eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ حس کردم دارم تکون میخورم . چشمام رو که باز کردم نرجس بالا سرم بود. نرجس:پاشو کم بخواب نرگس! نرگس:ساعت چنده؟ نرجس:ساعت ۷ نرگس:تموم شد؟ نرجس: چی تموم شد؟ نرگس:کارت دیگه! نرجس:آره بابا،پاشو بریم خونه. بلند شدم و یه ابی به صورتم زدم. از در سایت که میخواستم بیام بیرون آقا محمد اومد جلوم ،بعد سلام و احوال پرسی گفت که کارم عالی بوده و به نرجس،گفت محمد:پُست رو به کی تحویل دادی؟ نرجس:به ریحانه! محمد:خوبه ، فقط نرگس خانوم شب حتما برگرد خونه ای که پیش بلیکِ بخواب ! نرگس:چشم آقا . رفتیم و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم . بعد چند دقیقه رسیدیم. زنگ زدم که نیما در رو باز کرد . نرجس برای شام قرمه سبزی پخت بود . ساعت ۹ بود که شام خوردیم و بعد اون به تفریح و فیلم نگاه کردن گذشت. تا به خودم اومدم ساعت ۱۲ بود و باید برمی گشتم سایت و از اون طرف میرفتم خونه ای که کنار بلیک بود . وسایلم رو جمع کردم و نیما بردم سایت . بعد اون هم با آقا داوود رفتم به طرف اون یکی خونه و آقا داوود بعد اینکه منو گذاشت خونه خودش رفت. خیلی خسته بودم و سریع خوابم برد. ساعت ۵ونیم بود که با صدای ساعت بیدار شدم . نمازم رو که خوندم و صبحانه خودم کم کم ساعت شده بود ۷ که حس کردم صدا هایی از داخل خونه بلیک میاد ! همون موقع بود که گوشیم زنگ خورد و ریحانه گفت که شب که من رفتم برای بلیک مهمون اومده ، یه مرد بوده ،تا الان بیدار بودن و داشتن حرف میزدن که یه دفع با بلیک دعواش شده! پ.ن:دعوا😁 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: شما کی هستی ؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م