✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#فصل_دوم
#پارت_نوزدهم
داوود:(عکس بابام بود آخه پدرم مثل آقا محمد فرمانده بود و من بعد از سه سالگی طعم شیرین پدر داشتنو نچشیدم آخ حاج مرتضی کجایی که نوه دار شدی😢)
علی سایبری:به آقا داوود یادی از سایبری ها کردید_بَبَبَه سلام علی سایبری خودمون 😃
علی سایبری:داداش به سلامتی شیرینی چیه ؟
داوود:با اجازتون خدا یه حال خیلی خوبی داره بهم میده شیرنیه اونه _وا حاله چی ؟
داوود: امروز فهمیدم دارم بابا میشم اینم شیرینی اونه
علی سایبری:به به به مبارک باشه به سلامتی 🤩
پس این شیرینی خوردن داره 😋
داوود:داداش من کلی کار رو سرم ریخته میشه زحمت شیرینی هارو تو بکشی
علی سایبری:چراکه نه ، یا علی 🖐️
_علی یارت🖐️☺️
*
فاطمه:(لباسامو پوشیدم و منتظر داوود بودم که بیاد و حاضر شه بریم خونه مادرشینا داخل افکارت خودم بودم که صدایه زنگ درو شنیدم )
.کیه ؟
داوود:همون همیشگی 😁
فاطمه:به سلام بالاخره قدم رویه چشم ما گذاشتید و تشریف فرما شدید 😏
داوود: اختیار دارید بانو (خرس پشمالویی که تو راه گرفتم با یه شاخه گل روزو جلوش گرفتم ) بفرمایید بانو ، این هدیه ناقابل را از من قبول میکنید ؟
فاطمه:او 🤩بله عالیجناب مگه میشه قبووول نکنم ، داوود چه خوشگله این 😍
داوود: فاطمه حان تا الان داشتم با لقب عالیجنابیم حال میکردم چرا یهو زدی تو خط داوود ؟ 😐🤨
فاطمه:چون دیگه الاناس که هنه صداشون در بیاد بدو حاضر شو بریم پاین
داوود:(حاضر شدم و رفتیم پایین اول به رسم ادب با مادرم و عموم و زن عموم و در آخر رسول سلام و حالو احوال پرسی کردیم خیلی شبه خوبی بود )
****
سعید:از فردا قرار بود با داوود رویه یه پرونده مشترک کار کنیم ولی نمیدونستم آقا محمد چرا انقد تاکید داشت به کسی چیزی در باره این پرونده نگم...
ادامه دارد........
نویسنده:قراره از قسمت های بعدی وارد داستان اصلی بشیم و با کلی از اتفاقات هیجان انگیز روبرو بشبم پس مارو همراه کنید ✨✨✨
✨✨✨✨ پرواز ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#فصل_دوم
#پارت_بیستم
دوماه بعد
داوود:(باورم نمیشد بچه دختر باشه قرار شد اسمه دختر بابارو بزاریم زینب آخه اسم زینب هم اسمه مورد دل خواه من بود همم اسم مورد علاقه خود فاطمه داشتم کمک فاطمه وسایلاتیو که باهم خریده بودیمو میچیندیم یه تخت سفید به همراه رو تختی و لاهاف و بالشت ست با تم فیروزهای طوسی و سفید خیلی اتاقه زینب خانم بالا شیک شده بود البته هنوز کالسکه و چندست لباسو یکمه دیگه اسباب بازی مونده بود و دقیقاً پنج ماهو یک هفته و سه ساعت دیگه تا در آغوش گرفتن دخترم مونده بود داشتم آویز های اسباب بازیو به بالای تخت وصل میکردم که فاطمه گوشیمو آورد آقا محمد بود😳 )
:الو سالام آقا محمد
_به سلام آقا داوود ، داوود جان سریع بیا سایت باهات کار دارم
_چشم آقا الان خودمو میرسونم.....
«بیست دقیقه بعد»
داوود:(سایت تقریباً خلوت بود معمولاً شیفته شب فقط سه چهار نفر پشت سیستم فعال بودن ، سریع رفتم به طرف اتاق آقا محمد )
: سلام آقا شبتون بخیر 🙂
:اوا سعید توهم این جایی ، سلام 🖐️
محمد و سعید: سلام
محمد:خب داوود بشین کارتون دارم
گویا رده پایه الکساندر و هنری انگلیس پیدا شده ولی با پوشش شرکت لوازم الکترونیکی
داوود:خب این وسطه شرکت لوازم الکترونیکی دقیقه به چه دردی میخوره ؟
محمد: اتفاقاً سوال خوبی بود ، ببین داوود جان همونجوری که میدونی ایران تحریم همه جانبه ای هست ولی این شرکت تحریم هارو پیچونده و از طریق یکی از شرکت های بزرگ واردات لوازم الکترونیکی در حال دور زدن تحریماته
سعید: البته باید تاکید کرد که همه این ها به نوعی پوشش محسوب میشه
محمد: دقیقاً
داوود:خب این وسطه ما باید چیکار کنیم ؟ ، یعنی ماهم با پوشش یک خریدار بریم جلو ؟
محمد: آفرین داوود الحق که پسر عموی رسولی ماشاءالله هردو گیرایتون بالاست
سعید:آقا یعنی واقعاً با این پوشش وارد عمل میشیم ؟ اما اگر شناسایی بشیم چی ؟ شناسایی یه معمور امنیتی یعنی باز شدنه یک پنجره به ساخدار دیوار اطلاعاتی یه کشور .
محمد: ماهم قرار نیست خودمون بریم
داوود:یعنی کسو بفرستیم جلو؟ اونوقت کیو ؟
محمد:.....
ادامه دارد ....
لطفاااا استوری بازیگرا رو که تو اینستاگرام میزارن رو بزارین لطفا ممنون❤
___
از این ب بعد چشم👌 خودم میزارم
#شینا
یه نظر میتونم بدم؟ به نظرتون بهتر نیست قبل از اینکه رمانی رو داخل کانالتون بزارین، به تمام پارت های رمان دسترسی سریع داشته باشین و از قبل اونو خونده باشید؟
آخه نمیشه که یه روز مهمانی دارید نمی تونید تایپ کنید، یه روز کلاس دارید وقت نمیشه، یه روز بیرون هستید اینترنت جواب نمیده، یه روز نویسنده نمیفرسته، یه روز جواب نمیده، یه روز از روند داستان گلایه میکنید، یه روز میخواید ادامه ندید چون بی ربط بوده، یه روز...
آخرشم شکایت میکنید چرا پی ویتون داره منفجر میشه و ناراحت میشید
خب از قبل همه پارت ها رو از نویسنده بگیرید، هر چقدر هم که زمان لازم هست وقت بزارید و اونها رو تایپ کنید، بعدش جایی ذخیره کنید که هر روز با وجود مشغله هم بتونید به قولتون عمل کنید و حداقل یکککک پارت بزارید
چه بهتر اگر ادمین های دیگه هم پارت ها رو داشته باشن تا ضعف اینترنت شما یا هر چیز و مشکل دیگه ای برطرف بشه
واقعا خوب نیست کمی فکر کنید قبلش؟
__
اولاسلام:%
دوما وقتی اطلاع چندانی درباره موضوعی ندارین نظر دهی درباره اون بی فایدست😐
همه رمان ها رو غیر از رمان بی قرار ک نویسندش ادمین خودمونه ک هر روز ب اندازه و ب موقع میزارن بقیه رمان ها تقصیر ما نیست خود نویسندش باید زود بدن بهمون؛/
سوما نمیگمتشکر کنید یا هر چی ولی اینطوری هم حرف نزنید حتما نمیتونن ک اون موقع رمانو تایپ کنن😐
بعدشم ن نظرتون ناآگاهانه بود ب جای این همه حرف غیر عادلانه کمی درک چاره ی این مشکله!
#شینا