eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
273 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ رفتیم خوابگاه و استراحت کردیم ، ساعت ۵ بود که برای نماز بیدار شدیم. نماز رو به جماعت خوندیم و رفتیم دم در سایت منتظر اقایون . ساعت ۶ و ۱۵ دقیقه بود که آقایون اومدن :/ ریحانه:همیشه خانوما دیر میکنن ، اقا محمد از شما بعید بود!😂 محمد:من شرمندم ، ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه آماده بودم منتظر بچه ها ! همه سوار ون شدیم و حرکت کردیم به سمت کرمانشاه . "۲ ساعت بعد " پشت زن ها نشسته بودن و جلو مرد ها . کنار من ریحانه بود و کنار نرگس معصومه بود. استرس زیادی داشتم ، وقت هایی که زیاد سوار ماشین بودم حالم به هم میخورد ! تسبیحم رو در اوردم و شروع کردم به ذکر گفتم 《الا به ذکر الله تطمعن القلوب》 ریحانه:چی میگی با خودت ؟ نرجس:ذکر ، عادت ندارم زیاد سوار ماشین شم حالم به هم میخوره ، ذکر میگم آروم میشم . ریحانه: آها ، ادامه بده ادامه بده ، بالا نیاری رو مون 😜😂 نرجس:ادامه میدم و برای شفا تو هم دعا میکنم 😁 ریحانه: خودتم یادت نره بعد چند دقیقه حس کردم گرسنه هستم . لقمه های زن عمو سحر رو در آوردم و خواستم شروع کنم که ریحانه گفت ریحانه:این چیه؟ نرجس:زن عموم برامون گرفته! ریحانه:یه مسافرت کاری ۲ روزس اون وقت این همه دنگ و فنگ داره؟ نرجس:چیکار کنم خوب دوسمون داره :) ریحانه:دنیا فدای تو و اون زن عموت (به مسخره) نرگس:بس کنید دیگه ! وقتی برگشتم دیدم تمام آقایون برگشتن و دارن مارو نگاه میکنن :/ مهم❌👇🏻 پ.ن:خیلی ها گفته بودید که سعید شهید بشه اره ؟ حالا میخواهم یه بمب بزارم و همه رو ببرم رو هوا 😂😈 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: ما در موقعیت هستیم ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م