به نام خدا😊🍀
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه_و_هفتم
#رسول
وقتی برای آقا محمد تعریف کردم خیلی شاکی بهم گفت
€ وای رسول.... وای .. وای . وای...
آخه من از دست تو چی کار کنم..
$ الان که به خیر گذشت آقا🐾😕
€ به خیر گذشت..... رسول بعضی موقعا یه کارایی رو میکنی که فک میکنم تو دانشکده افسری درس نخوندی ....
رسول اون از این روش ، فهمیده که این خط مال تو... نسبت رها با تو خواهر برادریه... آدرس خونت کجاست و رها چی کارس... و توی کدوم دانشگاه تحصیل میکنه🤬
$ چی... چجوری اخه؟؟
€ وقتی به تو زنگ زده گفته خواهرت....
وقتی تو رفتی اونجا یعنی تو خواهری داری...
از اینجا دنبالت کردن... آدرس خونه رو پیدا کردن.
بعد هم که رفتی دنبال رها ...
رسول گند زدی... رسول گاف دادی... وای ....
ای خدا😓
$ حالا چی کار کنیم😦😕
€ فعلا بمونید ... تا یه فکری بکنم😠
$ آقا رها رو چی کار کنم؟؟؟
€ این کلید اتاق من ....
بیارش همینجا.... هعییی رسول ...
بهش بگو یه دوساعت همینجا بمونه...
تا یه فکری براتون بکنم🙄
$ چشم
خودش در رو باز کرد...
رفت بیرون رها رو صدا زد..
رها اومد داخل ... خودش هم رفت بیرون
٪ رسول چرا باید اینجا بمونم...
وقتی براش تعریف کردم خنده امونش نمیداد
٪ وای ... رسول😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یعنی هر کی به تو گفت من یکیو میکشم تو باور میکنی😀... اصلا کی میخواد من رو بکشه😆😆😆
برای چی😂😂😂
$ دیگه بیش از حد پر رو نشو😐
من دارم میرم سر کارام .... تو هم همینجا بمون .. اینم کلید
٪ حوصلم سر میره😓
$چاره ای نیس