eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
297 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😃🌤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_پنجاه_و_هشتم #رها رسول که رفت پایین یه نگاهی به دور و ورم
به نام خدا😌🦋 $ رها چی میگی واسه خودت😐 ٪ خب تو روزا همین کار رو میکنی دیگه😂 $ نه خیر . من برای همه این کارایی که میکنم از محمد مجوز میگیرم😐 الکی که نیست😂 ٪ ای بابا .. تو هم ... ببین رسول به نفعته هااا $ چطور مگه؟؟😂 ٪ خب دیوونه عاتوی محمد میاد دستت😍😂 اون وقت برای اینکه لو ندی میتونی ازش باج بگیری😂!! منم یه خورده سر به سر عطیه میزارم😂😂چی میشه اه؟؟ $ رها تو دیوونه ای ها... آخه من واس چی از محمد عاتو بگیرم😐😂 داشتم کلن جار میرفتم که رسول یه لبخند عجیبی زد و سرش رو برد پایین € اهم .. اهم😎 وای نه خدا.... صدای محمد بود .... خیلی نامردی رسول .. خیلی .... انقدر خجالت زده بودم که سرم رو برنگردوندم😭 € یادم باشه خیلی مواظب پیامک دادنم باشم . جاسوسای بینمون زیاد شدن😂 نه آقا رسول رسول با لبخند سه و نیم متری و زل زدن با تمام پرورویی تو چشمای من😐😐😐😂 $ بله آقا... واقعا باید یه وقتی رو بزاریم برای شناسایی این افراد 😂😂 واقعا که ... یعنی رسول نامرد از همون اول میدونست محمد اینجاس😢 ٪ آره... چیزه .. اتفاقا من داشتم به رسول میگفتم خیلی کار اشتباهیه آدم پیامای بقیه رو بخونه.. ت .. ت... واقعا برات متاسفم رسول .. خیلی زشته😐😒😢 $😂❤️ آره .. پیشنهادات یادمه😂 آروم یه جوری که محمد نفهمه یه نیشگون ازش گرفتم😒 ٪ من برای تو یکی دارم😒😏 ولش نمیکردم😐 آخر سر صداش بلند شد... $ آیی.. رها .. جون رسول ول کن ... ٪ فک کنم من برم بالا بهتره😢 محمد لبخندی روی لبش داشت 😐 جلوم وایستاده بود... بدو بدو از کنارش رد شدم😐😂 کارد بهم میزدی خونم در نمیومد😂❤️ واقعا حس بدی بود .... حس اینکه زایع شی بری تو دیوار🤦‍♀💋 صدای زنگ گوشیم بلند شد ... دریا بود * الو سلام خانم بی اعصاب... کجا رفتی تو یهو؟؟ ٪ علیک سلام ... قصش مفصله .. بعدا میگم ... * الان کجایی؟؟ ٪ اداره.. * کدوم اداره😐 ٪ چند تا اداره داریم😂؟! * هیچی... اداره کجا بود😐 ٪ بابا اومدم پیش رسول * اها.. ‌ خو از اول بگو.. حالا چرا اونجا.. ٪ میگم بعدا بهت ... * پس الان من برم خونه؟؟ ٪ یه لحظه صبر کن.. در اتاق رو باز کردم ... به سمت میز رسول رفتم .. ٪ داداش.. $ جانم؟؟ ٪ امروز نمیرم خونه ... دریا بلاتکلیف مونده.. $ نه نه... بگو به هیچ عنوان خونه ما نره.. امن نیست🤨 ٪ خیلی خوب.. همونجا ایستادم.. ٪ الو دریا * چیه رها؟؟ ٪ مثل اینکه اونجا امن نیست .. * پس من چی کار کنم تنهایی؟؟ ٪ نمیدونم.. * داوود اونجاست؟؟ ٪ آره... همینجان... * بهش بگو من چی کار کنم.. ٪ رسول ... به آقا داوود بگو دریا چه کنه؟؟ رسول پاشد رفت .. بعد از چند دقیقه اومد .. $ بگو همونجا بمونه.. داوود میره دنبالش... باهم میرن خونه به دریا منتقل کردم ... و خداحافظی.. گوشی رو قطع کردم .. ٪ رسول تکلیف من چیه دقیقا؟؟؟ تا کی باید الاخون بالاخون باشم ؟؟ € رها خانم به شما که اینجا بد نمیگذره😂 ٪ بله .. ولی اینجا که خونه آدم نیست... من کلی درس دارم😅 $ توی خونه هی ول بچرخ... بیرون بگو درس دارم😂😂 ٪ عه... رسول😐 $ مگه دروغ میگم؟؟ € بسه... شما هم یکم صبر کن ... شب خودم میبرمت خونه .. ٪ چشم پس من رفتم