🤣خدا نکشتت... راستی... شام چیزی داریم😣
از صبح هیچی نخوردم😥
٪ آره... 😂 مجبورش کردم چلوکباب بگیره🤣
$ خیلی خوب... تو برو بخواب... من که غذای سنگین نمیتونم الان بخورم... میگردم هرچی که هست میخورم...
¤ رسیدن به خیر...
خدایا خودت به دادمون برس😂
$ س.. سس.. سسلام😱
٪ خوب خوابیدی😝😂
¤ منو مسخره میکنی.. آره... منو سرکار میزاری..
٪ 😂 خودمونیما ولی خوب سرکارت گذاشتم🤣
چه پیامکای عاشقونه ای هم به زهرا میداد😂
¤ رها تو..
٪ بله😂
رها حسینی هستم.
دانشجوی ترم آخر رشته کامپیوتر🤣
فک کردی هک کردن چهارتا دونه پیام کاری داره😆
رمز گوشی رو که از خودت کش رفتم..
بقیشم که حله🤣
میخوای بگم چجوری منت کشی میکنی😂
¤ هیسس ... منو تحدید میکنی؟؟؟🤨
$ علی بی خیال 😫
¤ شما ساکت .. من برای شما جدا کنار گذاشتم..
٪ 😂 وای رسول نبودی ببینی چی امروز به سرش دادم...
¤ الان چه وقت خونه اومدنه؟؟؟؟؟
٪ بحث رو عوض نکن😂
¤ رسول جواب منو بده...
$ 😩جون داداش میخواستم زود تر از اینا بیام ..
نشد..
¤ خیلی خوب... امشب رو بیخیال هر دوتا تون میشم....
٪ آره دیگه ای نداری😂
واگرنه که من لو میدم تورو جلوی رسول ضایع شی🤣
¤ خیلی خوب😐 ساکت دیگه..
نمیدونستم رها چه عاتویی از علی گرفته که علی بیخیالمون شد😂
واگرنه امکان نداشت...
خصوصا روی این مسئله دیر اومدن...
یادمه وقتی ۱۹ ساله بودم یه شب دیر رسیدم😂
همونجا پشت در نگهم داشت😆
شام رو که خوردم خوابیدم...
تا صبح خواب نمیرفتم...
همش توی فکر بودم...
تو فکر اینکه نقشه دار و دسته راکس جونیفر چیه...
واقعا غیر قابل پیش بینی بود...
.....
ساعت ۶و نیم با صدای رها بلند شدم...
$ استاد... های.. کله پوک... رسول ... آقا رسول .. پاشو
جواب ندادم...
$ رسول پاشو.... رسول... های... من که میدونم بیداری😂 اینارو برو برای یکی بازی کن که ندونه..
پاشو.....
جواب نمیدادم😂 اذیت کردنش حال میداد...
شروع کرد غر زدن..
٪ رسول کمرم خشک شد پاشو😫
رسول پاشو میگم..
٪ پا نمیشی؟؟ نه؟؟ باشه..
الان علی رو صدا میکنم..
پاشدم وایستادم..
$ سلام .. صبح به خیر😂
٪ به به.. علیک سلام... چه عجب... اسم علی معجزه کرد...
$ 😂ای بابا...
٪ بیا صبحانه بخور بباید بریم ترمینال🙄
$ برو میام🤐
گوشیم رو چک کرده بود...
مسیج از طرف محمد...
€ صبح به خیر... جلسه ساعت ۱۰ فراموش نشه استاد... سلام برسون
جوابش رو دادم...
صبحانه رو که خوردم راه افتادیم...
٪ من بشینم پشت فرمون؟؟
¤ مگه تو رانندگی بلدی😐
٪ نه فقط تو بلدی😂
$رها مطمئنیی؟؟؟ به کشتنمون ندی..
٪ نترس بابا... بپر بالا...
انقدر تند میرفت که رو هوا بودیم...
خواهر و برادر هر دو به سرعت مجاز قانع نبودن😐
رسیدیم ترمینال...
بعد از کلی هندی بازی علی و رها داشتیم بر میگشتیم....
نداشتم رها بشینه..
خودم پشت رل نشستم..
مسیر خودم رو میرفتم که
یه ماشین محکم از پشت کوبید بهم..
رها سرش محکم خورد به شیشه ...
خودم کمربند داشتم...
$ چی شد... خوبی؟؟
٪ آره... اه... چیزیم نیست... یه خراشه....
پیاده شدم...
یه خانم راننده بود..
$ چیکار میکنی خانم .. ماشین داغون شد
@ ببخشید آقا..... عجله داشتم... خسارت ماشین هرچقدر باشه تقدیم میکنم..
$ خسارت ماشین هیچی... اگه خودم یا خواهرم چیزیمون میشد چی؟؟
@ شرمنده.. گفتم ... حالا من یه تعمیرکار خوب سراغ دارم ... شما ماشین رو بزار پیش من..
$ لازم نکرده.... فعلا عجله دارم...
شما یه شماره تماس بدید باهاتون هماهنگ کنم...
@ چشم بفرمایید...
پشت ماشین کاملا خراب شده بود...
٪ رسول بریم؟؟
$ بشین بریم...
$ میخوای بریم؟ یه درمانگاهی چیزی؟؟
٪ نه... درمانگاه نمیخواد... فقط یه داروخونه وایستا... یه چسب زخم بزنم حله..
$ رها لج نکن... این بخیه میخواد ها..
٪ نه بابا.... همینجا بزن کنار...
از داروخونه که باند و چسب خریدم به سمت دانشگاه رفتم..
$ مواظب خودت باش... شبم برو خونه محمد اینا... امشب محمد خونه نیست... منم تا دوروز بعد سرکارم... محمد گفت عطیه خانم تنهاست.. بری پیشش...
٪ چشم.. خداحافظ...
تند حرکت کردم رسیدم اداره..
احساس میکردم پام پیچ خورده...
لنگ میزدم....
وارد محوطه شد