🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هشتاد_یکم
#نرجس
با نیما نقشه ریخته بودیم که شب وقتی نرگس خوابید ، نیما وارد اتاقش بشه و با چهره جنی که خودم گریمورش بودم نرگس رو بترسونه .
به نسبت کارایی که نرگس با من و نیما کرده بود باید بگم که این یه شوخی بچگانه بود !!!
نیما بدون هیچ حرفی از اتاقش اومد بیرون ، بهش افتخار میکردم ، یقینا مثل خودم بازیگر خوبی بود .
شاممون رو در سکوت خوردیم و بعد اون نیما یه تشکر خشک کرد و رفت جلوی تلوزیون نشست .
نرگس:بهش راستش رو گفتی ؟
نرجس:هاا..ام..نه !!!
نرگس:خوب ، من خیلی خستم ، میرم بشینم تو ظرف ها رو بشور و بعدش بیا ، شاید امشب بهش گفتیم .
نرجس:نه نگییییی، بزار یکم آدم بشه!!!
نرگس:باشهههه.
بعد رفت ،منم هول هولکی ظرف هارو شستم و رفتم پیششون .
نرگس هر کاری میکرد سر صحبت باز کنه نیما محل نمیزاشت :)
بالاخره ساعت ۱۱ شد و نرگس رفت که بخوابه ، من و نیما چپیدیم داخل اتاق و با هر چیزی که داشتم مثل ماژیک و خودکار...
خودم مونده بودم چطور انقدر ترسناک شد .
برق رو خاموش کرده بودیم ، خونه ما پله میخورد و میرفت بالا و میشد ۳ تا اتاق خواب .
فقط برق سر دوبلکس رو روشن گرفته بودیم که چهره نیما کم و بیش معلوم باشه .
از داخل حال داد زدم
نرجس:نرگگگگگگگگسسسسسس
نرگس که از صدای جیغ من از خواب پریده بود بدوبدو از اتاق اومد بیرون که نیما از پشت دیوار پرید جلوش :))😁
بد بخت تا ۵ دقیقه زبانش بند اومده بود !!!
بعد ۵ دقیقه تنها کاری که کرد یه نیشگون از من و یکی هم از نیما گرفت بعد ۴_۵تا حرف خوب بهمون زد و رفت خوابید .
من و نیما هم تا صبح خندیدیم ، وقتی به خودمون اومدیم ساعت ۵ صبح بود :/
تا نماز خوندیم و صبحانه خوردیم و نرگس بیدار شد ، ساعت ۶ بود .
نرگس باهامون حرف نمیزد و تنها چیزی که گفت این بود
نرگس:نیما ، پا روی خط قرمز من گذاشتی ، اخه نرجس خره توچی ؟مرد گنده ! اگه من خواستگاری اومدم ، این خط و اینم نشون !
بعد از خونه زدیم بیرون.
بلایی که سر من نیومده بود ؛/
فقط الان نیما ضربه خورده بود !!!
نیما امروز میخواست بره پایگاه ، میگفت کار مهم داره .
۶ ساعت بعد
امروز داخل سایت مثل هر روز گذشت ، ساعت ۱۲ بود که با نرگس از سایت زدیم بیرون.
قرار بود یه سر بریم سر مزار مامان و بابا.
۲ شیشه گلاب و ۴ شاخه گل خریدیم .
وقتی رفتیم اونجا حدودا ۳۰ دقیقه موندیم و بعدش برگشتیم خونه .
نرگس با منم حرف نمی زد🙁
بعد خودن ناهار در جوال برادر گرامی !!! رفتم توی اتاقم ، که یهو گوشیم زنگ خورد ، ناشناس بود !
اولش ترسیدم ولی بعدش جواب دادم ، با شنیدم صدای کسی که پشت خط بود ۴ ستون بدنم لرزید ، همینو کم داشتم!...
پ.ن: یعنی کی بوده؟😨
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
ببین نرجس ، من دوست دارم!!!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م