eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
275 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ با نیما نقشه ریخته بودیم که شب وقتی نرگس خوابید ، نیما وارد اتاقش بشه و با چهره جنی که خودم گریمورش بودم نرگس رو بترسونه . به نسبت کارایی که نرگس با من و نیما کرده بود باید بگم که این یه شوخی بچگانه بود !!! نیما بدون هیچ حرفی از اتاقش اومد بیرون ، بهش افتخار میکردم ، یقینا مثل خودم بازیگر خوبی بود . شاممون رو در سکوت خوردیم و بعد اون نیما یه تشکر خشک کرد و رفت جلوی تلوزیون نشست ‌. نرگس:بهش راستش رو گفتی ؟ نرجس:هاا..ام..نه !!! نرگس:خوب ، من خیلی خستم ، میرم بشینم تو ظرف ها رو بشور و بعدش بیا ، شاید امشب بهش گفتیم . نرجس:نه نگییییی، بزار یکم آدم بشه!!! نرگس:باشهههه. بعد رفت ،منم هول هولکی ظرف هارو شستم و رفتم پیششون . نرگس هر کاری میکرد سر صحبت باز کنه نیما محل نمیزاشت :) بالاخره ساعت ۱۱ شد و نرگس رفت که بخوابه ، من و نیما چپیدیم داخل اتاق و با هر چیزی که داشتم مثل ماژیک و خودکار... خودم مونده بودم چطور انقدر ترسناک شد . برق رو خاموش کرده بودیم ، خونه ما پله میخورد و میرفت بالا و میشد ۳ تا اتاق خواب . فقط برق سر دوبلکس رو روشن گرفته بودیم که چهره نیما کم و بیش معلوم باشه . از داخل حال داد زدم نرجس:نرگگگگگگگگسسسسسس نرگس که از صدای جیغ من از خواب پریده بود بدوبدو از اتاق اومد بیرون که نیما از پشت دیوار پرید جلوش :))😁 بد بخت تا ۵ دقیقه زبانش بند اومده بود !!! بعد ۵ دقیقه تنها کاری که کرد یه نیشگون از من و یکی هم از نیما گرفت بعد ۴_۵تا حرف خوب بهمون زد و رفت خوابید . من و نیما هم تا صبح خندیدیم ، وقتی به خودمون اومدیم ساعت ۵ صبح بود :/ تا نماز خوندیم و صبحانه خوردیم و نرگس بیدار شد ، ساعت ۶ بود . نرگس باهامون حرف نمیزد و تنها چیزی که گفت این بود نرگس:نیما ، پا روی خط قرمز من گذاشتی ، اخه نرجس خره توچی ؟مرد گنده ! اگه من خواستگاری اومدم ، این خط و اینم نشون ! بعد از خونه زدیم بیرون. بلایی که سر من نیومده بود ؛/ فقط الان نیما ضربه خورده بود !!! نیما امروز میخواست بره پایگاه ، میگفت کار مهم داره . ۶ ساعت بعد امروز داخل سایت مثل هر روز گذشت ، ساعت ۱۲ بود که با نرگس از سایت زدیم بیرون. قرار بود یه سر بریم سر مزار مامان و بابا. ۲ شیشه گلاب و ۴ شاخه گل خریدیم . وقتی رفتیم اونجا حدودا ۳۰ دقیقه موندیم و بعدش برگشتیم خونه . نرگس با منم حرف نمی زد🙁 بعد خودن ناهار در جوال برادر گرامی !!! رفتم توی اتاقم ، که یهو گوشیم زنگ خورد ، ناشناس بود ! اولش ترسیدم ولی بعدش جواب دادم ، با شنیدم صدای کسی که پشت خط بود ۴ ستون بدنم لرزید ، همینو کم داشتم!... پ.ن: یعنی کی بوده؟😨 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: ببین نرجس ، من دوست دارم!!! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م