eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_نود_و_چهار #داوود بچه ها تا دیر وقت موندن.... ₩ داوود ج
به نام خدا از بیمارستان رفتم خونه... ۳روز بود که خونه نبودم... دیگه وقتش بود که برم خونه... بالاخره عطیه هم یه حقی بر من داره... مثل همیشه با استقبال گرم رو به رو نشدم... دلخور بود.... حقم داشت... هیچ وقت چیزی نمیگفت.. ته دل خور شدنش سنگین شدنش بود... که آزار دهنده بود برام... شام کشید... £ بفرمایید... اینم از شامتون... € خودت پس چی؟؟. £ من سیرم .. شما بخورید.. €عطیه... ببخشید... میدونم از دستم دلخوری... ولی واقعا کار داشتم.. £ محمد جان.. من دیگه عادت کردم.... € پس ناراحتیت از چیه؟؟؟ £ ناراحت نیستم... € سر من کلاه نزار😜.. به خدا سرم شلوغ بود... £ محمد جان... خونه نمیتونستی بیای... صحیح... زنگ نمیدونستی بزنی... درست.. اما لااقل یه پیام میدادی... بدونم سالمی... حالت خوبه... نگرانت میشم... € چشم.. من معذرت میخوام... £ الانم به جای اینکه آنقدر عذر خواهی کنی.. برام غذا رو بکش که سرد شد...😄 € عه... سیرم و نمیخوام و... اینا همه پس بهونه بود...😕😶 آره بدجنس!! £ تا دوباره سیر نشدم بکش برام😁 €، چشم... هر مکان و هر زمان... بنده در خدمتم.. £ از دست تو😅 .......................................... انگشتامو روی حس گر گذاشتم... صورتم رو جلوی دستگاه گرفتم... با اشعه ای که انداخت شناسایی شدم.. در باز شد... با بچه های حفاظت سلام و علیکی کردم و به سمت اتاق آقای عبدی رفتم... € سلام آقا.. ~ سلام محمد جان... صبح به خیر.. € ممنون... آقا تکلیف این محسن رستگاری و مریم شاهد چی شد؟؟؟ ~ علی که برای یه ماموریت با مصطفی رفته بجنورد... بازجویی دست خودت رو میبوسه... € علی؟؟؟ ~ آقای شهیدی. € آهان... چشم .. من در خدمتم... ~ محمد.. حواست رو جمع کن ... میخوام خیالش رو راحت کنی که رانت خانوادگیش هیچ کمکی بهش نمیکنه... ترسی بیوفته تو دلش که گیر افتاده.. همه جوره اطلاعات میده.. € چشم‌ آقا ...................................... طبق قانون اول ضبط شدن رفتار.. حرکات.. و صحبت هاش رو بهش یادآوری کردم.... قیافه گرفته بود که انگار ن انگار متهمه... // خب.... ضبط بشه؟؟ که چی... پوفف... تاکی این مسخره بازی هارو میخواین ادامه بدین... € آقای محسن رستگاری... شما یه جوری صحبت میکنید انگار که من متهمم و شما بازجو؟؟؟ مثل اینکه هنوز متوجه نشدی کجای؟؟؟ نکنه فک کردی اینجا وزارت خونه بابات و توهم آقازادش؟؟؟ ها؟؟؟ بهتره به جای تفره رفتن و متفرق کردن بحث... با ما رو راست باشید.. و به جرمتون اعتراف کنید... //به چی میخواید برسید؟؟ من کاری نکردم که بخوام اعتراف کنم... اگه از نظر شما سفر تفریحی رفتن جرمه... آره منم مجرمم... € با اون همه پول برای تفریح میرفتی؟؟؟ // به شما ربطی نداره... € آقای محترم.... بدونید این روند برای شما نه تنها نفعی نداره... بلکه باعث ایجاد خلل در روند پرونده میشه که خودش یک نوع جرمه... سعی نکن موضوع رو منحرف کنی.. // خوب گوش ک... € و دررر پایان... باید بگم... تا زمانی که تصمیم به همکاری نگرفتی... اصلا روی آزادی حساب باز کن... از اتاق باز جویی رفتم بیرون... $ آقا... € علیک سلام... چیه چی شده؟؟؟ $ آقا... از صبح نه داوود گوشیشو جواب میده ... نه رها... خانم مهرابیان برای دیدن رها رفته بود بیمارستان.. میگه هیچ کدومشون نیستن... € یعنی چی... ای وای... پ.ن🙂ای وای؟؟ یا چی😁 ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ هر دوتا خاموشن... یا ابولفضل.... شاید باهم رفتن بیرون... ای خدا... چه خاکی به سرمون شد.. نههههههههههه