eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
273 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_نود_و_شش #رسول برای بار هزارم این جمله تو گوشم تکرار ش
به نام خدا & رها خانم... ت.. ای بابا.. رها... رها ... رها خانم... چشمام رو باز کردم.. روی صندلی خوابم برده بود.. ساعت ۷ و نیم صبح... چه خبر.. چی کار داره.. ٪ بله آقا داوود & میگم... سرم تموم شده.. ٪ خب!؟ & من از دستم دراوردم.. ٪ چی؟؟؟؟؟. & نگران نباشید.. برانل تو دستمه .. فقط سوزن رو دراوردم... ٪ برای چی؟؟ & من حالم بهتره... ٪ خداروشکر.. & میشه بریم بیرون یه قدمی بزنیم؟؟؟ ٪ وا.. آقا داوود.. & باز که گفتید آقا داوود رها خانم😐 ٪ خب طول میکشه تا عادت کنم😂 & خیلی خوب😅 حالا بریم؟... ٪ ن خیر.. برا چی؟؟ اومد نزدیک تر.. & من دلم هوس کله پاچه کرده.. ٪ وقتی مرخص شدی چشم... & ای بابا... اون موقع دیگه مزه نمیده😋😢 ٪ شما تازه عمل کردی گوله از بدنت درآوردن... نباید غذای سنگین بخوری.. & حلیم رو دیگه پایه باش😍😢✨ ٪ آقا داوود..نمیشه... & باشه... احساس کردم ناراحت شد... شایدم من زیادی سخت گرفتم... &حالا... نمیشه بریم بیرون ولی چیزی نخوریم؟؟😕 آخه دلم پوسید... ٪ باشه... فقط زود برمیگردیمااا &، ایول دمت گرم😆.. عه.. ینی خیلی ممنون رها ... این اولین باری بود که راحت اسم خودم رو صدا میکرد... & خب آماده این؟؟ ٪ آره... & خب .. ببین.. من دوربینای اینجا رو شناسایی کردم... اگه از راه پله بریم و طبقه دوم سوار اسانسور شیم کسی نمیبینتومون..😜 ٪ باشه... فقط دستت... مطمئنی خوبی؟؟ & آره... نگران من نباش.. بالاخره از بیمارستان بیرون رفتیم.. & اخیش😂 ٪ 😅بالاخره اومدین!!! & میشه باهم راحت باشیم؟؟؟ ناسلامتی محرمیم هاا😜 ٪ خیلی خوب😂.. کجا بریم؟.. & اونا.. پارک اونجا .. ٪ خوبه... & پایه ای بدوییم😂 ٪ چی؟؟ دیوونه شدی اول صبح داوود😐 دستت.. & ای بابا.. بیخیال.. یک دو سه‌.. باهم شروع کردیم به دویدن... من زیاد تند نمیدویدم.. چون چادرم میپرید😅 اما داوود با ذوق میدوید😂 یه دفعه گوشیم از دستم افتاد و تبدیل به هزار تیکه شد... ٪ ای وای.. & چی شد😕 ٪ یادگار رسول بود🙁😢 & اشکال نداره... خودم بهترش رو میخرم😂 ٪ آخه... & بیخیال رها.. پاشو.. دیره میشه ها.. ٪ هوفف... یکم گرفته شدم... نشستیم تو پارک... یه تعداد پسر بچه هم مشغول فوتبال بودن‌... ٪ میشه از برادرت بیشتر واسم بگی... & ن.. اول تو از علی بگو😅 خیلی آدم عجیبیه.. من که هیچ وقت نفهمیدم چجور ادمیه😐😅 ٪ خب.. تقریبا مثل رسول... گوشی من که شکسته بود... گوشی آقا داوود زنگ خورد... گوشیش رو خاموش کرد... ٪ کی بود؟؟؟ & هیچی.. فرشید... اول صبحی باز میخواد دست بندازه... ولش کن.. خب .. بگو... باهم دیگه حرف زدیم... راجب خیلی چیزا.. داشتیم حرف میزدیم که توپ بچه ها به سمتمون اومد... داوود توپ رو گرفت😅 & نگا کن.... رها.. به نظرت برم باهاشون بازی؟؟ ٪ تو...؟؟😳 مگه فوتبال بلدی؟؟😂 & بعله پس چی؟؟ بچه ها... بیایین یه دست بزنیم... پاشد .. اون روز عین بچه های ۸ ساله رفتار میکرد..😅 از حق نگذریم ... فوتبالش عالی بود.. هر بار میومد بشینه.. بچه ها اصرار میکردن که بمون... اونم توی رو دروایستی... بار آخر بهش گفتم.. ٪ داوود بسه دیگه.. & تو دلت میاد من دل اینا رو بشکنم😄.. بزار بازی کنم.... سرگرم تماشای فوتبال شدم... که نگاهم به ساعت جلب شد... وای خداااااا... ساعت ۱۱ .... ٪ داوود... داوود... دست از بازی کشید... از بچه ها خداحافظی کرد و بدو بدو رفتیم... یعنی به همین زودی ۳ ساعت گذشت؟؟؟؟ رسیدیم بیمارستان... باید دور از چشم پرستار ها می رفتیم... دوباره همون جنگولک بازی ها... خواستیم وارد اتاق شیم که... سایه آقا محمد رو حس کردیم.... خیلی عصبانی و آتشی😩😱 خدا به خیر کنه..... پ.ن 😂آخ.. خدا... اینا دنبال خوش گذرونی بودن!! ✨✨✨ بدونین از پارت بعد✨✨✨ شما که ما رو نصف جون کردین.... آب قند دادم دستش... مردم و زنده شدم رها..... گوشیم شکست... با صدای بلند میخندید...