『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😃🌤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_پنجاه_و_هشتم #رها رسول که رفت پایین یه نگاهی به دور و ورم
به نام خدا😌🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_پنجاه_و_نهم
#رها
$ رها چی میگی واسه خودت😐
٪ خب تو روزا همین کار رو میکنی دیگه😂
$ نه خیر . من برای همه این کارایی که میکنم از محمد مجوز میگیرم😐 الکی که نیست😂
٪ ای بابا .. تو هم ... ببین رسول به نفعته هااا
$ چطور مگه؟؟😂
٪ خب دیوونه عاتوی محمد میاد دستت😍😂
اون وقت برای اینکه لو ندی میتونی ازش باج بگیری😂!! منم یه خورده سر به سر عطیه میزارم😂😂چی میشه اه؟؟
$ رها تو دیوونه ای ها... آخه من واس چی از محمد عاتو بگیرم😐😂
داشتم کلن جار میرفتم که رسول یه لبخند عجیبی زد و سرش رو برد پایین
€ اهم .. اهم😎
وای نه خدا.... صدای محمد بود .... خیلی نامردی رسول .. خیلی ....
انقدر خجالت زده بودم که سرم رو برنگردوندم😭
€ یادم باشه خیلی مواظب پیامک دادنم باشم .
جاسوسای بینمون زیاد شدن😂 نه آقا رسول
رسول با لبخند سه و نیم متری و زل زدن با تمام پرورویی تو چشمای من😐😐😐😂
$ بله آقا... واقعا باید یه وقتی رو بزاریم برای شناسایی این افراد 😂😂
واقعا که ... یعنی رسول نامرد از همون اول میدونست محمد اینجاس😢
٪ آره... چیزه .. اتفاقا من داشتم به رسول میگفتم خیلی کار اشتباهیه آدم پیامای بقیه رو بخونه..
ت .. ت... واقعا برات متاسفم رسول .. خیلی زشته😐😒😢
$😂❤️ آره .. پیشنهادات یادمه😂
آروم یه جوری که محمد نفهمه یه نیشگون ازش گرفتم😒
٪ من برای تو یکی دارم😒😏
ولش نمیکردم😐
آخر سر صداش بلند شد...
$ آیی.. رها .. جون رسول ول کن ...
٪ فک کنم من برم بالا بهتره😢
محمد لبخندی روی لبش داشت 😐
جلوم وایستاده بود...
بدو بدو از کنارش رد شدم😐😂
کارد بهم میزدی خونم در نمیومد😂❤️
واقعا حس بدی بود ....
حس اینکه زایع شی بری تو دیوار🤦♀💋
صدای زنگ گوشیم بلند شد ...
دریا بود
* الو سلام خانم بی اعصاب... کجا رفتی تو یهو؟؟
٪ علیک سلام ... قصش مفصله .. بعدا میگم ...
* الان کجایی؟؟
٪ اداره..
* کدوم اداره😐
٪ چند تا اداره داریم😂؟!
* هیچی... اداره کجا بود😐
٪ بابا اومدم پیش رسول
* اها.. خو از اول بگو.. حالا چرا اونجا..
٪ میگم بعدا بهت ...
* پس الان من برم خونه؟؟
٪ یه لحظه صبر کن..
در اتاق رو باز کردم ...
به سمت میز رسول رفتم ..
٪ داداش..
$ جانم؟؟
٪ امروز نمیرم خونه ... دریا بلاتکلیف مونده..
$ نه نه... بگو به هیچ عنوان خونه ما نره.. امن نیست🤨
٪ خیلی خوب..
همونجا ایستادم..
٪ الو دریا
* چیه رها؟؟
٪ مثل اینکه اونجا امن نیست ..
* پس من چی کار کنم تنهایی؟؟
٪ نمیدونم..
* داوود اونجاست؟؟
٪ آره... همینجان...
* بهش بگو من چی کار کنم..
٪ رسول ... به آقا داوود بگو دریا چه کنه؟؟
رسول پاشد رفت ..
بعد از چند دقیقه اومد ..
$ بگو همونجا بمونه.. داوود میره دنبالش... باهم میرن خونه
به دریا منتقل کردم ...
و خداحافظی..
گوشی رو قطع کردم ..
٪ رسول تکلیف من چیه دقیقا؟؟؟
تا کی باید الاخون بالاخون باشم ؟؟
€ رها خانم به شما که اینجا بد نمیگذره😂
٪ بله .. ولی اینجا که خونه آدم نیست... من کلی درس دارم😅
$ توی خونه هی ول بچرخ... بیرون بگو درس دارم😂😂
٪ عه... رسول😐
$ مگه دروغ میگم؟؟
€ بسه... شما هم یکم صبر کن ... شب خودم میبرمت خونه ..
٪ چشم پس من رفتم
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام کانالتون خیلی لوسه با رمان های مسخره داستان هاش فقط عشق و عاشقی هستش فکرشو بکنید نویسنده واقعی
فک نمیکنم همه مثل شما دوست عزیز فک کنن...
خودتون دارید میگید ... اون یه نویسندس...
خب شما دارید چهارتا نوجوون رو که در اوج هیجان و احساسات هستن با یه نویسنده مقایسه میکنید....
در ضمن ..
یادم نمیاد هیچ وقت گفته باشم رمان هامون جای گاندو رو میگیره😐
#فرمانده
بسم الله النور✨
🌱عنبࢪڪالا جامع تࢪین فࢪوشگاھ محصولات فࢪهنگے معنوے🌱
دنیاے محصولات ࢪنگاࢪنگ وگلگلے🌻🌈
مـݪزومات حجاب [چادࢪ،ࢪوسرے، گیرھ و ...]🦋🧕
ست عبادت [قࢪآن، جانماز، ادعیھ، ...]🦋✨
محصولات شهدایے[کاࢪت مݪے،استند،دفتریاد داشت،قـاب...]🕊🍃
قیمتای استثنائیشونو که نگو ..اصلا باورم نمیشه..😳
✅بھ قیمت تولیدے⚡️🛍💯
http://eitaa.com/joinchat/940834879C62ea48be53