eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
292 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا چرا انقد این مامور امنیتیارو دست و پا چلفتی نشون میدین؟😑😂 کتک خوردنشون ک ملسه بلدم نیستن ک با سنجاق در قفل شده رو باز کنن🙄 دو تا فَن هم نمیتونن بزنن حداقل فقط کتک نخورن بابا با ارنج حداقل میتونس دماغ یارو رو ک بشکونه داوود. دستاشم ک باز بود تورو خدا یخرده اینا رو باهوش و با نقشه نشون بدین🤣🤣 نکه پاشو بره اطراف اونجا ول بچرخه بعدم زودی پیداش کنن تازه تو نگاه اولم سینا حدس بزنه نامزدشه😑 با شعور مخاطب این کارو نکنید😂😂 یخرده ورود داوود رو با برنامه نشون بدید. نقشه داشته و فلان هماهنگ شده بوده و اینا نکه بره اونجا زود عصبی بشه و بعدم انقد کتک بخوره ک قورچش دربیاد بابا این مامور امنیتیامون خیلی خفنن چرا انقد تو داستان ضعیف نشونشون میدید با آرمان های امام این کارو نکنید🤣😂 ----------------------------- اون اخرش رو اگه به شوخی گفتی.. که هیچ.. اما اگه جدی بودی بدون زیاد جالب نبود.. و ... اولادشما نمیدونین تو پارت های بعدی چه اتفاقی میوفته😉🌿 دوما داداش تو باشی 4 تا ادم گنده لات بریزن سرت😑... دیگه فوق فوق فوقش بتونه دوتا حرکت بزنی... بعدشم داوود با سینا دست به یقه شد😑😂!!! سوما😑 همون اولا و دوما پاسخ کاملی بود😂!! و یه نکته مهم.. زنده بگیرینش .. میخوامش😈😂
رسول میاد ----------------------------- چه بغضیم کرد بچه😂.. امیدواریم😍😁
هدایت شده از گاندویی ها بسم الله
اگه محمد شهید شھ به همین قبله قسم میرم اطلاعاتی میشم انتقامشو میگرم 😂✊🏻
چرا پیام هامو نمی زاری رسول ------------------------------------------------------ بعضی مواقع گم میشن😅!
پارت گنگی بود... حرفی ندارم.😊😂😶 -------------------------------------------------------- هرچه نخواست دل تنگت نگو😂! متفاوت باشیم رو از من یاد بگیرین😎😂
🌿💖♥️السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین♥️💖🌿 سلام. صبحتون به خیر🖤❤️
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بدو بدو رفتم داخل آشپز خونه که دیدم یه سوسک گنده هست وسطش 😐😂 فرشید:چرا جیغ میزنی اخه ! مریم:خوب ترسیدم ! فرشید:ترس نداره آخه ! مریم:ببرش بیرون ! فرشید:بیا آه . بعد با یه دستمال بلندش کردم و بردم نزدیک مریم که مریم گفت مریم:فرشیییییییدددد بببرش اونوررررررر!!!!!!!!!! منم از خنده قش کرده بودم ! از پنجره پرتش کردم بیرون وقتی برگشتم با اخم مریم مواجه شدم ! همین شد که بهمون ناهار نداد و گشنه و تشنه سوار ماشین شدیم تا ببریمش خونه خواهرش . وقتی رسیدیم در خونه گفتم فرشید:مریممممم؟ مریم:هم؟ فرشید:ببخشید دیگه! مریم:بخشیدم 😜 فرشید: خوب یادت نره برام زنگ بزنی ها ! مریم:باشه ، میشه منم بیام فرودگاه ؟ فرشید:نه ، خودم میام باهاتون خدا حافظی میکنم 😊 مریم:باشه! بعد از اینکه رفت منم گاز ماشین رو گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم . حال! کنار زینب نشسته بودم ، تازه هواپیما بلند شده بود که نرجس خانم بدو کرد سمت دستشویی ! زینب رفت سمت دستشویی و پشت سرش نرگس خانم رفت . همه برگشته بودن سمت دستشویی ! بعد چند دقیقه اومدن بیرون. نرجس خانوم با بی حالی رفت نشست روی صندلی خودش و زینب هم برگشت سر جاش . مهمان دار برای نرجس خانوم آبمیوه آورد . سعید: چش شد یهو؟ زینب: میگه وقتی زیاد سوار هواپیماو ماشین میشه حالش بد میشه . سعید: اره اون سری هم سوار اتوبوس بودیم حالش بد شد 😶 بعد خودمو با کتاب مشغول کردم تا به مقصد برسیم . اصلا حالش خوب نبود . صبحانه هم نخورده بود ! بالا اورده بود و ضعف کرده بود ! بهش آبمیوه میدادم نمیخورد ! نرگس:نرجس خوبی؟😳 نرجس:آ..آره آره ... خوبم . نرگس:معلومه اصلا 😒 بعد نشستم سر جام . تا وقتی رسیدیم مقصد چشماش رو بست. از هواپیما پیاده شدیم . پ.ن: پارت بعد نرجس رو شهید کنم خوبه؟😐 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: از داخل چمدون یه لباس خوب در اورد و داد بهم. ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
☺️🖤رفقا من امروز امتحان ۵ جزء دارم..... شب هم یادواره شهدای شهرمونه😊❤️ امروز نمیتونم پارت رمان بزارم... اما برای فردا حتما جبران میکنم... فقط دعا کنید امتحانم رو خوب بدم... 😄🌹
『حـَلـٓیڣؖ❥』
☺️🖤رفقا من امروز امتحان ۵ جزء دارم..... شب هم یادواره شهدای شهرمونه😊❤️ امروز نمیتونم پارت رمان بزا
دوستای‌عزیز❤️ منم تا ساعت ۸ امشب باید ۴ صفحه حفظ کنم و ۳ جز مرور😭😍 دعام کنییید... اما خب الان میخوام قدم دوم رو شرح بدم😍❤️